واژه های جهان بینی و ایدئولوژی، به معانی کمابیش مشابهی بکار می رود، از جمله معانی جهان بینی این است: «یک سلسله اعتقادات و بینشهای کلی هماهنگ درباره جهان و انسان، وبطور کلی درباره هستی» . و از جمله معانی ایدئولوژی اینست: «یک سلسله آراء کلی هماهنگ درباره رفتارهای انسان».
طبق این دو معنی می توان سیستم عقیدتی و اصولی هر دین را جهان بینی آن دین، و سیستم کلی احکام عملی آن را ایدئولوژی آن به حساب آورد و آنها را بر اصول و فروع دین، تطبیق کرد. ولی باید توجه داشت که اصطلاح ایدئولوژی ، شامل احکام جزئی نمی شود چنانکه جهان بینی نیز شامل اعتقادات جزئی نمی گردد.
نکته دیگر آنکه : گاهی کلمه ایدئولوژی به معنای عامی بکار می رود که شامل جهان بینی هم می شود.برای توضیح بیشتر پیرامون جهان بینی و ایدئولوژی رجوع کنید به ایدئولوژی تطبیقی، درس اول.
در میان انسانها انواعی از جهان بینی، وجود داشته و دارد، ولی همگی آنها را می توان بر اساس پذیرفتن ماوراء طبیعت و انکار آن، به دو بخش کلی تقسیم کرد: جهان بینی الهی، و جهان بینی مادی.
پیرو جهان بینی مادی، در زمان سابق بنام «طبیعی» و «دهری» و احیانا «زندیق» و «ملحد» نامیده می شد و درزمان ما «مادی» و «ماتریالیست» نامیده می شود.
مادی گری، نحله های مختلفی دارد و مشهورترین آنها در عصرما «ماتریالیسم دیالکتیک» است که بخش فلسفی مارکسیسم را تشکیل می دهد.
ضمنا روشن شد که دایره کاربرد «جهان بینی» وسیعتر از عقاید دینی است زیرا شامل عقاید الحادی و ماده گرایانه نیز می شود، چنانکه واژه ایدئولوژی نیز اختصاص به مجموعه احکامی دینی ندارد.
هدف این کتاب، تبیین عقاید اسلامی است که اصطلاحا « اصول دین » نامیده می شود. از اینروی، لازم است قبل از هر چیز، توضیح مختصری پیرامون واژه «دین» و واژه های مناسب با آن بدهیم زیرا چنانکه در علم منطق، بیان شده، جایگاه «مبادی تصوری» (=تعریفات) قبل از سایر مطالب است.
دین واژه ای است عربی که در لغت به معنای اطاعت و جزاء و… آمده، و اصطلاحا به معنای اعتقاد به آفریننده ای برای جهان و انسان، و دستورات عملی متناسب با این عقاید می باشد.از اینروی، کسانی که مطلقا معتقد به آفریننده ای نیستند و پیدایش پدیده های جهان را تصادفی، و یا صرفا معلول فعل و انفعالات مادی و طبیعی می دانند «بی دین» نامیده می شوند. اما کسانی که معتقد به آفریننده ای برای جهان هستند هر چند عقاید و مراسم دینی ایشان، توأم با انحرافات و خرافات باشد «با دین» شمرده می شوند. و بر این اساس، ادیان موجود در میان انسانها به حق و باطل، تقسیم می شوند، و دین حق عبارتست از: آیینی که دارای عقاید درست و مطابق با واقع بوده، رفتارهایی را مورد توصیه و تاکید قرار دهد که از ضمانت کافی برای صحت و اعتبار، برخوردار باشند.
با توجه به توضیحی که درباره مفهوم اصطلاحی دین، داده شد روشن گردید که هر دینی دست کم از دو بخش،تشکیل می گردد:
۱- عقیده یا عقایدی که حکم پایه و اساس و ریشه آن را دارد. ۲- دستورات عملی که متناسب با آن پایه یا پایه های عقیدتی و برخاسته از آنها باشد.
بنابراین، کاملا بجاست که بخش عقاید در هر دینی «اصول»، و بخش احکام عملی «فروع» آن دین نامیده شود چنانکه دانشمندان اسلامی، این دو اصطلاح را در مورد عقاید و احکام اسلامی بکاربرده اند.
درباره کیفیت پیدایش ادیان مختلف، در میان دانشمندان تاریخ ادیان و جامعه شناسی و مردم شناسی، اختلافاتی وجود دارد. ولی بر اساس آنچه از مدارک اسلامی بدست می آید باید گفت: تاریخ پیدایش دین، همزمان با پیدایش انسان است و اولین فرد انسان (حضرت آدم «ع») پیامبر خدا و منادی توحید و یگانه پرستی بوده، و ادیان شرک آمیز همگی در اثرتحریفات و اعمال سلیقه ها و اغراض فردی و گروهی پدیده آمده است.از جمله تحریفهایی که در بعضی از ادیان آسمانی برای جلب رضایت جباران و ستمگران انجام گرفته اینست که دایره دین را محدود به رابطه انسان با خدا و احکام دین را منحصر به مراسم مذهبی خاصی قلمداد کرده اند و مخصوصا سیاست و تدبیر امور جامعه را خارج از قلمرو دین، معرفی نموده اند در صورتی که هر دین آسمانی، عهده دار بیان همه مطالبی است که مورد نیاز افراد جامعه برای رسیدن به سعادت دنیوی و اخرویشان می باشد و عقل انسانهای عادی برای شناختن آنها کافی نیست- چنانکه توضیح این مطلب در جای خودش خواهد آمد- و آخرین پیامبری که از طرف خدای متعال مبعوث می شود میبایست معارف و دستوراتی را که تا پایان جهان، مورد نیاز انسانهاست در اختیار ایشان قرار دهد و از اینروی، بخش مهمی از تعالیم اسلام، مربوط به مسایل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است.
ادیان توحیدی که همان ادیان آسمانی و حقیقی هستند دارای سه اصل کلی مشترک می باشند: اعتقاد به خدای یگانه ، اعتقاد به زندگی ابدی برای هر فردی از انسان در عالم آخرت و دریافت پاداش و کیفر اعمالی که در این جهان انجام داده است، و اعتقاد به بعثت پیامبران از طرف خدای متعال برای هدایت بشر بسوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت.
این اصول سه گانه، در واقع ، پاسخهایی است به اساسی ترین سئوالاتی که برای هر انسان آگاهی مطرح می شود: مبدء هستی کیست؟ پایان زندگی چیست؟
از چه راهی می توان بهترین برنامه زیستن را شناخت؟ و اما متن برنامه ای را که از راه تضمین شده وحی ، شناخته می شود همان ایدئولوژی دینی است که برخاسته از جهان بینی الهی می باشد.
عقاید اصلی، لوازم و ملزومات و توابع وتفاصیلی دارد که مجموعا سیستم عقیدتی دین را تشکیل می دهد و اختلاف در اینگونه اعتقادات ، موجب پیدایش ادیان و فرقه ها و نحله های مذهبی مختلف شده است.چنانکه اختلاف در نبوت بعضی از انبیاء الهی و تعیین کتاب آسمانی معتبر، عامل اصلی اختلاف بین ادیان یهودی و مسیحی و اسلام شده و اختلافات دیگری را در عقاید و اعمال، به دنبال آورده است که بعضا با اعتقادات اصلی سازگار نیست، مانند اعتقاد به تثلیث مسیحی که با توحید ، وفق نمی دهد هر چند مسیحیان درصدد توجیه آن برآمده اند.همچنین اختلاف در کیفیت تعیین جانشین پیامبر که باید از طرف خدا، یا از طرف مردم تعیین شود عامل اصلی اختلاف در کیفیت بین شیعه و سنی در اسلام شده است.
حاصل آنکه: توحید و نبوت و معاد، اساسی ترین عقاید در همه ادیان آسمانی است ولی می توان عقاید دیگری را که یا ازتحلیل آنها بدست می آید، یا از توابع آنها می باشد طبق اصطلاح خاصی جزء عقاید اصلی بحساب آورد، مثلا می توان اعتقاد به وجود خدا را یک اصل، و اعتقاد به وحدت او را اصل دوم شمرد، یا اعتقاد به نبوت پیغمبرخاتم (ص) را اصل دیگری از اصول دین اسلام شمرد، چنانکه بعضی از دانشمندان شیعه «عدل» را یکی از عقاید فرعی توحید است اصل مستقلی شمرده اند و «امامت» را که از توابع نبوت است اصل دیگری محسوب داشته اند. در حقیقت، استعمال واژه «اصل»در مورد اینگونه اعتقادات، تابع اصطلاح و قرارداد است و جای بحث و مناقشه ندارد.
بنابراین، واژه «اصول دین» را می توان به دو معنای عام وخاص بکاربرد: اصطلاح عام آن در برابر «فروع دین» و بخش احکام بکار می رود و شامل همه عقاید معتبر می شود، و اصطلاح خاص آن، به اساسی ترین عقاید، اختصاص می یابد. نیز می توان تعدادی از عقاید مشترک بین همه ادیان آسمانی مانند اصول سه گانه (توحید، نبوت، معاد) را «اصول دین»-بطور مطلق- و آنها را با اضافه یک یا چند اصل دیگر «اصول دین خاص» و یا با اضافه کردن یک یا چند اعتقادی که مشخصات مذهب و فرقه خاصی است «اصول دین و مذهب» یا «اصول عقاید یک مذهب» بحساب آورد.
ایدیولوژیها و مکتبها، زاده جهان بینیها هستند و به بیان دیگر تکیه گاه ایدیولوژیها جهان بینیهاست
اگر از شخصی که به یک ایدیولوژی معتقد است بپرسید که چرا به این ایدیولوژی پیوستی و به آن دیگری نپیوستی، فوراً مسأله دیگری را مطرح میکند که آن جهان بینی است.
ایدیولوژیها و مکتبها، زاده جهان بینیها هستند و به بیان دیگر تکیه گاه ایدیولوژیها جهان بینیهاست.
جهان بینی؛ یعنی نوع برداشت و تعبیر و یا نوع تحلیلی که یک انسان درباره هستی و جهان و درباره انسان و جامعه و تاریخ دارد.
جهانبینی به ما خبر میدهد از اینکه چه هست، و چه نیست، چه قانونی بر جهان و بر انسان حاکم است،
افراد و گروهها جهان بینیهاشان مختلف است؛ چنانکه گروهی جهان را به گونهای تفسیر می کنند که گروه دیگر گاهی کاملا در مقابل آنها واقع میشود.
اگر جهان بینی مختلف باشد، ایدیولوژی مختلف است، چون تکیه گاه و پایهای که ایدیولوژی از جنبه فکری بر آن استوار است جهان بینی است، زیرا ایدیولوژی یعنی مکتبی که بایدها و نبایدها را مشخص میکند. مکتبی که انسان را به یک هدفی دعوت میکند و برای رسیدن به آن هدف راهی ارایه میدهد.
تمام این چراها را «جهان بینی» پاسخ داده، می گوید: وقتی من می گویم اینچنین باش، چون هستی این چنین است،
ایدیولوژی میگوید. چگونه باید بود؟ چگونه باید زیست؟ چگونه باید شد؟ چگونه باید ساخت؟ (از ماده سازندگی)؛ یعنی خود را چگونه باید بسازیم؟ طبق چه الگویی باید بسازیم؟ جامعه خودمان را چگونه باید بسازیم؟ ایدیولوژی به این امور پاسخ داده، میگوید: این چنین باش، این چنین زندگی کن، این چنین شو، اینچنین خود را بساز، این چنین جامعه خود را بساز.
اینها همه «چرا» دارد؛ ایدئولوگ مکبت میگوید اینچنین باش، و فرد میگوید چرا باید اینچنین باشم و آنچنان نباشم؟ میگوید این چنین زندگی کن، میپرسد چرا این چنین زندگی کنم؟ چرا آنچنان زندگی نکنم؟ میگوید اینچنین بشو، اینچنین خود را بساز، اینچنین هدف انتخاب کن…
تمام این چراها را «جهان بینی» پاسخ داده، می گوید: وقتی من می گویم اینچنین باش، چون هستی این چنین است، ساختمان جهان اینچنین است، انسان چنین موجودی است، جامعه چنین حقیقت و ماهیتی دارد، چنین قوانین و سننی دارد، روان انسان چنین هویّت و چنین قوانین و سنتی دارد، جهان اینچنین یا آنچنان است.
ایدیولوژی میگوید. چگونه باید بود؟ چگونه باید زیست؟ چگونه باید شد؟ چگونه باید ساخت؟
جهانبینی به ما خبر میدهد از اینکه چه هست، و چه نیست، چه قانونی بر جهان و بر انسان حاکم است، چه قانونی بر جامعه حاکم است، حرکتها به سوی چه جهتی است، طبیعت چگونه حرکت دارد و اصلاً هستی چیست.
هر طور که ما در مورد جهان بینی فکر کنیم ناچار ایدیولوژی تابع جهان بینی ما خواهد بود؛ مثلاً امکان ندارد که انسان جهان را ماده محض بداند و انسان را مادی محض، ولی برای زندگی در جهان جاوید هم فکر کند که اگر می خواهد سعادت جاوید داشته باشد چنین و چنان باشد؛ چراکه با این نگرش دیگر سعادت جاویدی در کار نیست.
بر این اساس است که می گویند ایدیولوژی زاده جهان بینی است. جهان بینی به منزله زیر بنای فکر است و ایدیولوژی به منزله رو بنا؛ یعنی در یک دستگاه فکر و اندیشه، جهان بینی حکم طبقه زیرین و ایدیولوژی حکم طبقه رویین را دارد که بر اساس آن و بنا بر اقتضایات آن ساخته شده است. اگر بخواهیم به تعبیر علمای قدیم خودمان بیان کنیم، باید این طور بگوییم که ایدیولوژی حکمت عملی است و جهان بینی حکمت نظری؛ حکمت عملی زاده حکمت نظری است، نه حکمت نظری زاده حکمت عملی.
چرا ایدئولوژیها با یکدیگر متفاوتند؟ چرا یک فرد یا یک گروه از یک ایدئولوژِی دفاع می کند و فرد یا گروه دیگر از ایدئولوژی دیگر؟ اگر از شخصی که به یک ایدئولوژی معتقد است بپرسید که چرا تو به این ایدئولوژی پیوستی و به آن دیگری نپیوستی، می بینید فورا مسئله دیگری را مطرح می کند و آن مسئله جهان بینی است.
ایدئولوژیها و مکتبها زاده جهان بینی ها هستند. تکیه گاه ایدئولوژیها، جهان بینی ها هستند.
جهان بینی یعنی نوع برداشت، تفسیر و نوع تحلیلی که یک انسان درباره هستی و جهان و درباره انسان و جامعه و تاریخ دارد.
افراد و گروهها، جهان بینی هاشان مختلف است، یعنی یک گروه جهان را یک گونه تفسیر می کند و گروه دیگر به گونه دیگر. اگر جهان بینی مختلف باشد، ایدئولوژی مختلف است، چون تکیه گاه و پایه ای که ایدئولوژی از جنبه فکری بر آن استوار است جهان بینی است، چرا که ایدئولوژی یعنی مکتبی که بایدها و نبایدها را مشخص می کند، مکتبی که انسان را به یک هدفی دعوت می کند و برای رسیدن به آن هدف راهی ارائه می دهد.
ایدئولوژی می گوید: چگونه باید بود، چگونه باید زیست، چگونه باید شد، چگونه باید ساخت؛ یعنی خود را چگونه باید بسازیم.
ایدئولوژی به این امور اسخ می دهد و می گوید: اینچنین باش، اینچنین زندگی کن، اینچنین بشو، اینچنین خود را بساز، اینچنین جامعه خود را بساز.
اینها همه «چرا» دارد. تو می گویی اینچنین باش، چرا باید اینچنین باشم و آنچنان نباشم؟ می گویی اینچنین زندگی کن، چرا اینچنین زندگی کنم؟ چرا آنچنان زندگی نکنم؟ می گویی اینچنین بشو، اینچنین خود را بساز، اینچنین هدف انتخاب کن.
این چراها را «جهان بینی» پاسخ می دهد. جهان بینی می گوید: وقتی من می گویم اینچنین باش، چون هستی اینچنین است، ساختمان جهان اینچنین است، انسان چنین موجودی است، جامعه چنین حقیقتی و ماهیتی دارد، چنین قوانین و سننی دارد، روان انسان چنین هویت و چنین قوانین و سننی دارد، جهان اینچنین و آنچنان است.
جهان بینی به ما خبر می دهد از اینکه چه هست، چه نیست، چه قانونی بر جهان و بر انسان حاکم است، چه قانونی بر جامعه حاکم است، حرکتها به سوی چه جهتی است، طبیعت چگونه حرکت دارد و اصلا هستی چیست.
هر طور که ما در مورد جهان بینی فکر کنیم ناچار ایدئولوژی ما تابع جهان بینی ما خواهد بود. مثلا امکان ندارد که انسان، جهان را ماده محض بداند و انسان را مادی محض، ولی برای زندگی در جهان جاوید هم فکر کند که اگر می خواهی سعادت جاوید داشته باشی، چنین و چنان باش؛ دیگر سعادت جاویدی در کار نیست.
این است که می گویند ایدئولوژی زاده جهان بینی است.
جهان بینی به منزله زیربنای فکر است و ایدئولوژی به منزله روبنا؛ یعنی در یک دستگاه فکر و اندیشه، جهان بینی حکم طبقه زیرین و ایدئولوژی حکم طبقه روئین را دارد که بر اساس آن و بنابر اقتضائات آن ساخته شده است. اگر بخواهیم به تعبیر علمای قدیم خودمان بیانکنیم، باید اینطور بگوییم که ایدئولوژی حکمت عملی است و جهان بینی حکمت نظری؛ حکمت عملی زاده حکمت نظری است، نه حکمت نظری زاده حکمت عملی.
با نگاه به انواع جهان بینیها، ما در جهان بینی تجربی به دلیل محدودیتش در دایره آزمون و خطا و جزئی بودنش چنین معیارهایی را نمیتوانیم بدست آوریم و در جهان بینی فلسفی بدلیل اینکه به طور کامل به دلیل عدم شناختنش از جهان هستی، نمیتواند آرمانساز باشد و دیگر معایبش نمیتوان به عنوان یک مکتب قابل قبول پذیرفت اما جهان بینی دینی با نظر اینکه همه معیارهای یک جهان بینی را دارد، تنها جهان بینی است که میتواند به عنوان یک جهان بینی قابل قبول در بین سایر جهان بینیها، لحاظ گردد چون از یک طرف شناخت کاملی از آفریننده عالم هستی دارد و اینکه نظام هستی بر اساس خیر و رحمت و رساندن موجودات به سعادت و کمال میشناسد که موجودات عالم با نظامی هماهنگ در جهت حرکت به کمال به سوی پروردگار عالم در حرکتند و اینکه آفرینش هیچ موجودی از روی بیهوده انگاری نبوده بلکه جهان بر اساس یک سلسله قوانین که به اصطلاح سنت الهی نامیده میشود اداره میگردد. که در میان موجودات عالم، انسان را اشرف مخلوقات میشناساند، و به طور کلی جهان بینی دینی تنها نوع جهان بینی است که تعهد و مسئولیت افراد را نسبت به خودش، نسبت به همنوعانش، نسبت به محیط طبیعت و نسبت به خدایش بوجود میآورد و بر این اساس انسان را از خطر سقوط به دره هولناک پوچگرایی و نیست انگاری نجات میدهد.
در بحث از مبانی کلامی حکومت دینی اولین مبنا که باید مورد بحث قرار گیرد مساله حق حاکمیت است. این سئوال اساسی و اصلی مطرح است. که منشا اعتبار حق حاکمیت چیست؟ در مورد خاستگاه حکومت و حق حاکمیت از گذشته دور، دیدگاههای متفاوت و گوناگون وجود دارد: عده ای خاستگاه حکومت را طبیعی و ذاتی میدانند، و گروه دیگر خاستگاه حکومت را وراثت میدانند، برخی منبع و منشا حق حاکمیت را زور و غلبه میدانند. گروه چهارم منبع حکومت را الهی. نظریه، حاکمیت الهی یکی از قدیمی ترین نظریهها، در باب حکومت و حاکمیت است اما از دیدگاه قرآن مجید دو نوع حکومت، بیشتر وجود ندارد حکومت یا الهی است. یا جاهلی، در جهان بینی توحیدی و اندیشه کسانی که طرف دار حکومت دینی هستند منبع و منشاء حق حاکمیت به خداوند متعال بر میگردد. در جهان بینی مادی و کسانی که طرف دار حکومت عرفی هستند منشاء حق حاکمیت مردم است حق حاکمیت برخاسته از اراده همگانی مردم است. هدف اصلی ما در این فصل بررسی منبع و منشاء حاکمیت بر اساس جهان بینی توحیدی است. و بر این اساس انسانها بر یک دیگر ولایت ندارند و این اصل عدم ولایت یک امر عقلی است. ۲٫ اصل عدم ولایت انسان بر انسان. خداوند سبحان همه انسانها را آزاد آفریده است و همانگونه برخی از بزرگان فرموده اند طبق اصل اولی «لا ولایه لاحد علی احد» هیچکس را بر دیگری حاکمیت و سرپرستی نبوده و حکم و دستور هیچ فرد بر دیگری ساری و نافذ نیست. تمام انسانها، به حسب طبع و فطرت ذاتی خویش آزاد و مستقل آفریده شدهاند و بر اساس آن بر جان خویش و بر اموالی که به وسیله اندیشه و تلاش خود بدست آوردهاند مسلط میباشند پس هرگونه تصرف در شئون زندگی و اموال مردم و تحمیل چیزی بر آنان ظلم و تجاوز نسبت به آنان محسوب میشود. ۳٫ لزوم نظم و امنیت به عقل و فطرت. با توجه به این اصل اولی که افرادی انسانی هیچکدام بر دیگری حق حکومت و اعمال اقتدار و حاکمیت ندارند، از طرف دیگر از فطریات و ضروریات حکم عقل این است که بر قراری نظم و امنیت و جلوگیری از ظلم و تجاوز لازم است چون هرج و مرج و بیبرنامهگی موجب اضمحلال جامعه انسانی میشود باید کسی یا کسانی حق اعمال اقتدار و فرمان روایی داشته باشد. و دیگران نیز موظف و مکلف به پذیرش این حق حاکمیت باشد چون زندگی اجتماعی بدون نظم و نظامی که هماهنگ کننده، رفتارهای مختلف باشد، و بدون والی و سرپرستی، که پاسدار این نظام باشد، شکل نخواهد گرفت. منتها، این سرپرست یا فرد است، یا گروه، و نحو سرپرستی نیز یا به مشورت است و یا به غیر آن پس جامعه بدون والی و سرپرستی که کارهای جامعه را هماهنگ سازد، و قوانین فردی و اجتماعی را تنظیم و اجرا نماید، قوام و دوام نخواهد یافت وقت ثابت شد وجود حاکم و حافظ نظم و امنیت از ضروریات زندگی اجتماعی است از طرف دیگر، انسان ها حق حاکمیت بر دیگران ندارند. حالا سوال اساسی این است، که خاستگاه حق حاکمیت کجاست؟ و حق حاکمیت و اعمال اقتدار از آن چه کسی است؟ بر اساس جهان بینی توحیدی، که توحید به تمام اقسام آن در زندگی فرد مسلمان سایه افکنده باشد این بینش توحیدی، به ما میآموزد، که ربوبیت تکوینی و تشریعی مختص ذات حق تبارک و تعالی میباشد. «یک فرد مسلمان، که جهان بینی توحیدی را مبنای تفکر خود پذیرفته است، نمیتواند به نتایج و پیآمدهای آن در شعاع زندگی فردی و اجتماعی بی اعتنا باشد، زیرا باثار و لوازم فراوان را در بخش های مختلف حیات جمعی نشان میدهد. بر اساس یک اصل مهم اسلامی «ربوبیت» منحصر به خداوند است، یعنی علاوه بر آن، که حق تعالی پدید آورنده و خالق موجودات است ربوبیت آنها را نیز در دو بخش «تکوین» و «تشریع» به دست دارد و همه مخلوقات را در مسیر کمال شایسته آنها پرورش میدهد. ربوبیت تشریعی الهی، بر سراسر زندگی و در همه ابعاد حیات انسان موحد سایه میافکند، از این رو، نه خود را در هیچ صحنهای یله و رها نمیبیند، و نه تن به فرمان احدی جز خداوند میدهد او اعتبار هر قانون و نفوذ هر حکم را نتنها در ارتباط با ربّ خود میسنجد و بدون این پیوند، نه تنها دلیلی برای پیروی و گردن نهادن نمیبیند، بلکه فرمان بری و تسلیم را با خطر سقوط در دره شرک در تشریع توام میداند». بر مبنای بینش الهی و جهان بینی توحیدی حق حاکمیت و فرمان انحصار به خداوند دارد حاکم حقیقی در عالم خلقت بر تمام ابعاد آن خداوند میباشد برای روشن شدن مطلب و اثبات این مدعی که در جهان بینی توحیدی حاکمیت منحصر است به خداوند باید به قرآن کریم مراجعه کرد تا معلوم شود قرآن کریم در این زمینه چه بیان دارد. ۴٫ دلایل قرآنی حاکمیت انحصاری خداوند در قرآن یکی از اندیشوران معاصر در باب انحصاری حاکمیت خداوند این چنین مینویسد: «آیاتی که در باب حاکمیت خداوند وارد شده است، چند طائفه اند؛ بعضی از آنها، حاکمیت را بالقول المطلق از غیر خدا نفی میکند و برای خداوند اثبات میکند. مانند آنچه در سوره یوسف آیه ۴۰ آمده است: «ما تعبدون من دونه … ان الحکم الا لله امر الا تعبدو الا ایاه». در این آیه هر گونه حاکمیت تشریعی و تکوینی از غیر خداوند سلب شده است حکم و فرمان به خداوند استناد داده شده، و بعد از آن در باره حکم خداوند فرموده است: «امر الا تعبدوا الا ایاه». برخی از آیات، تنها در مقام بیان این حقیقت است که خداوند حاکم است. بعض دیگری از آیات، به سلب حاکمیت از غیر خداوند میپردازد، و در پاره ای از آیات دیگر، به نفی مانع پرداخته است و میفرماید: همان گونه که غیر از خداوند حاکمی نیست، در برابر حکم او نیز هیچ رادع و مانعی وجود ندارد. در بعضی از آیات دیگر مانند آنچه در سوره کهف آیه ۲۶ آمده بعد از سلب ولایت از غیر حق، به نفی شریک در حکم خداوند پرداخته میفرماید: «ما لهم من دونه من ولی و لایشرک فی حکم احدا». سر این که احدی در حکم خداوند سبحان شریک نیست، در سوره سباء مشخص شده است. آنجا میفرماید: اگر غیر از خداوند کسی بخواهد سلطنت و نفوذی در تشریع و یا در تکوین داشته باشد، باید در این نظام واجد یکی از سه سمت ذیل باشد. آن سه سمت این است که: الف) یا مستقلاً مالک ذرهای از ذرات عالم باشد، تا در نتیجه با استقلال حاکم و والی آن باشد. و یا اینکه با الاشتراک شریک ملک و ملک خداوند باشد و یا اینکه نه به اشتراک و نه به استقلال، بلکه به معاونت، ظهیر ملک و ملک باشد حصر عقلی سه ضلعی فوق، همان گونه که در کتب عقلی تبیین شده است، بازگشت به دو منفصله حقیقه میکند، زیرا در حصر عقلی، شئی باید دایر دائر دایر بین وجود و عدم، یعنی دائر بین نقیض باشد، و چون هر شیئی بیش از یک نقیض ندارد، لذا منفصله ای، که بیان حصر عقل نماید، بیش از دو ضلع نمی تواند داشته باشد. علت حصر در منفصله حقیقته این است که در ان مقدم و تالی نقیض یکدیگرند، و چون ارتفاع نقیض و اجتماع نقیض محال است. تحلیل آن چه که در سوره مبارکه سبا به صورت دو منفصله حقیقت آمده است این است که: غیر خدا اگر مالک باشد، مالکیت اش یا بالاستقلال است و یا نه؟ و اگر بالاستقلال نشد، یا بالاشتراک است یا نه؟ صورت اخیر که مالکیت نه به استقلال است و نه به اشتراک است در حقیقت مالکیت نیست، بلکه نوعی سلطه و نفوذ در ملک غیر است که از آن به دست یاری و معاونت یاد میشود، این سه قسم در سوره سباء آیه ۲۲ به این صورت بیان شده است: «قل ادعوا الذین زعتم من دون الله» آنچه را غیر از خدا مورد پندار شما است، و بدان اعتماد میکند، فرا خوانید، در اینصورت خواهید دید که آنان: «و لایملکون مثقال ذره فی السموات و لا فی الارض» به مقداری که از ذره آنچه در آسمان و یا زمین است مالک نمی باشد. «و مالهم فیها من شرک و ماله من ظهیر» نه تنها بالاستقلال مالک ذره ای نیستند، بلکه به نحو اشتراک نیز مالک نمی باشد اگر کسی بالاشتراک، یا بالاستقلال مالک نبود تنها میتواند به عنوان ظهیر و دست یار، در ملک نفوذی داشته باشد، و حال اینکه خداوند آن را به عنوان ظهیر و پشتیبان نیز اتخاذ نکرده است. با نفی این سه بعد، معلوم میشود هیچ کاری از غیر خدا در هیچ ذره ای از ذرات عالم ساخته نیست. سلب مطلق حاکمیت از غیر حق را، از آیه آخر سوره توحید نیز میتوان استفاده کرد «ولم یکن له کفوا احد» هم در اصل مالکیت، و هم در شرکت، و هم در مظاهره بدون کفو میباشند، چنانکه در ذات و در وصف و در فعل خود نیز بی همتا است. وقتی ثابت شد که مالکیت مخصوص خداوند است طبعا حاکمیت نیز مخصوص خداوند خواهد بود جزء ذات حق تبارک و تعالی کسی حق حاکمیت ندارد، مگر به اذن و اجازه صاحب حق و این حق مختص خداوند است که کسی را در جامعه بشری به عنوان حاکم نصب کند، تا به امور جامعه رسیدگی نموده نظم عمومی و عدالت اجتماعی را برقرار نموده و در بین مردم حکومت کند. قرآن کریم در مورد حاکمیت انحصاری خداوند در آیات مکرر بطور صریح یا اشاره تاکید میکند «ان الحکم الا الله و هو خیر الفاصلین» حکم و فرمان تنها از خدا است، حق را از باطل جدا میکند و او بهترین جدا کننده (حق از باطل) است». الا له الحکم و هو اسرع الحاسبین. حکم و فرمان مربوط خداوند است و او سریعترین حساب گر است». له الحمد فی الاولی و الاخره و له الحکم. فاالحکم لله لعلی الکبیر. این ایات شریفه قرآن مجید صریحا دلالت دارد بر انحصاری حاکمیت خداوند غیر از ذات حق تعالی کسی دیگر حق فرمان روایی ندارد جزء با نصب خداوند، بر مبنای تفکر توحید ربوبی و جهان بینی الهی و آیات قرآن کریم ثابت کردیم که حق حاکمیت مخصوص خداوند است بر اساس این مبنا به اصول زیر دست مییابیم: ۵٫ نتایج و آثار توحید ربوبی: اصل اول: حق سرپرستی و زمامداری جامعه، تنها به حاکمیت الهی میتواند مستند باشد و هر گونه رهبری و سلطه که منشه الهی نداشته باشد، با اعتقاد به توحیدی ربوبی ناسازگار است. توضیح آنکه: از سه بخش اصلی هر حکومت، قانون گذاری، قضاوت و اداره جامعه و امور اجرایی، تنها بخش اول مستقیما از طرف خداوند انجام میگیرد، و با جعل قوانینی الهی و ابلاغ آن، بدون نیاز به قانون گذار بشری، نیازهای جامعه، میتواند تامین شود ولی در دو بخش دیگر، به داور و فرمانروایی نیاز است که انسانها بتوانند با او تماس گرفته و در فصل خصومت و حل معضلات اجتماعی به سراغ او بروند، از این رو حضور حاکم بشری برای تدبیر امور جامعه ضروری است. بدون آن حتی با بودن قوانین الهی زندگی اجتماعی از هم گسسته، و نظام معیشت دچار هرج و مرج میگردد مگر آن که کسانی سرشته دار نظم جامعه و استیفاء حقوق انسان ها گردد. اصل دوم: چون ربوبیت الهی پا به پای خلقت، همه موجودات را در بر گرفته است، پس هیچ کس و هیچ چیز، به عنوان منشاء مستقل برای حاکمیت یا مالکیت نمی تواند تلقی شود.هر گونه امکانات که در اختیار بشر قرار دارد، از افاضه او سرچشمه گرفته است. اصل سوم: ولایت و حکومت انسان، ذاتا محدود و مقید است محدود به کسی که خداوند اذن میدهد، و مقید به موارد و شیوه هایی است که مورد رضایت او است، از این روی جایی برای حاکمیت خود سرانه نبوده است، و هیچ کسی از موضع خدای و از جایگاه «لایسئل عما یفعل» نمی تواند زمام امور را به دست بگیرد. اصل چهارم: برای قضاوت درباره «عادلانه» یا «جائرانه» بودن هر حکومت، دو گونه معیار وجود دارد: الف) ملاک رفتاری: یعنی ارزیابی برنامه هایی که در آن نظام، صورت قانون به خود میگیرد و سپس عملا به اجرا در میآید و ارزش که در آن حکومت، برای رعایت حقوق رعیت و تحقق عدالت وجود دارد. ب) ملاک مشروعیت: بر مبنای کسی که توحید ربوبی را زیربنای تفکر سیاسی خود قلمداد نموده و بر اساس آن، درباره مشروعیت نظامهای سیاسی قضاوت میکنند، هیچ حکومتی بدون اذن الهی، عادلانه به حساب نمی آید؛ زیرا عادلانه بودن حکومت، صرفا به ملاک های رفتاری و کسب رضایت مردم بستگی ندارد، بلکه از آن نظر که حکومت، حق انحصاری خداوند و تبع آن، افراد منصوب از طرف خداوند است، هر دولتی که تایید الهی را به همراه نداشته باشد «ظالم و غاضب» شمرده میشود. ۶٫ امام خمینی و تبیین حاکمیت انحصاری خداوند. حضرت امام خمینی در مقام بیان ضرورت حکومت دینی و اینکه حاکمیت منحصرا حق خداوند متعال باشد چون مالکیت و خالقیت از آن، خداوند است بنابراین حاکمیت نیز منحصر به خداوند میباشد. ایشان میفرماید: «از احکام روشن عقل که هیچ کس انکار آن را نمی تواند بکند، آن است که در میانه بشر قانون و حکومت لازم است و عائله بشر نیازمند به تشکیلات و نظام نامه ها، و ولایت و حکومت های اساسی است. و آنچه عقل خدا داده حکم میکند، آن است، که تاسیس حکومت به طوری که بر مردم به حکم خرد لازم باشد، متابعت و پیروی از آن، از کسی روا و بجاست که مالک همه چیز مردم باشد و هر تصرفی در آنها بکند، تصرف در مال خود باشد و چنین شخصی که تصرف و ولایت اش در تمام، بشر به حکم خرد نافذ و درست است، خدای عالم است که مالک موجودات و خالق ارض و سماوات است، پس هر حکمی که جاری کند، در مملکت خود جاری کرده و هر تصرفی بکند، در داده، خود تصرف کرده است و اگر خدا به کسی حکومت داد و حکم او را به توسط گفته پیغمبران، لازم الاطاعه دانست، بر بشر نیز لازم است از آن اطاعت کنند، و غیر از حکم خدا و یا آن که، خدا تعیین کرده، هیچ حکمی را بشر نباید بپذیرد و جهت هم ندارد که بپذیرد. در جای دیگر میفرماید: حکومت و ولایت، به حکم عقل، اختصاص به خداوند دارد و تنها او است، که ولایت اش به جعل دیگران استناد پیدا نمی کند و ذاتا دارای حق، تدبیر انسانها و اداره آنها است، و چون ولایت از امور اعتباری و عقلائی است، لذا دیگران با جعل و نصب او میتوانند در اختیار بگیرند، و از این رو، وقت شئون مختلف حکومت از طرف حق تعالی برای ائمه قرار داده شده است، تصدی دیگران غاضبانه بوده و هر گونه دخالتی، تعدی بر حق غیر است.در اندیشه امام خمینی که مبتنی بر جهان بینی توحیدی است و اندیشه توحیدی را در سراسر هستی حاکم میدانند حاکمیت اولا و با لذات مربوط و منحصر به خداوند متعال است و این حاکمیت بر گرفته از مقام خالقیت و مالکیت خداوند است وقت توحید در خالقیت و مالکیت را پذیرفتم توحید در حاکمیت و ربوبیت نیز ثابت میشود. از طرف دیگر خداوند متعال مباشر اجرا احکام و قضاوت و داوری نمی باشد کسانی از طرف خداوند منصوب و ماذون هستند برای اجرا احکام و قضاوت و داوری بنابراین اساسی ترین مبنای کلامی حکومت دینی در اندیشه امام خمینی توحید در ربوبیت و خالقیت است که حاکمیت انحصاری خداوند از آن ناشی میشود.
۱- والعصر.
۲- قیامت، ۵؛ انسان می خواهد بدون ترس گناه کند و آزاد باشد.
۳- حج، ۹۲٫
۴- توبه، ۲۱
۵- نور، ۸٫۵
۶- غاشیه، ۷۱؛ آیا به شتر نمی نگرید که چگونه خلق شده است، به آسمان نگاه نمی کنند که چگونه برافراشته شده است.
۷- واقعه، ۸۵؛ از نطفه ای که در رحم می ریزد آگاهی دارید؟
۸- واقعه، ۵۷، سوگند به پایگاه ستارگان و محل طلوع و غروب آنها.
۹- الرحمن، ۷؛ و آسمان را برافراشت و میزان و قانون در آن گذاشت.
برخى از اهل لغت گفتهاند: دنیا از ماده دنو به معناى نزدیکى است. و عدهاى گفتهاند از ریشه دنی است به معناى پستى و دنائت. یعنى مرحله نازل و دانى از حقیقت هستى که غالبا در مقابل آخرت استعمال مىشود. مثل: « خسر الدنیا و الاخره » و یا مثل این قول خداوند که مىفرماید: « و آتیناه فى الدنیا حسنه و انه فى الاخره لمن الصالحین » و گاهى به معناى اقرب است در مقابل اقصى. مثل: « اذ انتم بالعدوه الدنیا و هم بالعدوه القصوى» و جمع دنیا دنى است.
به دنیا دهر هم گفته شده; دهر یعنى مدت عالم از مبدا تا منتهى. مثل: « هل اتى على الانسان حین بما من الدهر » هر چه که داراى زمان طولانى باشد بدان دهر گفته مىشود; بر خلاف زمان که به مدت کوتاه اطلاق مىشود. حاصل کلام علماى اهل لغت این است که دنیا، حالات قبل از مرگ و آخرت حالات بعد از مرگ را گویند.
با توجه به تبیین و توصیف قرآن کریم و روایات از دنیا که در غالب موارد با دو قید لهو و لعب و با دو وصف متعارض (مدح و ذم) همراه و قرین است اندکى درک آن را با مشکل مواجه ساخته و چالشى را میان مفسران و علماى دینى برانگیخته است.
برخى حقیقت دنیا را در امور تکوینى آن دانسته و برخى دیگر از عالمان دینى علاوه بر تکوینیات، امور اعتبارى و قراردادى را هم جزء حقیقت دنیا به شمار آوردهاند.
بدان جهت که در معناى دنیا و حقیقت آن ابهام وجود دارد جمع این دو قول را با مشکل مواجه ساخته است و شاید بتوان گفت که تا حدودى شبهات و خلطهاى وارده به همین نکته برمىگردد.
از نظر علامه طباطبائى : دنیا بازیچه است و زندگى دنیا منحصر در لهو و لعب است و خداوند با کلمه «هذه» که فرمود : « و ما هذه الحیاه الدنیا الا لهو و لعب » آن را تحقیر کرده است و کلمه «لاعب» در آیه ۱۶ سوره انبیاء به معناى بازیگر بودن خداوند نیست بلکه به معناى خالق لعب بودن است.
خلاصه کلام علامه در تفسیر آیات مربوط به دنیا این است که دنیا بازیچه است و متاعى است که با آن تمتع مىشود خداوند خالق و آفریننده لهو و لعب است اما لاعب و بازیگر نیست. هر چند که خود، بازى کننده صحنه بازى نیست ولى وسیله و اسباب بازى را براى کودکان دنیا خلق کرد. ایجاد و خلق اسباب بازى حکیمانه است نه بازى با کودکان که از حکمتبدور است. چنین دیدگاهى از حقیقت دنیا مورد پذیرش امام خمینى (ره) و برخى از شاگردان علامه واقع نشده است.
آنچه که از اقوال و نظرات مفسران و اندیشمندان دینى درباره حقیقت دنیا مىتوان استفاده کرد دو نکته بسیار مهم است :
یکى اینکه دنیا داراى معانى متعدد بوده، و بر چند مفهوم قابل اطلاق است یعنى همانند لفظ «ولى» که به معناى حب و دوستى، سرپرستى، نزدیکى و قرب بین دو شیئى و معانى دیگر مىآید، دنیا نیز مشترک لفظى است. گاهى دنیا گفته مىشود که مقصود از آن حیات دنیاست. و گاهى مراد از آن اموال و درهم و دینار است و در برخى موارد معناى بهرهمندى از لذتهاى دنیوى از آن اراده مىشود. و معانى دیگر که همه این مفاهیم در لفظ دنیا مشترکند.
دیگر اینکه کلمه دنیا با توجه به معانى متعددش بصورت حقیقت و مجاز است نه اشتراک در لفظ. در صورت فوق لازم مىآید که براى دنیا فى حد نفسه، حقیقتى قائل شده و بقیه معانى آن را مجاز فرض نمائیم. یعنى بگوئیم دنیا و حقیقت آن عبارت است از زمین و آسمانها و آنچه ما بین آنها از معادن و نباتات و گیاهان و حیوانات وجود دارد که براى تحصیل سعادت و کمال آفریده شدهاند. و اما نوع نگرش و علاقه انسان به آن، دنیا را از معنى حقیقىاش جدا و خارج مىکند. و چون از حقیقت خود جدا شد متصف به ذم مىگردد.
درآیات قرآن کریم صراحتا بیان شده است که واقعیت و حقیقت دین همان رویه و مسلکى است که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر آن منسلک بوده و در آن مسیر ثبات قدم داشتند. یعنى همان سنتى است که پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم و پیشوایان دینى در زندگى بدان عمل مىکردند.
بعنوان مثال پیامبر خطاب به مشرکان مىفرمایند:
دین من این است که خدایان شما را نمىپرستم و خداى واحد را پرستش مىکنم.
و یا خداوند مىفرماید:
هر یک از شما مسلمانان اگر از دین خود برگردد و در همان حال بمیرد کافر است.
از مجموع آیات دین و شریعت، مفسرین چنین تلقى مىکنند که دین همان مجموعه تعالیم و سیره قولى و عملى صاحبان دین براى رسیدن به سعادت دنیا و آخرت را گویند.
در سده اخیر برخى نواندیشان و روشنفکران دینى معتقدند دین از دنیا جداست و آنچه که اهداف مقدس انبیاء را تشکیل مىدهد توجه به آخرت است. اینان از کتاب و سنت به گونهاى تحلیل و تفسیر مىکنند که هرگز هیچ گونه ارتباطى بین دین و دنیا وجود ندارد، تعالیم و احکام دین براى آخرت انسانها نازل شده است نه براى اصلاح و آبادانى دنیا. قداست دینى را نباید با امور پست دنیوى آلوده کرد و در دستحاکمان و سیاستمداران قرار داد.
بنظر مىرسد که قائلین به تئورى جدایى دین و دنیا درک درست و کاملى از مفهوم دین و دنیا نداشته باشند و از ظاهر کلامشان پیدا است که افکار و عقاید آنان متاثر از قرآن و سنت نیست بلکه با مقدمات غلط به این نتیجه دست یافتند.و دلایلى که اقامه کردهاند هیچ پایه و اساس عقلى و منطقى ندارد .
در اسلام دین و دنیا با هم در ارتباط می باشند و اکثر مفسرین به این موضوع اشاره نموده اند و با توجه به حقیقت دین و محتواى شریعت الهیه مىتوان ادعا کرد که هرگز هماى سعادت در دنیا بر کسى بال نگشوده و سایه نمىافکند و مدال حریت و آزادى بر سینه انسانى آویخته نمىشود و تاج عزت در دنیا و عقبى بر سر احدى گذاشته نمىشود مگر اینکه آن شخص در قلمرو دین حرکت نموده و مطیع تعالیم آن باشد.
لذااین تلقى و برداشت قشرى و سطحى از متون دینى که آن را بر دو محور خدا و آخرت محصور نمودن و آن همه تعالیم اخلاقى و اجتماعى در امور دنیوى را نادیده انگاشتن، براستى تحلیل غلط و نادرستى است.
چه اینکه اگر بعثت انبیاء و تشریع دین، براى هدایت و ارشاد آدمیان در نظام زندگى مادى نمىبود مفهوم و معنایى براى حیات حاصل نمىشد و غرض خلقتبى فایده و عبث مىنمود و حق آن است که دنیا، در پرتو دین ارزش و هدف اصلى خود را پیدا مىکند و آخرتى سعادتمند در کنار غایتمندى سالم دنیوى تحصیل مىشود. به جهت این که آخرت، تافته جدا بافتهاى از دنیا نیست بلکه نشئه ظهور و تجلى اعمال آدمیان از این دنیاست که دنیا صورت آن است. در واقع دنیا و آخرت ظاهر و باطن یک واقعیتند.
جهت جستجو سریع موضوع مقاله ، پرسشنامه ، پاورپوینت و گزارش کارآموزی می توانید از قسمت بالا سمت راست جستجو پیشرفته اقدام نمایید.
همچنین جهت سفارش تایپ ، تبدیل فایل پی دی اف (Pdf) به ورد (Word) ، ساخت پاورپوینت ، ویرایش پایان نامه و مقاله با ما در تماس باشید.
ارسال نظر