در مورد فرهنگ تعابیر وتوضیحات زیادی موجود هست . یکپارچه کردن و همه را به نحوی در یک تعریف جامع و مانع در آوردن نه ممکن است و نه مقدور و نه تابحال چنین کاری انجام گرفته . بنا به بینشها و نگرشهای افراد و پژوهشگران تعابیر و تعاریف خاصی از « فرهنگ» مستفاد شده . در اینجا برآنیم تا در ابتدا، بنا به ضرورتی که تشخیص میدهیم نگاهی به گذشته این واژه داشته باشیم و آن را دقیقتر بررسی کنیم ، چرا که برای شناخت هر پدیده، تاریخ آن ضروری ولازم است .به طور کلاسیک، سیر تاریخی ومنشاء واژه «فرهنگ » را بایست در آلمان جستجو کرد .
در پایان قرن هیجدهم که افکار اجتماعی ، یک خصیصه علمی به خود گرفت و شروع به جستجوی قوانین اجتماعی کرد که راهنمای رفتار بشر باشند . مطالعاتی تحت عنوان «تاریخ جهانی » انجام شد، دانشمندان در این مطالعات بدنبال آن بودند که «تاریخ عمومی » بشر و جوامع را از ابتدای شکلگیری آن مدون کنند . مورخان که شروع کننده چنین جریانی بودند ، توجه چندانی به تاریخ سیاسی و نظامی که ( معمول قرون قبل ) بود نداشتند ، بلکه توجه آنها بیشتر متوجه ، آداب ورسوم ، نهادها ، افکار ، هنرها، و علوم بود . همین کنجکاوی باعث گردید که به جوامع و تمدنها بیشتر توجه کنند و اسناد فر اوانی را درباره تمامی ادوار تاریخی و تمامی جوامع شناخته شده جمع آوری کنند ، در ضمن آنان اعتقاد داشتند که تاریخ بشری «تاریخ پیشرفت بشریت است » و مطالعه تطبیقی جوامع و تمدنها آثار این پیشرفت را مشخص میکنند و بخصوص تاریخ تطبیقی بایست امکان تشخیص ادوار تاریخی و جوامعی را که مراحل متفاوت پیشرفت بشری را نشان دادهاند فراهم آورد . بدین منظور این محققان آن لحظات تاریخی را که با افزایش شناخت و معرفت گسترش هنرها ، خلاف رسوم و بهبود نهادهای اجتماعی همراه بود، مشخص میکردند و بدین سان می توانستند از یک دوره پیشرفت سخن بگویند و واژه «فرهنگ » برای بیان این تکامل در پیشرفت بکار گرفته شد.
در زبان فرانسه قرون وسطی، واژه ( cultore) به معنای «پرستش مذهبی »بود وو واژه couture یا coture را به معنی «مزرعه شخمزده و بذر پاشیده » بکار میبرند . فعل cuturer و همچنین coutureبه معنی «عمل کاشتن زمین » به کار گرفته میشود . در قرن هفدهم است که کلمهcoltore به معنای « کارروی زمین می آید » و در قرن هیجدهم نویسندگان استفاده از culture را به طور عام برای نشا دادن « تربیت روح »آغاز میکنند . در زبان فرانسه واژه «فرهنگ » به معنای پیشرفت فکری یک شخص یا به عبارت بهتر « کار لازم برای این پیشرفت » به کار گرفته میشده است .
امادر حوزه زبان انگلیسی مفهوم «فرهنگ » تحولا ت دیگری به خود میبیند . ای. بی. تایلور درکتب خود بنام فرهنگهای ابتدای « primitive cuttvre »که در سال ۱۸۷۱ منتشر شد، برای اولین بار واژه فرهنگ را در انگلستان مطرح کرده ـ گرچه خود او وامدار کسان دیگری بود، اما به طور رسمی به او استناد میکنند . تایلور «فرهنگ cutture» را مترادف با «تمدنcivilaaization » بکار گرفت . وی در ابتدای کتاب خود تعریفی از فرهنگ ارائه میکند که پس از او بارها نقل شده است:
«فرهنگ یا تمدن به مفهوم قوم نگاری عام خود، مجموعه پیچیدهای است مشتمل بر معارف ، معتقدات ، هنر ، حقوق ، اخلاق ، رسوم و تمامی تواناییها و عاداتی که بیشتر به عنوان عضوی از جامعه اخذ می نماید».
در اینجا یک توصیف از «فرهنگ »دیده میشود که با معنای اولیه آن در زبان آلمانی که به معنای پیشرفت است، تفاوت داردو « تمدن » را نمیرساند بلکه به امور واقع گفته میشود که در یک مقاطع زمانی خاص قابل مشاهده است، که میتوان تحول آنها را دنبال کردو این در واقع یک تولد جدید برای این واژه بود.
بهر حال واژه « فرهنگ » (کولتور ) که از فرانسه گرفته شده بود و از آلمانی به انگلیسی ترجمه شده هر بار یک معنای جدید بدان افزوده شده و از « مزرعه شخمزده و بذز پاشیده » که در زبان فرانسوی قدیم معنا داده تا مفهوم جامعهشناختی آن که وارد زبان فرانسه شده، بسیار فراز و نشیب داشته و تحولاتی به همراه داشته که مورد بحث ما نیست و شاید بعدها بتوان درباره آن صحبت کرد. در اینجا ما دامنه بحث خود را محدود به تعریف از واژه «فرهنگ » میکنیم .
گی روشه ـ استد دانشگاه مونترال کانادا ـ با استفاده از تعریف تایلور و محققان دیگر فرهنگ را اینگونه تعریف میکند.
« فرهنگ مجموعه بهم پیوستهای از شیوههای تفکر احساس و عمل است که کم و بیش مشخص است و توسط تعداد زیادی از افرادی فراگرفته میشود و بین آنها مشترک است و دو شیوه عینی و نمادین به کار گرفته میشود تا این اشخاص را به یک جمع خاص و متمایز مبدل سازد » .
در کتب «فرهنگ علوم اجتماعی » تألیف آلن بیرو«فرهنگ » را «مراقب از گیاهان » و معنای مجازی آن را مراقبت از اندیشه معنی کرده و اضافه میکند:
۱ـ زمانی که این واژه ( فرهنگ ) بالاخص در مورد انسان به کار میرود «میزان آموزش و پرورش » و یا میزان توجه به پرورش اندیشه و اشتغالات فکری را میسازد .
۲ـ زمانی که این اصطلاح در انسانشناسی ، مردمشناسی و یا جامعهشناسی به کار میرود معنایی بالنسبه متفاوت میپذیرد . و در ادامه اضافه میکند که :
«در فرهنگ مجموع حیات اجتماعی از زیر بناهای فنی و سازمانهای نهادهای گرفته تا اشکال و صوربیان حیات روانی مطمع نظر قرار میگیرند و تمامی آنان همچون یک نظم ارزشی تلقی میشوند و به گروه نوعی کیفیت و تعالی انسانی می بخشد .» بهرحال بررسی تمامی نظریات درباره فرهنگ نیاز به زمانی طولانی دارد و گاه دویست و پنچاه تعریف و حتی بیشتر تا حدود سیصد تعریف و برخی چهارصد تعریف ر ا برای فرهنگ ذکر کردهاند نکتهای که میتوان در اینجا از آن استفاده کرد این است که در تمامی این تعاریف به نوعی به مجموعه دستاوردهای معنوی و مادی بیشتر تکیه شده است . برخی از این تعاریف ذیلاً آورده میشود :
« فرهنگ عبارت است مجموعهای از عقاید، عادات، فرمها، و هنرهای متعلق به جمعی از انسانها در زمان و مکان مشخص »
« فرهنگ عبارت است از سیستم رفتارها و حالتهای متکی برضمیر ناخودآگاه»
« فرهنگ عبارت است از ارتباط متقابل سه عامل : ارزشها با روابط و ساختارها ی اجتماعی »
« فرهنگ عبارت است از رفتار متعارف و مرسوم جامعه ، فرهنگ بر همه کنشهای فرنفوذ میکند حتی اگر وی به دشواری از آن آگاه باشد.»
« فرهنگ به معنای کلیت در هم تنیدهای است در رفتار سنتی که نژاد بشر آن را پرورانده است و نسل به نسل آموخته میشود .»
از این پژوهشگران نوعی طبقهبندی را بر مبنای نوع تعریف و عناصر مندرج در هر تعریف و تکیهگاههای هر تعریف به عمل میآورد و بیان میکند که واژه فرهنگ را میتوان از زوایای مختلف نگاه کرد که عبارتند از :
الف) تعریفهای تاریخی : که تکیه برروی میراث فرهنگی و وراثت اجتماعی در فرهنگ دارند.
ب) تعریفهای تشریحی: که برروی قاعده یا را و روش تکیه داردو فرهنگ یک جامعه را راه و رسم زندگی اعضای آن میداند.
ت) تعریفهای روانشناختی: در این گروه یاتاکید برفرهنگ بعنوان وسیله « ساز واری » و حل مسائل است و یا تاکید برفرهنگ به عنوان « آموختگی » صورت اجتماعی است. و تجسم آموزشهای یک گروه اجتماعی در طول نسلها و یا تاکید برعادات است .
ث) تعریفهای ساختاری : که برالگوسازی یا سازمان فرهنگ متکی است.
ج) تعریفهای تکوینی : که فرهنگ را متکی بریک فرآورده یا ساخته یا تصورات یا نهادها میداند.
در بین متونی که از گذشتههای دور به میراث رسیده واژه :«فرهنگ » در معیاری خاص استفاده شد، اینکه کلمه «فرهنگ » از دو حرف «فره » به معنای «شکوه و عظمت » است و « هنگ » از ریشه اوستایی «سنگ » به معنی «کشیدن» و « سنگینی » و «وقار » برگرفته شده جای تأمل و تدفیق بیشتری دارد.
بنابه پژوهش یکی از پژوهشگران کلمه فرهنگ در متون پهلوی به معنای «دانش و دانایی» آمده است .
« به خاستاری فرهنگ کوشا باشید . چه فرهنگ تخم دانش است و برآن خرد است و خرد آرایش دو جهان است و درباره آن گفتهاند که فرهنگ اندر فراخی پیرایه و اندر شگفتی ( سختی ) پانه ( نگهبان ) و اندر آستانه ( مصیبت ) دستگیر و اندر تنگی پیشه است .»
( به نقل از دکتر محمود روحالامینی از کتاب مبانی انسانشناسی ) در شاهنامه فردوسی نیز فرهنگ با معانی متفاوت و به معنی دانش علم ، نیکمردی و مترادف با خصایل اخلاقی به کار رفته است، در شعر مربوط به اندرزنامه انوشیروان »آمده:
زادنابپرسید سپس دادگر که فرهنگ بهتر بودیا گهر
چنین دادپاسخ بدرورهنمون که فرهنگ باشد زگوهرفزون
که فرهنگ آرایش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود
گهربی هنرزلروخواراست و مست به فرهنگ باشد روان تندرست
« برون و معنی فرهنج است که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی باشد ، کتاب لغات فارسی را نیز گویند. نام مادر کیکاووس هم بوده ، شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده خاک برروی آن بریزد تا از جای دیگر سربرآورد و کاریزآب را نیز گفتهاند . چه دهن فرهنگ جایی را میگویند از کاریز که آب برروی زمینآید»
تا همین اواخر کلمه « فرهنگ »به معنی «علم و دانش » به کار میرفت و اطلاق نام «اداره فرهنگ» به آموزش و پرورش فعلی با توجه به همین مفهوم و معنی بود، به علاوه کلمه فرهنگ با مفهوم روشنفکری و طبقاتی مترادف کلمات «مبادی آداب »، « باریک اندیش»،«با سواد»، «اهل مطالعه » ، « خوش مشرب» ، « آشنا با آداب و رسوم خاص » و «مؤدب و دارای خصایص اخلاقی » نیز به کار میرود و معمول چنین استنباط میشود که کسی را میتوان «بافرهنگ » نامید که با رفتار مؤدبانهاش برای خود شخصیت و موقعیتی احراز کند،در همین جا باید گفت که تمامی این مفاهیم در مفهوم جامعهشناسی آن جزیی از «فرهنگ » است ن خود فرهنگ .
در قرون جدید با رشد علم ( ) در حوزه امور طبیعی و نتایج آن در زندگی انسان بتدریج حوزه طبیعیات از فلسفه جدا گردید. اما حوزه امور انسانی همچنان وابسته به فلسفه باقی ماند. تا اینکه اندیشمندانی به فکر دستیابی به معرفت علمی ودر حوزه امور انسانی افتادند که در رأس آنها، در حوزه علوم اجتماعی، باید از افرادی چون کنت واسپنسر یاد نمود. این افراد براساس این تلقی که « امور انسانی مانند امور طبیعی هستند با پیچیدگی بیشتر » سعی کردند تا شاخههای علوم انسانی را شکل دهند که آن در حوزه روانی روانشناسی رفتارگرا، در جامعهشناسی و اقتصاد مکاتب پوزیتیویستی بود.
در مقابل این فرض مقبول ( امورانسانی به مثابه امور طبیعی ) گروهی از اندیشمندان آلمانی به مقابله برخاستند. آنها با بحث پیرامون این نکته که چه پدیدهای « انسانی » است، به نقش معنی و ا مر روحی در پدیدههای انسانی ، به عنوان جوهر واحدی که پدیده انسانی را از پدیده طبیعی متمایز میسازد، اشاره داشتند. به اعتقاد آنها پدیدهای انسانی است و موضوع مطالعه قرار میگیرد که معنوی باشد. به عبارت دیگر از معنی تاثیر پذیرفته باشد.
قبول این اعتقاد نکته بعدی، تمایز اساسی علوم طبیعی و انسانی، را در پی داشت. به همین جهت در واژگان فلاسفه آلمانی از علوم روحی در مقابل علوم طبیعی یاد میشود. این دو حوزه تنها از جهت ماهیت متفاوت نبودند، بلکه روش بررسی آنها و هدف شناخت آنها هم متفاوت است. در علوم طبیعی، عالم برای فهم واقعیت در پی تعلیل و یافتن علتهاست. در حالی که در علوم روحی پژوهشگر در پیکشف معنی است. زیرا با کشف معنی حوزه امورانسانی مفهوم میشود. کشف معنی هم با روش تجربی علوم طبیعی میسر نیست. بلکه روش کشف معنی تفهیم و تفسیر است.
در گام بعدی، تقابل علوم روحی و طبیعی جای خود را به تقابل علوم فرهنگی و طبیعی داد. در واقع فرهنگ مفهومی بود که جایگزین امر روحی و معنوی شد. به همین جهت از فرهنگ در مقابل طبیعت یاد میشود.
دلیل این تغییر مفهومی این نکته ظریف بود که تفهم و تفسیر چگونه میسر است؟ آیا از طریق درونبینی و شهود میتوان به معنای که در نزد دیگران است دست یافت یا اینکه درون بینی و شهو فقط ما را به حیطه معنایی ذهن فردی هدایت میکند، به عبارت دیگر ،ملاک تفهم و تفسیر درست معانی در نزد دیگران چیست؟ چگونه میتوان به تفسیری عینی یا عینیتر، که دخالت ذهن فردی در آن به حداقل برسد، رسید . در راستای پاسخ به این سوال بود که کانون توجه از روح به عنوان جوهری متمایز از جسم و ماده به آثار روحی ( جلوهها، بروزها) تغییر یافت. این آثار امور مادی بودند که مهر روح و معنی برآنها حک شده بودند و قلمرو پدیدههای انسانی را تشکیل میدادند . فرهنگ برای نامگذاری این حیطه مورد استفاده قرار گرفت . از اینرو میتوان گفت جوهر اصلی فرهنگ معنی یا امر معنوی است که در امر مادی تبلور یافته است. از آن جهت که مادی است قابل تجربه همگان است . و از آن جهت که معنوی است باید تفهم و تفسیر شود.
در مراحل بعدی، براساس این تلقی از فرهنگ ، مفهوم فرهنگ به صورت مصداقی تعریف شد ( تعریف تایلور) که امروز عمدتاً به آن استناد میشود و به مجموعه مظاهر فرهنگی فرهنگ گفته و یا مساوی با آن قلمداد میشود. زیرا آنچه از نظر عالم اجتماعی قابل مطالعه بود، مظاهر و جلوههاست و نه خودمعانی. تایلور ودیگران که خوداز پوزیتیویستها ( در مقابل تفهمیها ) محسوب میشوند، بتدیج تأکید خود را از درک معنی برداشته ودر بررسی فرهنگ روشی تجربی در پیگرفتند ( مشابه علوم طبیعی ) در حالی که از ابتدا از مطالعه این امور دستیابی به معنا و روحی بود که در پی مظاهر فرهنگ وجود داشت .
در دهههای اخیر، مجدداً تاکید بر وجه معنوی فرهنگ و تلاش برای گذر از امور تجربه به معنی غالب شده است. در میان جامعهشناسان نحلههای فکری پدیدار شناسی و تعاملگرایان نمادی و در میان انسانشناسان افرادی چون گیرتس بروجه معنی فرهنگ تاکید میکنند. گسترش رسانهها نیز به تقویت این دیدگاه و طرح آن کمک رسانده است. زیرا حوزه ارتباطات عمدتاً با معانی، خلق، تولیدو انتقال آن سروکار دارد؛ آنهم معانی که از طریق نمادها منتقل میشود.
با این نگاه به فرهنگ ( امر معنوی متجلی در حوزه امر طبیعی )، فرهنگ را میتوان به چند وجه تقسیم نمود.
جایگاه اصلی معانی، ذهن افراد است. حیات درونی افراد در عین حال که خاستگاه معانی است، حامل معانی هم میباشد؛ فرهنگ در این حوزه نشو ونما میکند؛ تغییر مییابد و….
اما خود ذهن محصول فرهنگی است که آموخته میشود و بعد از دوره اکتساب حامل فرهنگ و گاه مولد آن میشود. این وجه فرهنگ را میتوان « فرهنگ درونی شده » نامید . فرهنگ درونی را روانشناسان از جهت انتقال معانی، تثبیت و تغییر آن مورد بررسی قرار می دهند . فلاسفه هم در افقی وسیعتر حوزه معنی را مورد کاوش قرار میدهند.
اموری چون اعتقاد، ارزشها و گرایشها که به عنوان فرهنگی یا بخشی از آن یاد شده است، حوزهای از فرهنگ است که جایگاه اصلی آن درون یا ذهنیت افراد است که در قالب نمادها، همراه با تربیت، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
هنگامی که فرهنگ در قالب نمادها ظاهر میشود، که از طریق آن تفهیم و تفهم و آموزش انجام میگردد، میتوان از جلوه دیگری از فرهنگ یاد نمود که با عنوان «فرهنگ نمادین ( نمادی شده)» مشخص میگردد. آثار هنری، کتاب و نوشته از این نوعند .
شکل دیگر بروز فرهنگ ( معنی) بروز آن در رفتار فرد است . رفتار افراد در جامعه در ترکیب با هم و رسوب شدن در طی زمان اشکالی از رفتار را تثبیت میکند که از آن به عمل قرار گیرد به آن « فرهنگ نهادی شده» گویند.
فراتر از اینها، فرهنگ از طریق رفتار، تنها در قالب نهادها که معنوی هستند و شکل رفتار را تعیین میکنند، تبلور نمییابد . تغییراتی که انسان در طبیعت ایجاد میکند، از جمله ابزار و آثار، آنها هم ذهنیت انسانها ( معانی) را در خود حفظ میکند. این مجموعه را میتوان «آثار فرهنگی » نام نهاد که شامل ابزارها هم میشود. ماهیت آنها مادی است و بکار عمل میآیند؛ بعد از خلق بیشتر امری مادی هستند تا معنوی؛ اما همیشه وابسته به حوزه معنا باقی میمانند.
با قبول این تقسیمبندی میتوان فرهنگ را واقعیتی معنوی دانست که در چهار شکل تجربه میشود: درون ( تجربی بیواسطه)، نماد ( از طریق تجربه درونی و تجربی نماد به صورت تجربی)، نهادها و آثار ( ابزار ) .
با این تلقی، مفهوم فرهنگ کل حوزه زندگی انسانی را در بر میگیرد و مفهومی ویژه علوم اجتماعی نیست. بلکه فرهنگ موضوع کار فلاسفه. علمای رشتههای مختلف …. است که هر یک شکل و یا حوزه خاصی از فرهنگ را مورد توجه قرار میدهند . اما هدف همه بررسیها دستیابی به معانی است. از اینرو انتظار میرود که یافتههای فیلسوف، عالم اجتماعی و روانشناسی در حوزه یک فرهنگ خاص مکمل یکدیگر و بازگو کننده یک واقعیت باشد.
براین اساس اگر بخواهیم تعریف تایلور را، که تعریف معمولی است، تحلیل کنیم، باید گفت تعریف وی تعریفی مصداقی است که مصداقهای مختلف فرهنگ را در تعریف آورده است. این تعریف از آن جهت که همه مصداقها را در خود دارد، کمتر مورد اشکال و اعتراض قرار میگیرد. اما از آن جهت که مصداقها، از هر نوع را، که ریشه در معنی داشتن است، مورد تاکید قرار نمیدهد، تعریف مناسبی نیست.
همچنین بیان ویژگیهایی چون اکتسابی بودن، عام بودن و نظایر اینها، که عمدتاً در تعریف و یا بیان خصوصیات فرهنگ یاد میشود، و جوهی صوری است و نه محتوایی که اگر چه حوزه فرهنگ را از سایر حوزه ها تفکیک میکند، اما فرد را در حوزه وسیعی از پدیدههای ناهمگون ( از اعتقاد و ارزشتا معماری و ابزار تولید) رها میسازد .
در تعریفی که از فرهنگ ارائه شد، جوهر فرهنگ مورد توجه قرار گرفت . در این معنی، شعر شاعر از مقوله فرهنگ است. این شعر هنگامی که در یک کتاب درج میشود، بماند . اما این بمعنای آن نیست که جامعهای که شاعر در آن زندگی میکند، این معانی را بپذیرد.
به همین جهت، درمقابل مفهوم فرهنگ، که جوهر فرهنگ را میسازند، باید مفهوم دیگری از فرهنگ مورد توجه قرار گیرد، و آن حوزه معنایی است که هر جامعه، در یک زمان مشخص، مجموعه معانی مورد قبول آن جامعه است که برای حمایت از آن، در نهایت، از اجبار فیزیکی ( زور) سود میجوید ،برای درونی کردن آنها تلاش می کند ( نهادهای آموزشی به وجود میآورد ) ؛ نهادهای خود رابراساس آن معانی شکل میدهد و نمادهای نشان دهنده آن معانی را تقویت میکند. در اینجا، فرهنگ معنای خاصی مییابد و به مجموعهای از معانی در حوزه وسیع فرهنگ ( به معنای یک مقوله ) اطلاق میشود.
در بیان بسیاری از مردم شناسان و جامعهشناسان، فرهنگ چنین تعریفی دارد ( ازجمله تعریف روشه )، ویژگیهایی که بعضا برای فرهنگ یاد می شود ویژگیهای فرهنگ به این معنی است از جمله نظامند بودن نهادها بودن …… برای اجتناب از اختلاط معنایی این معنای فرهنگ را با عنوان « نظام فرهنگی » مشخص میکنیم.دلیل این نامگذاری آنست که در هر جامعهای مجموعهای از معانی مورد قبول وجود دارد که اجبار اجتماعی از ان حمایت میکند. در این مجموعه بعضی معانی، اصلی وبعضی فرعی هستند. اما بنا به وحدت جامعه این معانی از نظمی سیستمی پیروی می کنند و شکل نسبتا منظم بخود میگیرند و شکل یک نظام را داراهستند. به همین جهت به آن میتوان «نظام فرهنگی » گفت.
تلقی افراد از فرهنگ به عنوان «هویت جمعی » ( در تعریف فرهنگ ) ،« تمایز بخش جوامع از هم » امری که در همه وجوه زندگی اجتماعی ساری و جاری است.»، « امری که مقوم نهادها محسوب میشود» و نظایر این تعاریف ، ناظری به این معنا از فرهنگ است . در این معنی فرهنگ ( نظام فرهنگی ) مبنای شکلگیری و تداوم هویت جمعی و جامعه است.
وجه تمایز یک نظام فرهنگی از فرهنگهای دیگر و حوزههای معنایی یک فرهنگ،اجباری است که از آن حمایت میکند، اما این اجبار، به بیان دورکیم، سطوح مختلفی دارد : از فشار روانی ناشی از بی توجهی افراد ویا عدم توجه تا مجازات اقتصادی ( جریمه)، اجبار فیزیکی ( زور) وتنبیه بدنی در یک تقسیم بندی میتوان حوزه اجبارهایی راکه در نهایت دولت و حکومت از آن حمایت میکند، از حوزه اجباریهایی که افرادبرای حمایت از ارزشها و اعتقادات خود از آن سود میجویند متمایز نمود.
حوزهای از معانی و فرهنگ را که اجبار حکومتی از آن حمایت میکند حوزه رسمی فرهنگ ( نظام فرهنگی ) و حوزه ای از معانی و فرهنگ را که اجبار اجتماعی ( اجبار اعمال شده از سوی آحاد افراد ) از آن حمایت میکند، حوزه عرفی فرهنگ ( نطام فرهنگی )نامید .
از آنجا که عرف مفهومی است که در رشتههای مختلف علوم انسانی بکار میرود و مفهومی است که گاه افاده معنایی محدودتر از آنچه در بیان بالا بود، می کند، میتوان از تقابل ذکر شده به عنوان تقابل رسمی و غیر رسمی ، دولتی و مردمی هم یاد کرد و باتبدیل مفهوم مردمی یا غیر رسمی به عمومی از فرهنگ عمومی در مقابل فرهنگ رسمی که دولت و نهادهای رسمی از آن حمایت میکنند یاد نمود.
براین اساس ، فرهنگ عمومی حوزهای از نظام فرهنگی جامعه است که پشتوانه آن اجبار قانونی و رسمی نیست، بلکه تداوم آن در گروه اجبار اجتماعی اعمال شده از سوی آحاد جامعه و تشکلها و سازمانهای غیر دولتی ( غیر رسمی ) است. برخلاف حوزه فرهگ رسمی،که در نهایت اجبار فیزیکی از آن حمایت میکند، حوزه فرهنگ عمومی عمدتا برپذیرش واقناع استوار است و عدم پایبندی به آن مجازات، به معنای حقوقی کلمه، را در پی ندارد.
مفهوم فرهنگ عمومی در تقابل مردم ـ دولت ( از لحاظ مفهومی ) معنی پیدا میکند . هنگامی که دولت و حکومت با برنامهریزی خود را برای دستیابی به اهدافی تلاش میکند و براساس ارزشهای مورد قبول عمل میکند،با حوزهای از فرهنگ ( در همه اشکال آن : نمادی، نهادی، درونی و …) مواجهه میشود که با این اقدامات سازگار نیست. از طریق قانون و سایر ابزارهای اعمال قدرت هم قابل تغییر نیست در چنین حالتی حوزه فرهنگ عمومی منکشف میشود و خود را مینمایاند. با توجه به نقش حکومت در جامعه که انسجام بخشی است، عدم تطبیق و همراهی فرهنگ عمومی با اهداف کلی نظام به عنوان « اصلاح فرهنگ عمومی » مورد توجه قرار میگیرد و حکومت با استفاده از مکانیزمهای مختلف تلاش میکند تا فرهنگ عمومی را با اهداف کلی هماهنگ سازد .
مروری برادبیات مربوط به فرهنگ عمومی، که در چند سال گذشته در کشور شکل گرفته است، نشان میدهد مفهوم فرهنگ عمومی در بیان مسئولان کشور با معنای ذکر شده تطابق دارد.
در بیانات مقام معظم رهبری ، قرار گرفتن فرهنگ عمومی در کنار فرهنگ آموزشی ، اشاره به اصلاح فرهنگ عمومی به عنوان تصحیح عادات، اخلاق، ملکات وروشهای زندگی مردم ( سخنرانی در آذر ماه ۶۸، مأخذ شماره ۶ فرهنگ عمومی، مقاله کلیات درباره فرهنگ عمومی )، تقسیمبندی فرهنگ عمومی به وجوه بارز ( لباس شکل لباس و معماری ) و اخلاقیات ، بیان مصداقهایی چون وجدانکاری ، خطرپذیری، احترام به بزرگترها، مهمان دوستی و جور بودن به عنوان مواردی از فرهنگ عمومی، اشاره ایشان به عدالت اجتماعی به عنوان ارزشی که دولتها میتوانند به آن تحقق بخشند ، اا « جز به برکت یک فرهنگ صحیح در اذهان یکایک مردم قابل تعمیم نیست» ( سخنرانی ۱۹/۴/۸۴) حاکی از آنست که فرهنگ عمومی در تلقی ایشان حوزهای از فرهنگ در کنار فرهنگ رسمی است که حکومت مفسر و متولی آنست.
سخنان آقای میرسلیم در مورد فرهنگ عمومی: «ما برای فرهنگ عمومی چیزی به نام « قانون » ننوشتهایم، و مصوبهای هم از سوی دولت نداشتهایم ،اما ظاهراً حاکمترین قانون و مصوبه، همین فرهنگ عمومی است که یک قانون ننوشته و به عنوان یک تصویبنامه در متن جامعه مطرح میباشد » ( فرهنگ عمومی شماره پنجم ،زمستان ۷۳)، اشاره صریح به حوزه فرهنگ عمومی، به عنوان حوزهای در کنار حوزه رسمی و قانونی دارد.
در سخنان دیگر دستاندرکاران فرهنگی هم مطالبی مشابه میتوان یافت.
با این تلقی، فرهنگ عمومی جزیی از نظام فرهنگی جامعه است که اجبار رسمی از آن حمایت نمی کند ودر مقابل وجوهی از فرهنگ قرار میگیرد که دولت برای حراست از آن درنهایت از اجبار فیزیکی ( زور) استفاده فرهنگ عمومی مانند کل نظام فرهنگی و فرهنگ، در چهار وجه ظاهر میشود: درونی، روانی، نمادی، نهادی و آثار و از اینرو می توان رگههای فرهنگی عمومی را در همه این جلوهها یافت .
فرهنگ عمومی در کنار فرهنگ رسمی، در همه حوزه های زندگی اجتماعی، خانواده ،حکومت،اقتصاد وآموزش و پرورش و نظایر اینها حضور دارد. از این رو نمی توان آنرا به حوزه مشخصی محدود نمود.
با تلقی ذکر شده از فرهنگ عمومی ( تقابل آن با فرهنگ رسمی ) اکنون می توان تعاطی وتاثیر این دو حوزه فرهنگ را برهم ، عوانل موثر بر تفسیر آن ، مکانیسمهای تحول و تفسیر ، کارکزد آن در نظام اجتماعی ، میزان تناسب آن را به فرهنگ رسمی مورد بررسی قرار داد و براساس این شناخت به تغییر و اصلاح آن پرداخت.
آنچه مسلم است،اینست که این حوزه زوربردار نیست و عمدتا برمبنای پذیرش و ایجاد نهادهایی خارج از دولت شکل میگیرد و تغییر می کند به همین جهت ، شورای فرهنگ عمومی بیش از پیش باید حوزه غیر رسمی توجه کند.
فرهنگ عمومی سازندگان و حاملان خاص خودش را دارد که بر بخشی از آنها از طریق بخشنامه میسر نیست. مصوبه قانونی برای فرهنگ عمومی گذارندن بدترین شکل برخورد میباشد که با ویژگیهای فرهنگ عمومی مبانیت دارد، بلکه تدبیر مدیریتی لازم دارد که با ایجاد مکانیسمهای مناسب آنرا تغییر داد.
در این نوشته از کتب زیر استفاده شده
۱ـ جاناتان اچ ـ ترنروال بیگی . پیدایش نظزیه جامعهشناختی . ترجمه ، عبدالعلی لساییزاده، شیراز : مرکز دانشگاه شیراز ۱۳۷۱
۲ـ گی روشه. کنش اجتماعی . ترجمه هما زنجانیزاده .
مشهد : دانشگاه فردوسی مشهد ۱۳۶۷
۳ـ آلن پیرو. فرهنگ علوم اجتماعی . ترجمه باقر روحانی . تهران : مؤسسه کیهان ۱۳۷۰
۴ـ روحالاامینی محمود. مبانی انسانشناسی .
تهران : انتشارات عطار ۱۳۷۰
۵ـ شریعتی علی. فرهنگ و ایدئولوژی . تهران : حسینیه ارشاد ۱۳۵۰
۶ـ حقشناس فرامرز ( تعاریف فرهنگ و …) فصلنامه دانشگاه انقلاب . شماره
جهت جستجو سریع موضوع مقاله ، پرسشنامه ، پاورپوینت و گزارش کارآموزی می توانید از قسمت بالا سمت راست جستجو پیشرفته اقدام نمایید.
همچنین جهت سفارش تایپ ، تبدیل فایل پی دی اف (Pdf) به ورد (Word) ، ساخت پاورپوینت ، ویرایش پایان نامه و مقاله با ما در تماس باشید.
ارسال نظر