مقاله وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه و چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوار ترک


دنلود مقاله و پروژه و پایان نامه دانشجوئی

مقاله وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه و چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوار ترک مربوطه  به صورت فایل ورد  word و قابل ویرایش می باشد و دارای ۱۴۴  صفحه است . بلافاصله بعد از پرداخت و خرید لینک دانلود مقاله وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه و چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوار ترک نمایش داده می شود، علاوه بر آن لینک مقاله مربوطه به ایمیل شما نیز ارسال می گردد

 فهرست

فصل اول:   ۱
کلیات   ۱
مقدمه:   ۲
بیان مسأله:   ۳
سؤال های پژوهش:   ۴
فرضیه ها :   ۴
تعریف واژگان:   ۴
اهمیت تحقیق:   ۶
محدودیت ها و مشکلات تحقیق :   ۶
روش تحقیق:   ۶
پیشینه تحقیق:   ۷
قلمروتحقیق :   ۷
بررسی منابع:   ۸
پژوهش های جدید:   ۱۱
فصل دوم:   ۱۳
جغرافیای تاریخی ساری   ۱۳
۲-۱- جغرافیای تاریخی مازندران   ۱۴
۲-۱-۱- وجه تسمیه طبرستان   ۱۶
۲-۱-۲- وجه تسمیه مازندران   ۱۸
۲-۲- جغرافیای طبیعی ساری   ۲۱
۲-۳- وجه تسمیه ساری   ۲۶
۲-۴- ساری از دیدگاه کتب پیشینیان   ۲۸
۲-۴-۱- ساری در دوران پیش از اسلام:   ۲۸
۲-۴-۲- ساری در دوران اسلامی:   ۳۱
۲-۵- ساری از دیدگاه سیاحان و جهانگردان   ۳۵
فصل سوم:   ۳۹
اوضاع سیاسی ساری از سقوط آل زیار تا مرگ اسپهبد علی علاءالدوله   ۳۹
۳-۱- پیشینه تاریخی ساری   ۴۰
۳-۲- ساری در عهد سلجوقیان   ۵۱
۳-۳- پادشاهی اسپهبدان باوندی در ساری (نوبت دوم از سال ۴۶۶- ۶۰۶ ﻫ ق)   ۵۲
فصل چهارم :   ۶۹
اوضاع سیاسی ساری از دوره اسپهبد رستم سوم شاه غازی نصیرالدوله تا ظهور مرعشیان   ۶۹
۴-۱ اسپهبد رستم سوم شاه غازی (یکم) نصیرالدویه (یکم) باوند (۵۳۶- ۵۵۸ ﻫ ق)   ۷۰
۴-۲- اسپهبد حسن یکم شرف الملوک (یکم) علاءالدوله دوم (۵۵۸- ۵۶۸ ﻫ ق)   ۷۹
۴-۳- اسپهبد اردشیر یکم حسام الدوله دوم باوند (۵۶۸- ۶۰۲ ﻫ ق)   ۸۴
۴-۴- ساری در دوره ی خوارزمشاهیان، مغولان   ۸۶
۴-۵- ساری در دوران سلسله کینخواریه ( باوندیان دوره ی سوم)   ۹۶
فصل پنجم :   ۱۰۲
اوضاع اجتماعی و فرهنگی ساری   ۱۰۲
۵-۱- نژاد و قومیت   ۱۰۳
۵-۲- خط و زبان   ۱۰۵
۵-۳- مذهب   ۱۰۸
۵-۴- طبقات اجتماعی مردم طبرستان و ساری   ۱۰۹
۵-۵- مشاهیر ساری   ۱۱۱
۵-۶- آثار و بناهای تاریخی   ۱۱۶
نتیجه گیری:   ۱۲۲
ضمایم:   ۱۲۷
«فهرست منابع و مآخذ»   ۱۳۳

۲-۱- جغرافیای تاریخی مازندران

استانی که امروزه با نام مازندران کرانه های جنوبی و جنوب شرقی دریای خزر را در بر گرفته است دارای پیشینه تاریخی بسیار کهنی است. در طول تاریخ و اعصار، نام های مختلف و گوناگونی داشته است.

در بررسی اسناد به جا مانده از تاریخ نویسان قدیم و متون باقی مانده از کتب دیگر مانند سنگ نوشته ها و کتیبه های دوران هخامنشی و بعد از آن، یشت ها در اوستا و مانند آن تا حدود زیادی مشخص گردیده است که مازندران امروزی در واقع بخشی از سرزمین بزرگتری به نام «پتشخوارگر» است[۱].

این نام جغرافیایی به گونه های بسیار در کتاب های تاریخ و جغرافیا دیده می شود، مانند بدشوارگر، بدشخواجر، فرجوارجر، فرشواذگر، پذشخوارگر، پتشخوارگر و گونه پهلوی آن به نام پتشخوارگر یا پذشخوارگر و نام اوستایی پذشخوارگریه است. در کتیبه های هخامنشی بیستون به گونه Patishuvarish  یا Patisnuwarish است[۲].

ابن اسفندیار در کتاب خود در سندی مربوط به دوره ساسانی معروف به نامه تنسر واژه پتشخوارگر را آورده است[۳]. همو در جای دیگر می گوید: «فرشواذگر را آذربیجان، وسر؟ و طبرستان و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان می داند. معنی آن را «باش خوار» (سالم و تندرست باش) «ای عش سالماً و صالحاً» می داند و می نویسد: «بعضی از اهل طبرستان گویند که فوشواذجر را معنی آنست که فرش هامون را گویند و از کوهستان را گر(به معنی جر) دریا را  یعنی پادشاه کوه و دشت و دریا و این معنی محدوثست و متقدمان گفته اند به حکم آنکه جر به لغت قدیم کوهسان باشد که برو کشت توان کرد و درختان و بیشه باشد سوخرانیان را در قدیم لقب جرشاه بود یعنی ملک الجبال[۴].»

پروکوپیوس مورخ هم در موقع سخن گفتن از کیوس برادر مهتر خسروانوشیروان لقب وی را «پتشوارشاه» می نویسد و می گوید:‌ «وی پسر قباد بود و مادر وی همان زمینه دختر قباد بوده است[۵].»

میر ظهیر الدین مرعشی نیز در قرن نهم هجری محدوده فرشواذگر (پتشخوارگر) را در آذربایجان و گیلان و تبرستان و ری و قومس می داند. وی معتقد است «به لغت طبری (فرش) و هامون باشد و (واذ) کوهستان و (گر) دریا و فرش و اذگر یعنی صحرا و کوهستان و دریا[۶].»

محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در التدوین، فرشواذگر را نام اصلی سوادکوه دانسته و می گوید: «سواتکوه به تای منقوط و یا سوادکوه به دال افت و یا سوادکوه به اضافه ی ها، چنان که به همه ی این املا آت به نظر رسیده است. علی جمیع التقادیر مخفف است از فرشواد و لفظ فرشواد قدیم ترین اسمی است که از تواریخ عقیقه ی آنها در جایی دیده و شنیده نمی شود[۷].»

مهجوری در مورد معنی پتشخوارگر می نویسد: «پتشخوارگر خود از سه واژه ترکیب شده است:

یعنی پتش= پیش، مقابل (در پهلوی : پتیش یا پتش و در اوستایی: پیپتیش و در پارسی باستان: پتس) + خوار (نام ناحیتی است) + گر که بی گمان به معنی کوه یا کوهستان است[۸].»

علی اکبردهخدا در لغت نامه خود به نقل از مؤلف مجمل التواریخ و القصص می گوید: «او (کسری نوشیروان) را به لقب فذشخوارگرشاه گفتندی به روزگار پدرش زیرا که او پادشاه طبرستان بود و فدشخوار نام کوه و دشت باشد و گر نام پشتها[۹].»

۲-۱-۱- وجه تسمیه طبرستان

نام سرزمین مازندران در مأخذ و منابع اسلامی طبرستان است که از کلمه طبر به اضافه ستان (پسوند مکان) ترکیب شده است. نام قدیم مازندران تاپورستان بوده و این نام را در سکه های اسپهبدان (اخلاف ساسانیان) با حروف پهلوی و همچنین در مسکوتات حکام عرب آن ناحیه که از جانب خلفای بغداد حکومت می کردند مشاهده می کنیم[۱۰].

ابن اسفندیار حدود طبرستان را از شرق به غرب از دینار جاری تا به ملاط دانسته است. طبرستان شامل دشت و کوه و ساحل دریا بود که از جانب دیلمان تا مرز تمیشه وسعت دارد[۱۱].

در مورد معنای کلمه طبر قبل از الحاق آن به پسوند (ستان) و همچنین درباره طبرستان به صورت اسم مرکب بین جغرافیا نویسان اسلامی و مستشرقین اختلاف نظر وجود دارد. بارتولد می گوید: «ایرانیان مازندران کنونی را به نام آنها تاپورستان خواندند. تاپورستان که بعدها اعراب تحریف طبرستان کردند در سکه های ودوره ساسانیان و اوایل فتح اسلام دیده می شود[۱۲].» در فرهنگ آنندراج ذیل ماده تبرستان آمده که تبر به معنی پشته و تپه  و کوه های کوچک است[۱۳]. لسترنج کلمه طبر را به زبان بومی کوه و طبرستان را به معنی ناحیه کوهستانی می داند[۱۴]. ملاشیخ علی گیلانی در این مورد می نویسد: «طبر سپید موله باشد که عوام بید معلق گویند استان اضافت مکانی است مثل خرماستان و گلستان[۱۵].» یاقوت حموی طبر را به معنی تبر (ابزار شکستن یا ابزار جنگی) می داند[۱۶].

منوچهر ستوده در مورد طبرستان می نویسد: «در میان مازندران دو قوم سرشناس تر از اقوام دیگر بودند یکی تپوریها (تپیرها) و دیگری ماردها (آماردها) که تپورها در کوههای شمال سمنان سکونت داشتند و آماردها که شهر آمل را مأخوذ از نام ایشان است، در حوالی شهر مزبور  سکنی داشته اند. این طایفه را اسکندر مقدونی شکست داد و بعد در زمان پادشاه پارتی اشک پنجم فرهاد اول در سال ۱۷۱ ق م آماردها را به ناحیه خوار در مشرق ورامین کوچ داد و اراضی سابق آماردها به تصرف تپوران درآمد. ظاهراً کلمه طبرستان به این سرزمین اطلاق شد که در دست تپیرها (تاپوران) بود و طبرستان شکل نام گذاری اعراب است[۱۷].» ابوالفداء در تقویم البلدان در مورد وجه تسمیه طبرستان می گوید: «از آن روی طبرستان نامیدندش که (طبر) به زبان فارسی نام آلتی است که آن را تبر می گویند و آن سرزمین را بیشه ها انبوه باشد و سپاه در‌ آن پیش نرود جز آنکه با طبر (تبر) درختان پیش روی خود را قطع کنند و استان به فارسی ناحیه باشد. پس طبرستان به معنی تبر است[۱۸].»

اعتمادالسلطنه در مورد وجه تسمیه طبرستان می نویسد: «چون حربه و سلاح این مملکت به واسطه ی اشتمال بر جنگل همیشه تبر بوده و هست و غالباً مردم آن جا به این آلت مسلح می باشند و هیچ وقت بدون این حربه بیرون نمی آیند و لهذا آن مملکت به نام طبرستان مشهور شده است[۱۹].» اما حجازی کناری می نویسد: «تپورستان از سه جز: (تپه + اورود + ستان) ترکیب شده، بیانگر و نمایانگر مفهوم سرزمینی است که دارنده ی (تپه) و (رود) باشد[۲۰].» مرعشی هم معتقد است :« به زبان طبری ، طبر کوه را گویند . چون کوههای بزرگ آن ولایت بود بدان نام بازخواند و همه می گویند[۲۱]. ملگونوف هم در این مورد می گوید: «تپورها پیش از سرازیر شدن آریان ها به سوی فلات ایران در نواحی شمالی ایران از باکتریا (بلخ) تا آتروئن (آذربایجان) پراکنده بودند سپس در نواحی جنوبی دریای خزر در کنار آماردها سکونت اختیار کردند و در زمان اشکانیان (فرهاد اول- اشک پنجم) حدود سال ۱۷۶ ق م سرزمین مازندران امروز در اختیار این قوم قرار داد و آنان نام خود را بر آن نهادند و به تپورستان شهرت یافت[۲۲].»

اردشیر برزگر در کتاب تاریخ تبرستان در مورد تبری ها می گوید: «شگفت اینکه برخی از نویسندگان که اندکی خود را در فن آشنا و دانا می دانند تاپور را از واژه ترک جغتایی به معنی دسته و مردمانشان را ترک نژاد دانسته اند. نام تپور در دوره ی ساسانیان (۵۶/ ۲۵۴- ۲/۶۵۱ م) یعنی در دوره ی پیدایش زبان پهلوی به تپر و در دوره ی اسلامی به زبان تازی طبر بر گردانیده شده است. و این که مورخان اسلامی این نام را از طبری می دانند که این دسته همیشه برای تراش جنگل و بیشه و نبرد با جانوران با خود داشته اند از اندیشه و حقیقت تاریخ فرسنگها دور است. امروزه نیز این نژاد و دسته را به نام تبری (طبری) و سرزمینشان را تبرستان (طبرستان ) خوانده و می نامند که نام دیگری هم دارد :مازندران و مازندرانی ، که پایه ی درستی نداشته است[۲۳].»

ظاهراً در قرن هفتم هجری (۱۳ مسیحی) مقارن با حمله مغول نام طبرستان متروک شد و از آن به بعد مازندران عنوان عمومی این ایالت گردید. چیزی که هست برای مدت کوتاه (۱۲۵۰-۱۲۹۰م) به مناسبت سکه هایی که در ساری ضرب می کرده اند واژه طبرستان استفاده می شد[۲۴].

۲-۱-۲- وجه تسمیه مازندران

واژه مازندران، نیز بر اساس مدارک و شواهدی موجود قدمت دیرینه دارد و همانطوری که قبلاً اشاره شد، تقریباً مصادف با فتنه ی مغول، اسم طبرستان از استعمال افتاد و کلمه ی مازندران جای آن را گرفت[۲۵]. لسترنج معتقد است که یاقوت حموی اولین مورخی می باشد که اسم مازندران را ذکر کرده است. وی به نقل از یاقوت حموی می گوید : «نمی داند اسم مازندران از چه وقت استعمال شد. و با این که او در کتاب های قدیم اثری از این اسم نیافته استعمال آن در آن زمان معمول بوده است[۲۶].»

کهن ترین منبعی که واژه ی مازندران در آن اشاره شده شاهنامه ی فردوسی است. بسیاری از حادثه های افسانه ای شاهنامه ی در مازندران روی داده که مهم ترین و درازترین آنها، هفت خان رستم زال است[۲۷].

درباره ی معنای واژه مازندران اختلاف است. ابن اسفندیار در مورد علت نامیده شدن این ولایت به مازندران می نویسد: «این ولایت را موزاندرون گفتند به سبب آنکه موز نام کوهیست از حد گیلان کشیده تا به لار و قصران که موزکوه گویند. همچنین تا به جاجرم یعنی این ولایت درون کوه موزست[۲۸].»

مرعشی هم در مورد وجه تسمیه مازندران می نویسد: «مازیار پس از فتح مازندران دیواری در جهت حراست منطقه کشید و چند دروازه نصب و نگهبانانی گماشته تا کسی بی اذن او آمد و شد نتواند کردن و آن دیوار را ماز می خواندند و درون او را مازندرون می گفتند[۲۹].»

اعتمادالسلطنه اشتقاق اسم مازندران را از طایفه مارد یا مازد می داند و معتقد است که «مازندران یعنی مملکتی که طایفه ی مازد یا مارد اندران ساکن می باشند، مازد اندران یا مارد اندران در استعمال مازندران شده و این که گفته اند ماز به معنی ابریست و چون در مازندران ابر زیاد می شود آن را مازندران گفته اند[۳۰].»

صادق کیا در مورد ریشه واژه مازندران می نویسد: «گمان می شود که نام مازندران از سه جزء ساخته شده باشد. نخست «مز» maz به معنی «بزرگ» دوم «ایندره» indra نام یکی از پروردگان آریاییان که در دین مزدیسنی از دیوها شمرده شده است، سوم پسوند «آن» که در ساختن نام جای بسیار به کار رفته است. در ادبیات سنسکریت نیز manendra «ایندره ی بزرگ» نام کوهی یا رشته کوهی و همچنین نام جایی و manendra نام رودخانه است[۳۱].»

دارمستتر نام مازندران را مشتق از مازنه می داند که ترکیب پنداری مازنه- تره (-tara mazana) از آن پدید آمده است. به گمان او واژه مازنتر (= مازندر) از حیث ساختمان با دو نام جغرافیایی شوش و شوشتر یکسان است[۳۲]. استاد پورداوود و دارمستتر هم عقیده اند که در اوستا همه جا صفت مازینیه (Mazainyn) همراه با دروغ پرستان ورنه برای دیوان ستمگر به کار رفته است[۳۳].

یاقوت حموی در مورد طبرستان و مازندران می گوید: «طبرستان در بلاد معروف مازندران است و نمی دانم از چه تاریخ به نام مازندران نامیده شد. زیرا این نام را در کتب قدیم نیافتم و فقط از افواه مردم طبرستان کلمه مازندران شنیده ام و شک نیست که مفهوم هر دو لفظ یکی است[۳۴].»

لسترنج هم دو اسم یعنی طبرستان و مازندران مترادف می داند و معتقد است که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق می شد. کلمه مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی و سپس بر تمام نواحی کوهستانی و ساحلی اطلاق گردید[۳۵].

۲-۲- جغرافیای طبیعی ساری

شهرستان ساری یکی از شهرهای معروف و مهم استان مازندران و مرکز‌ آن می باشد. فاصله آن تا تهران ۲۷۷ کیلومتر ست. از شمال به دریای خزر، از مشرق به شهرستان نکا و از مغرب به شهرستان جویبار، قائم شهر و سوادکوه و از جنوب و جنوب شرقی به رشته کوه های البرز و استان سمنان محدود است و در ۳۶ درجه و ۳۸ دقیقه عرض شمالی و ۵۳ درجه و ۲ دقیقه طول شرقی است. این شهر در دشت واقع شده و تا دریای خزر ۲۷ کیلومتر فاصله دارد. وسعت آن ۳۹۲۳ کیلومتر مربع است و ارتفاع آن از سطح دریا ۱۱۸ متر می باشد و جمعیت آن بر اساس سرشماری سال ۳۷۵ ، ۴۲۳۸۰۶ نفر بوده است. سلسله جبال البرز در منتهی الیه جنوبی شهرستان قرار گرفته با ارتفاع متوسط تقریبی سه هزار متر و هفت رشته فرعی از آن در جهت تقریباً جنوب به شمال و مایل به غرب کشیده شده است. این ارتفاعات پوشیده از جنگل بوده و راه های آن محدود و صعب العبور است. از قلل مرتفع آن، شعبات هفتگانه، چلوکوه بین دره زارم رود و گرم رود و قله جنوبی دشت پریم از سایر قله ها مرتفع تر است.

ساری از نظر آب و هوای جزء منطقه مرطوب استان مازندران محسوب می شود. هوای قسمت کوهستانی ساری عموماً مرطوب و یا نیمه مرطوب با تابستان خنک می باشد. در بخش جلگه ای هوا نیمه گرم و نیمه مرطوب با تابستان گرم می باشد. رود تجن با شعبه هایش فریم، لاجیم، زارم رود و گرمارود ساری را مشروب می کند و در فرح آباد به دریای مازندران می ریزد. مرعشی این رود را «تجینه رود[۳۶]» و مؤلف نامعلوم حدود العالم من المشرق الی المغرب این را «تیژن رود» خوانده است[۳۷]. اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان در مورد این رودخانه می نویسد: «…سیزدهم رود تیجن است که از کنار شهر ساری عبور می کند و در فرح آباد از سمت جنوب وارد بحر خزر شود و سرچشمه این رودخانه از هزار جریب است و در بهار آبش طغیان دارد[۳۸].»  پل آجری آن در روزگار پیشین چوبی بود و به فرمان اسپهبد رستم (سوم) شاه غازی (یکم) ملقب به نصیر الدوله باوند پادشاه تبرستان (۵۳۶- ۵۶۰ ﻫ ق) به هزینه شخصی او تعمیر شد تا آب به هرزه نرود و در دفعه دیگر یعنی در سده دوازدهم اسلامی با یکصد و بیست هزار ریال هزینه شخصی محمد حسن خان قاجار (پسر فتحعلی خان نیای آقامحمد خان قاجار مقتول به سال ۱۱۷۲ ﻫ ق در کلباد به دست شیرعلی بیک گماشته خود) به پل آجری کنونی تبدیل یافت[۳۹].

شهرستان ساری طبق آخرین تقسیمات کشوری شامل پنج بخش، پانزده دهستان و سه شهر ساری، کیاسر سورک می باشد.

شهرستان ساری دارای ۵ بخش است که عبارتنداز:

۱- بخش مرکزی، مرکز بخش ساری است. دهستان های رودپی شمالی، مذکور، رودپی جنوبی، کلیجارستاق سفلی، اسفیورد شوراب، میاندورود کوچک.

۲- بخش کلیجاق رستاق، مرکز بخش سورک است. شامل دهستان های میاندورود بزرگ و کوهدشت.

۳- بخش میاندرود مرکز بخش سورک است که شامل دهستان های میان دورود بزرگ و کوهدشت می باشد.

۴- بخش دو دانگه، مرکز بخش محمدآباد است. شامل دهستان فریم (پریم) و بنافت.

فریم (پریم) یکی از دهستان های بخش دو دانگه است. پیشینه تاریخی آن به قبل از اسلام             می رسد. فریم (= فریم، پریم یا قارن) مرکز حکومت شاخه کیوسه از آل باوند بود. پریم در کنار شهریار کوه واقع در شرق سلسله کوه های طبرستان بود[۴۰]. فریم دژی بود در کوه های قارن در دامن های شمالی دماوند در جنوب ساری واقع بود.

بارتولد فریم را در سمت شرق کوه ای شروین و یا جبال شهر سمهار یا « شمار » و قلعه فریم مقر خداوندان محلی بوده است می داند[۴۱].

حمدالله مستوفی در مورد حدود جغرافیایی فریم می نویسد: «بعضی از قومس گفته اند و بعضی از توابع مازندران و اکثر اوقات داخل ساری می باشد و به والی او تعلق دارد.»………………. وی شهرهای مهم کوه قارن را نام می برد. این شهرها عبارتنداز: هزار جریب، کولا، کوزاآدم، مهران، اسرم، شادمان، هرمزدآباد، دارم[۴۲].

بنا به گفته ابن اسفندیار بعد از اینکه خسروانوشیروان پادشاه ساسانی کیوس را کشت فرزند سوخرا به نام قارن را به حکمرانی طبرستان فرستاد و فریم، لفور، وندامیدکوه و آمل را به او سپرد که این مناطق پس از او به قارن کوه معروف شد[۴۳].

مؤلف کتاب حدود العالم در مورد منطقه فریم می نویسد: «پریم قصبه این ناحیت است و مستقر اسپهبدان به لشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر و اندر مسلمان اند و بیشتر غریبه اند و پیشه ور و بازرگانان، زیرا مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد و ….. اندر نواحی وی چشمها آبست کی به یک سال اندر چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند. آب استه (=آراسته) بانبید و رود و سرود و پای کوفتن و آنجا حاجت ها خواهند از خدای وآنرا چون تعبدی دارد باران خواهند به وقتی که کشان بیاید و آن باران بیاید[۴۴].»

لسترنج در مورد فریم می گوید: «استوارترین دژ دودمان قارن که از دوره ساسانیان در تصرف آنان بود فریم نام داشت. آبادترین شهر آن سهار یا شهار بود. مسجد جامع منحصر به فرد آن ناحیه درین شهر جای داشت. محل فریم متأسفانه در هیچ یک از کتب مسالک به طور دقیق تعیین نشده، یاقوت حموی از آن نام برده است[۴۵]. به احتمال قوی شهر فریم بر اثر زلزله بزرگ حدود ۷۰۰ ﻫ ق ویران شده است[۴۶].

۵- بخش چهاردانگه، شامل دهستان های پشت کوه، چهاردانگه، گرماب است[۴۷].

شهر کیاسر مرکز این بخش است. پیشینه تاریخی آن به دوران ساسانی بر می گردد. بعد از اضمحلال خاندان کشنسپ داذ که از آخر عهد اشکانی بر ولایت پذشخوارگز ناحیه کوهستانی پذشخوار تسلط داشتند . قباد حکمرانی این ولایت را به کیوس داد[۴۸]. وی سال ها در این ناحیه با قدرت به حکمرانی پرداخت بعدها این منطقه کیوس سرا یا کیاسر نامیده شد. اکتشافات در این محل که مربوط به هزاره پیش از میلاد است تا حدودی این موضوع را اثبات می کند[۴۹].

نکته دیگر در مورد بخش های دو دانگه و چهاردانگه اینکه ما در متون تاریخی مازندران به منطقه ای به نام هزارگری تاریخی یا هزرجریب امروزی بر می خوریم که بخش عمده این منطقه (هزارجریب) در شهرستان ساری قرار دارد.

رابینو بلوک هزارجریب را به دو قسمت عمده تقسیم کرده یکی را چهاردانگه و دیگری را دودانگه نامیده و می گوید: «هزارجریب به فخرالدوله پسر امام زین العابدین تعلق داشته او پیش از وفات املاکش را میان سه پسر خود که یکی از آنها از مادر دیگر بود تقسیم کرد. بنابراین به دو برادر تنی با هم چهارششم یا چهاردانگ و به نابرادری آنها دو ششم یا دو دانگ دیگر رسید[۵۰].»

منوچهر ستوده در مورد هزارجریب می گوید: «هزارجریب که نام آن در کتب تاریخی مازندران به صورت هزارگری و هزاره گری آمده است به دو ناحیه چهاردانگه و دودانگه تقسیم می شود. ناحیه چهاردانگه شامل: شهریاری و هزارجریبی و سورتیجی است. بخش دو دانگه هزار جریب شامل نرم آب و بندرج و فریم (پریم) و بنافت و پشتکوه است[۵۱].»

اردشیر برزگر در مورد منطقه هزارجریب و اهمیت آن می نویسد: «چهارمین بخش حساس تبرستان منطقه باستانی قارن کوه است که مورخان اسلامی و تبرستان آن را «جبال ابن قارن» و شاهان آن را «ملوک الجبال» خوانند[۵۲].» وی قارن کوه را به دو بخش شرقی به نام هزارگری (= هزارجریب) و بخش غربی سوادته کوه تقسیم کرده و می گوید: «هزارگری دومین بخش شرقی قارن کوه است و از شرق به شاهکوه و غرب به سوادکوه و شمال به شهرهای شاهی (قائم شهر فعلی) و ساری و بندر گز و از جنوب به سمنان و دامغان و بسطام چسبندگی دارد و رودهای تجن و تلار و نکا از کوه های هزارگری سرچشمه گرفته و از نزدیکی های ساری و شاهی و نکا گذشته به دریای خزر می ریزد. کوه تاریخی شهریارکوه به نام اسپهبد شهریارکوه (یکی از شاهان شعبه اول آل باوند در هزارگری) در این بخش جای دارد[۵۳].»

۲-۳- وجه تسمیه ساری

یکی از شهرهای بزرگ و باستانی مازندران ساری است. نام آن مانند تمام شهرهای قدیمی و باستانی ایران به صورت های مختلف و گاه متناقض بیان شده است.

ابن اسفندیار وقتی به بنیاد ساری می رسد درباره وجه تسمیه آن سخنی به میان نمی آورد[۵۴]. اما مرعشی می گوید: «فرخان را پسری بود سارویه نام. شهر را به نام او کرد و بدو بخشید[۵۵].»

ملا شیخعلی گیلانی به تقلید از ابن اسفندیار می گوید: «چون دابویه وفات یافت پسرش اسپهبد فرخان که ملقب به ذوالمناقب و بانی شهر سارویه است و به او نام نوکر خود را فرمود تا شهر ساری را در آنجا که دیه اوهر است بساز و ساکنان آن مقام که الیوم شهر آنجا واقع است، به او رشوت وافر دادند تا شهر را در این موضع بساخت و اسپهبد در آمل اقامت می نمود. چون بلده تمام شد و فرخان به تماشای آن رفت و خیانت به او معلوم شد او را گرفته در قریه «باواویجان» از حلق آویخت. از این جهت نام آن دیه «باواویجمان» شدو عامه آن دیار «باوجمان» می گویند. از آن زر رشوت که به او گرفته بود ، قریه «دینار کفشین» بساخت و شهر را مرسوم به اسم پسر خود «سارویه» کرد[۵۶].»

مهجوری به نقل از کسروی در مورد ساری می نویسد: «کسروی ریشه و گونه اصیل ساری را واژه ساروان بر ساخته از سار، نام پرنده معروف + وان، پسوند مکان به معنی جایی که سار فراوان است می داند.» استدلال او این است که می گوید: «ایرانیان این عادت را داشته اند که برخی نام ها را کوتاه نموده و بر آخر آن پسوند- اویه – بیفزایند، چنانکه فضل الله را فضلویه کرده اند و اصل شیرویه گویا شیروین بوده. باگو (= باکو) را نیز در کتاب های باستان باکویه خوانده اند، و ما از اینجا می دانیم که ساری مازندران که آن را هم سارویه نوشته اند در اصل ساروان است[۵۷].»

اردشیر برزگر در تاریخ تبرستان باور دارد که ساری از نام قوم سائور گرفته شد. ولی به نقل از اشپیگل خاورشناس آلمانی می نویسد: «وقتی که آریایی ها داخل ممالک مفتوحه خود شدند و از قسمت هیرکانیا (گرگان) به طرف سواحل جنوبی بحر خزر سرازیر گردیدند. (۲۰۰۰- ۱۴۰۰ ق م) در آنجا یک جنس انسانی دیدند که با جنس و نژاد ایشان خیلی فرق داشت. این موجودات و هیاکل موحشه در تألیفات مقدسه و تواریخ اساطیری به اسامی مختلفه عدیده نامیده شده اند. دو طایفه از این اقوام در نواحی ساری کنونی و شهر قدیمی اسرم سکنی داشتند که دسته اول به نام سائور و دسته دوم به اسم زائیری خا نام دارند[۵۸].

مهجوری این اظهار نظر اردشیر برزگر مبنی بر اینکه واژه ساری از قوم سائور می باشد را رد کرده و آن را «گمان باطل مطرود به نقل از دیگری» دانسته است. مهجوری منشأ این پندار را ترجمه فارسی جلد اول «تاریخ ایرانیان» کنت دو گوبینو می داند که به نقل از کتاب وندیداد ترجمه آلمانی اشپیگل گروهی از موجودات وحشی را که پیش از درآمدن آریایی ها در کشورهای مفتوحه ایشان می زیستند نام کی برد و در شمار تقسیمات فرعی دیوان نام سئورو (caourou) را هم ذکر می کند[۵۹] و در ادامه می گوید: «اشپیگل، گوبینو، دارمستتر بیش از این توضیحی درباره دیوسئور نداده و جایگاه و تباری برای او معین نکرده اند[۶۰].»

مارکوارت در مورد وجه تسمیه ساری می نویسد:‌ «پایتخت قدیمی طبرستان ساری بوده است که به عربی سارویه نامیده می شود. همانطور که ظهیرالدین مرعشی و ریشه یابی موجود در منبع مورد استفاده او کتاب محمد بن الحسن نشان می دهد که «ساری» از کلمه «سارویه» تشکیل شده است، که شکل قدیمی تر آن «ساروک» یا «سربوک» بوده است[۶۱].»

حجازی کناری در کتاب «نام های باستانی مازندران» در مورد وجه تسمیه ساری می گوید: «وقتی که از آریاها به هنگام مهاجرت (۲۰۰۰- ۱۴۰۰ ق م) از مسکن خود به طرف فلات ایران در ساری ساکن شدند و نامی به این محل اقامت جدید خود دادند تا با حدس نزدیک به حقیقت باید کلمه ای به صورت (سری آریه) یا (ساآریه) بوده باشد. این دو نام در زبان فارسی به ترتیب سروری کردن و آسایشگاه (آسودن- گاه) معنی می دهد و به عبارت دیگر محل استقرار و آسایش آریاها و همین نام طی هزاران سال به صورت (ساری) یا (ساآری= ساآریه) درآمده و با مفهوم واقعی خود به ما رسیده است و هم از شایبه ی اهریمنی بدور می ماند. سری آریه از دو جزء (سری) و (آریه) تشکیل شد. جزء (سری) به معنی: مرکزیت- سروری کردن- جمع و جور کردن- تمرکز دادن است[۶۲].»

۲-۴- ساری از دیدگاه کتب پیشینیان

۲-۴-۱- ساری در دوران پیش از اسلام:

ساری به عنوان شهری قدیمی در کتب مورخین و جغرافی دانان اسلامی آمده است. در این کتب گاه به صورت شهری آباد و پرجمعیت مطرح بوده و گاه نیز از گزند حوادث در امان نبوده و به صورت ویرانه ای درآمده که زندگی در آن سخت و دشوار می شد و گاه نیز تاریخ آن با افسانه ها در آمیخته است.

براساس روایات کهن بنای شهر باستانی ساری را به تهمورث دیوبند، طوس بن نوذر[۶۳]، پاره ای به کیومرث[۶۴] و برخی به فریدون و ایرج[۶۵] نسبت می دهند.

ابن اسفندیار در مورد بنیاد ساری می نویسد: «در قدیم طوس نوذر که سپاه دار ایران بود افکند به موضعی که این ساعت طوسان می گویند، و چنان بود که به عقد کیخسرو چون ازو خیانتی در وجود آمد که فریبرز کاوس را برگزیده بود بترسد و بگریخت با آل نوذر بدین موضع التجا کرد تا رستم زال با لشکر هفت اقلیم بیامد او را بگرفت، پیش کیخسرو برد گناه او را عفو کرد. درفش و کفش به دو سپرد و قصر مشید و مقر منیعی که او ساخته بود هنوز توده آن باقیست لومنی دوین می گویند و این موضع که اکنون ساری است محدثست.

فرخان بزرگ که ذکرش برفت پادشاه طبرستان بود به او را که از مشهوران درگاه بود فرمود تا آنجا که دیه اوهر است شهری بنیاد نهاد برای بلندی آن موضع و بسیاری چشمه های آب و نزهت جایگاه، مردم اوهر باو را رشوت دادند تا ترک آن بقعه کرد و اینجا که امروز ساری است بنیاد نهاد چون عمارت تمام شد شاه بیامد که تا مطالعه شهر کند معلوم شد که باو با او خیانت کرده و محبوس فرمود و به طریق آمل بدیه باوجمان او را بیآویخت نام این باوآویجمان ازین سب نهادند و از آن زر رشوت دیهی بنیاد افکند و چون تمام شد دینار کفشین نام نهاد تا این ساعت هم دیه وعمور ماند هم نام برقرار[۶۶].»

رابینو در سفرنامه اش ضمن تأکید بر قدیمی بودن شهر ساری پیشینه آن را به دوران پیش از اسلام می رساند و می گوید: «شهر کنونی ساری در جوار محل یکی از شهرهای بسیار قدیمی بر پا شده است. درباره نام شهرقدیمی مذکور دانشمندان عقاید مختلف اظهار داشته اند و هر کسی نام یکی از بلاد باستانی را که در کتاب های یونانی دیده می شود بر آن محل نهاده است و بعضی           گفته اند این همان محلی است که به فناکه موسوم بود. بعضی آن را زدراکرته می دانند و بعضی هم معتقدند که نام شهر مزبور سیرینکس بوده است[۶۷].»

علاوه بر این روایات، در شاهنامه فردوسی نیز بارها از ساری به مناسبت های مختلف یاد شده است که گواه بر قدمت این شهر است. مثلاً فردوسی حکایت می کند که ازکشته شدن نوذر به دست افراسیاب تورانیان بازماندگان لشکر او را به ساری بردند و در آنجا دربند داشتند[۶۸].

سپهدار نوذر چو آگاه شد                                                بدانست کش روز کوتاه شد

شد آن یادگار منوچهر شاه                                     تهی ماند ایران زبخت و کلاه

بفرمود شان تا به ساری برند                                   به غل و به مسمار و خواری برند[۶۹]

و یا در آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه:

سوی بارگاه منوچهر شاه                                       به فرمان او برگرفتند راه

ز ساری و آمل برآمد خروش                                 چو دریای خروشان برآورد جوش[۷۰]

علاوه بر این اشعار فردوسی در جاهای مختلف حوادث شاهنامه خویش اشاراتی به ساری دارد و می گوید:

چو آرد به نزدیک ساری رمه                         به دستان سپارم شما را همه

چو از آفرینش بپرداختند                             نوندی ز ساری برون تاختند

به ساری به زاری برآرند هوش                       تو از خون بکش دست و چندین مکوش[۷۱].

چنین تا به شهر بزرگان رسید                        ز ساری و آمل به گرگان رسید[۷۲]

همان عهد ساری و آمل نوشت                       که بد مرز منشور را چون بهشت[۷۳]

رابینو می نویسد: «وقتی که منوچهر برای انتقام قتل ایرج، پدر خود، سلم و تور (عموهای خود) را کشت آنها را در ساری در کنار قبر ایرج مدفون کرد و بر هر قبر گنبدی ساخت که در زمان ظهیرالدین به سه گنبد معروف و به قدری محکم بود که امکان نداشت آن را بتوان خراب کرد[۷۴].» همو می نویسد: «رستم بعد از نبرد شومی که با پسر خود سهراب کرد ابتدا می خواست نعش فرزند را به زابلستان بفرستد ولی به واسطه گرمی هوا او را در همان ساری در محلی موسوم به نام قصر تور به امانت گذاشت و گویا بعدها در همان جا مدفون شد[۷۵].» اما فردوسی آشکارا می گوید که رستم کالبد سهراب را با خود به زابلستان برد و بدین سان نامی از ساری در این پیشامد افسانه ای در شاهنامه نیست[۷۶]. نکته دیگر اینکه برخی از نویسندگان ساری را همان شهر زادراکراتا باستانی که پایتخت هیرکانیا در زمان هخامنشیان بود می دانند.

اعتمادالسلطنه در کتاب تطبیق اللغات (پیوست دررالتیجان) در مورد ساری می نویسد: «به عقیده دانویل اسم شهر فعلی ساری زادرکراتا بوده است. اما علمای جغرافی حالیه می گویند در محلی که حالا شهر استرآباد واقع است شهری بوده موسوم به این اسم[۷۷].»

مهجوری نقل قول پیرنیا و اعتمادالسلطنه در برابر دانستن ساری بازادرکرته را نادرست می داند و معتقد است که پیرنیا جای زادراکرته را به درستی معین نکرده و گاهی آن را تقریباً همان استرآباد (گرگان) و گاهی در نزدیکی استرآباد برابر دانسته است[۷۸].

۲-۴-۲- ساری در دوران اسلامی:

محمد بن خلف تبریزی در برهان قاطع در مورد ساری می نویسد: «ساری نام شهری بود از شهرهای مازندران قریب آمل[۷۹].» دهخدا به نقل از فرهنگ آنندراج و انجمن آرا در مورد ساری می گوید: «ساری شهری است بسیار قدیم به مازندران از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان که از اولاد عم انوشیروان دادگر از طبقه آل باوند بوده و با ملوک بنی امیه معاصر و لیکن تا زمان خلافت عباسی بر آیین زردشت می زیسته و شهر سارویه اکنون به ساری معروف است و قبر سلم و تور و ایرج در آنجاست و آن را سه گنبدان گویند[۸۰].»

ابن واضح یعقوبی ساری را یکی از شهرهای مهم طبرستان می داند که از ری تا آنجا هفت منزل راه است[۸۱].

اصطخری درممالک و مسالک بعد از وصف طبرستان ساری را همراه آمل، ناتل، سالوس، کلار(رویان)، میله، عین الهیم، برجی، مامطیر، مهروان و لمراسک، طمیشه جزء نواحی طبرستان می داند[۸۲] و در مورد ساری می گوید: «ساریه بزرگتر از قزوین است در آن نواحی هیچ شهری به قدر آن معمورتر از ساریه نیست و خانه ها (ی) اهل آن جا به یکدیگر متصل و ملاصق افتد[۸۳].»

ابن خرداذبه نام قدیم آن را ساریه می داند که جایگاه والی در دوران طاهریان بود. در صورتی که پس از آن آمل بود و حسن بن زید علوی و محمد بن زید علوی این شهر را محل اقامت خود قرار دادند فاصله ساری تا دریا سه فرسخ است[۸۴].

ابن حوقل عیناً مطالب اصطخری را درباره طبرستان آورده و می نویسد: «بزرگترین شهر طبرستان شهر آمل و در زمان ما حاکم نشین آنجاست. در روزگاران گذشته حکام در ساریه می نشستند[۸۵].» و بعد به ذکر مسافت ها در طبرستان پرداخته و می نویسد: «راه طبرستان به گرگان چنین است: از آمل به شهر میله دو فرسخ و از آنجا تا تریجی (توجی) سه فرسخ و از آنجا به ساری یک منزل و ….. کسی که از آمل بیرون رود تا مامطیر یک فرسخ و از آنجا یک منزل است و راه از تریجی ‌(توجی) نمی گذرد[۸۶].»

مؤلف حدود العالم در مورد ساری می گوید: «ساری شهریست آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیار و از وی جامه حریر و پرنیان و خاو (خیز) و از وی مازعفران (آب زعفران) و ماصندل و ماخلق (برای مصارف دارویی) خیزد که به همه جهان از آنجا ببرند[۸۷].»

مقدسی بعد از وصف طبرستان در مورد ساری می گوید: «ساریه آباد است دانش و پارچه های خوب، بازار و اخلاق نیکو دارند و بارو و خندق با پل های بزرگ دارد و در جامع یک درخت نارنج براق و در سرپل یک درخت انجیر درشت هست. اگر در آن وقت کنی اوصاف درخشان آنرا خواهی شناخت وصفها که من در آنها دیدم همیشگی نه عاریت من راست می گویم چه در اندیشه آخرت هست[۸۸].»

حمدالله مستوفی ساری را از اقلیم چهارم می داند و می نویسد: «طولش از جزایر خالدات فج و عرض از خط استوا لز (ساری) طهمورث دیوبند ساخت. شهری وسط است و دورش تقریباً هزار گام و و لایتی بسیار توابع اوست و میوه و پنبه و غله فراوان دارد[۸۹].»

ابن رسته بعد از وصف طبرستان ساری را یکی از نواحی چهارده گانه طبرستان می داند که مرکز آن آمل است. این شهرها عبارتنداز : ساری- مامطیر- ترنجه- روبست- میله- مرازکدیه- کدح- مهروان- طمیس (تمیشه)- تمار- ناتل- شالوس (چالوس)- رویان- کلار[۹۰].

در صور الاقالیم و جغرافیای حافظ ابرو آثار البلاد قزوینی سخنی درباره ساری گفته نشده اما میر ظهیر الدین مرعشی درباره ساری می نویسد: «این موضع که اکنون شهر ساریست از مستحدثات فرخان بزرگست باو نامی را که از مشاهیر درگاه بود بفرمود تا آنجا که دیه اوهر است. الحال بنارنجه کوته اشتهار دارد . شهری بنیاد (نهد) که آن موضع از سایر مواضع ارفع بود و چشمهای خوب جاری مردم آن بقعه باو را رشوه دادند تا ترک عمارت تمام شد فرخان بیامد تا شهر را ملاحظه نماید خیانت باو را معلوم کرد و او را بند برنهاد. بطرف آمل بدیه آویجان بیاویخت و از آن زر رشوه دیهی بنیاد افکندند و دینار کفشین نام نهادند و …… فرخانر پسری بود ساریه نام آن شهر را نام کرد و بدو بخشید[۹۱].»

ابوالفدا (متوفی ۷۳۲ ﻫ ق) از قول ابن سعید می نویسد:«از شهرهای طبرستان ساریه است و در ساحل آن بندرگاه عین الهم است که طول عزی و عرض ……. و در نسخه دیگر لز، در مشرق ساریه خوار ری واقع شده خوار ری بلده مشهوری است و بر سر جده و میان آن دو در حدود هشتاد میل است[۹۲].»

یاقوت حموی در قرن ۷ ﻫ ق در وصف ساری می نویسد: «ساری شهری است در طبرستان که در اقلیم چهارم قرار دارد. طول آن ۷۷ درجه و ۵۰ دقیقه می باشد و عرض ۸۸ درجه و از قول بلاذری می گوید: « نواحی طبرستان ۸ ناحیه است. ساری خانه گذار در روزگار طاهریان و کارگذار قبل از آن آمل بود و نیز حسن بن زید و محمد بن زید علوی آنجا را مرکز حکومت خود قرار دادند در زمان علویان. فاصله ساری با دریا ۳ فرسخ است و فاصله ساری تا آمل ۱۸ فرسخ است و نسبت آن به سوی ساری است. طبرستان همان مازندران، محمد بن طاهرالمقدسی می گوید: «نسبت داده می شود به ساری از طبرستان سخاوتمند بودند[۹۳].»

۲-۵- ساری از دیدگاه سیاحان و جهانگردان

۲-۱- جغرافیای تاریخی مازندران

استانی که امروزه با نام مازندران کرانه های جنوبی و جنوب شرقی دریای خزر را در بر گرفته است دارای پیشینه تاریخی بسیار کهنی است. در طول تاریخ و اعصار، نام های مختلف و گوناگونی داشته است.

در بررسی اسناد به جا مانده از تاریخ نویسان قدیم و متون باقی مانده از کتب دیگر مانند سنگ نوشته ها و کتیبه های دوران هخامنشی و بعد از آن، یشت ها در اوستا و مانند آن تا حدود زیادی مشخص گردیده است که مازندران امروزی در واقع بخشی از سرزمین بزرگتری به نام «پتشخوارگر» است[۱].

این نام جغرافیایی به گونه های بسیار در کتاب های تاریخ و جغرافیا دیده می شود، مانند بدشوارگر، بدشخواجر، فرجوارجر، فرشواذگر، پذشخوارگر، پتشخوارگر و گونه پهلوی آن به نام پتشخوارگر یا پذشخوارگر و نام اوستایی پذشخوارگریه است. در کتیبه های هخامنشی بیستون به گونه Patishuvarish  یا Patisnuwarish است[۲].

ابن اسفندیار در کتاب خود در سندی مربوط به دوره ساسانی معروف به نامه تنسر واژه پتشخوارگر را آورده است[۳]. همو در جای دیگر می گوید: «فرشواذگر را آذربیجان، وسر؟ و طبرستان و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان می داند. معنی آن را «باش خوار» (سالم و تندرست باش) «ای عش سالماً و صالحاً» می داند و می نویسد: «بعضی از اهل طبرستان گویند که فوشواذجر را معنی آنست که فرش هامون را گویند و از کوهستان را گر(به معنی جر) دریا را  یعنی پادشاه کوه و دشت و دریا و این معنی محدوثست و متقدمان گفته اند به حکم آنکه جر به لغت قدیم کوهسان باشد که برو کشت توان کرد و درختان و بیشه باشد سوخرانیان را در قدیم لقب جرشاه بود یعنی ملک الجبال[۴].»

پروکوپیوس مورخ هم در موقع سخن گفتن از کیوس برادر مهتر خسروانوشیروان لقب وی را «پتشوارشاه» می نویسد و می گوید:‌ «وی پسر قباد بود و مادر وی همان زمینه دختر قباد بوده است[۵].»

میر ظهیر الدین مرعشی نیز در قرن نهم هجری محدوده فرشواذگر (پتشخوارگر) را در آذربایجان و گیلان و تبرستان و ری و قومس می داند. وی معتقد است «به لغت طبری (فرش) و هامون باشد و (واذ) کوهستان و (گر) دریا و فرش و اذگر یعنی صحرا و کوهستان و دریا[۶].»

محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در التدوین، فرشواذگر را نام اصلی سوادکوه دانسته و می گوید: «سواتکوه به تای منقوط و یا سوادکوه به دال افت و یا سوادکوه به اضافه ی ها، چنان که به همه ی این املا آت به نظر رسیده است. علی جمیع التقادیر مخفف است از فرشواد و لفظ فرشواد قدیم ترین اسمی است که از تواریخ عقیقه ی آنها در جایی دیده و شنیده نمی شود[۷].»

مهجوری در مورد معنی پتشخوارگر می نویسد: «پتشخوارگر خود از سه واژه ترکیب شده است:

یعنی پتش= پیش، مقابل (در پهلوی : پتیش یا پتش و در اوستایی: پیپتیش و در پارسی باستان: پتس) + خوار (نام ناحیتی است) + گر که بی گمان به معنی کوه یا کوهستان است[۸].»

علی اکبردهخدا در لغت نامه خود به نقل از مؤلف مجمل التواریخ و القصص می گوید: «او (کسری نوشیروان) را به لقب فذشخوارگرشاه گفتندی به روزگار پدرش زیرا که او پادشاه طبرستان بود و فدشخوار نام کوه و دشت باشد و گر نام پشتها[۹].»

۲-۱-۱- وجه تسمیه طبرستان

نام سرزمین مازندران در مأخذ و منابع اسلامی طبرستان است که از کلمه طبر به اضافه ستان (پسوند مکان) ترکیب شده است. نام قدیم مازندران تاپورستان بوده و این نام را در سکه های اسپهبدان (اخلاف ساسانیان) با حروف پهلوی و همچنین در مسکوتات حکام عرب آن ناحیه که از جانب خلفای بغداد حکومت می کردند مشاهده می کنیم[۱۰].

ابن اسفندیار حدود طبرستان را از شرق به غرب از دینار جاری تا به ملاط دانسته است. طبرستان شامل دشت و کوه و ساحل دریا بود که از جانب دیلمان تا مرز تمیشه وسعت دارد[۱۱].

در مورد معنای کلمه طبر قبل از الحاق آن به پسوند (ستان) و همچنین درباره طبرستان به صورت اسم مرکب بین جغرافیا نویسان اسلامی و مستشرقین اختلاف نظر وجود دارد. بارتولد می گوید: «ایرانیان مازندران کنونی را به نام آنها تاپورستان خواندند. تاپورستان که بعدها اعراب تحریف طبرستان کردند در سکه های ودوره ساسانیان و اوایل فتح اسلام دیده می شود[۱۲].» در فرهنگ آنندراج ذیل ماده تبرستان آمده که تبر به معنی پشته و تپه  و کوه های کوچک است[۱۳]. لسترنج کلمه طبر را به زبان بومی کوه و طبرستان را به معنی ناحیه کوهستانی می داند[۱۴]. ملاشیخ علی گیلانی در این مورد می نویسد: «طبر سپید موله باشد که عوام بید معلق گویند استان اضافت مکانی است مثل خرماستان و گلستان[۱۵].» یاقوت حموی طبر را به معنی تبر (ابزار شکستن یا ابزار جنگی) می داند[۱۶].

منوچهر ستوده در مورد طبرستان می نویسد: «در میان مازندران دو قوم سرشناس تر از اقوام دیگر بودند یکی تپوریها (تپیرها) و دیگری ماردها (آماردها) که تپورها در کوههای شمال سمنان سکونت داشتند و آماردها که شهر آمل را مأخوذ از نام ایشان است، در حوالی شهر مزبور  سکنی داشته اند. این طایفه را اسکندر مقدونی شکست داد و بعد در زمان پادشاه پارتی اشک پنجم فرهاد اول در سال ۱۷۱ ق م آماردها را به ناحیه خوار در مشرق ورامین کوچ داد و اراضی سابق آماردها به تصرف تپوران درآمد. ظاهراً کلمه طبرستان به این سرزمین اطلاق شد که در دست تپیرها (تاپوران) بود و طبرستان شکل نام گذاری اعراب است[۱۷].» ابوالفداء در تقویم البلدان در مورد وجه تسمیه طبرستان می گوید: «از آن روی طبرستان نامیدندش که (طبر) به زبان فارسی نام آلتی است که آن را تبر می گویند و آن سرزمین را بیشه ها انبوه باشد و سپاه در‌ آن پیش نرود جز آنکه با طبر (تبر) درختان پیش روی خود را قطع کنند و استان به فارسی ناحیه باشد. پس طبرستان به معنی تبر است[۱۸].»

اعتمادالسلطنه در مورد وجه تسمیه طبرستان می نویسد: «چون حربه و سلاح این مملکت به واسطه ی اشتمال بر جنگل همیشه تبر بوده و هست و غالباً مردم آن جا به این آلت مسلح می باشند و هیچ وقت بدون این حربه بیرون نمی آیند و لهذا آن مملکت به نام طبرستان مشهور شده است[۱۹].» اما حجازی کناری می نویسد: «تپورستان از سه جز: (تپه + اورود + ستان) ترکیب شده، بیانگر و نمایانگر مفهوم سرزمینی است که دارنده ی (تپه) و (رود) باشد[۲۰].» مرعشی هم معتقد است :« به زبان طبری ، طبر کوه را گویند . چون کوههای بزرگ آن ولایت بود بدان نام بازخواند و همه می گویند[۲۱]. ملگونوف هم در این مورد می گوید: «تپورها پیش از سرازیر شدن آریان ها به سوی فلات ایران در نواحی شمالی ایران از باکتریا (بلخ) تا آتروئن (آذربایجان) پراکنده بودند سپس در نواحی جنوبی دریای خزر در کنار آماردها سکونت اختیار کردند و در زمان اشکانیان (فرهاد اول- اشک پنجم) حدود سال ۱۷۶ ق م سرزمین مازندران امروز در اختیار این قوم قرار داد و آنان نام خود را بر آن نهادند و به تپورستان شهرت یافت[۲۲].»

اردشیر برزگر در کتاب تاریخ تبرستان در مورد تبری ها می گوید: «شگفت اینکه برخی از نویسندگان که اندکی خود را در فن آشنا و دانا می دانند تاپور را از واژه ترک جغتایی به معنی دسته و مردمانشان را ترک نژاد دانسته اند. نام تپور در دوره ی ساسانیان (۵۶/ ۲۵۴- ۲/۶۵۱ م) یعنی در دوره ی پیدایش زبان پهلوی به تپر و در دوره ی اسلامی به زبان تازی طبر بر گردانیده شده است. و این که مورخان اسلامی این نام را از طبری می دانند که این دسته همیشه برای تراش جنگل و بیشه و نبرد با جانوران با خود داشته اند از اندیشه و حقیقت تاریخ فرسنگها دور است. امروزه نیز این نژاد و دسته را به نام تبری (طبری) و سرزمینشان را تبرستان (طبرستان ) خوانده و می نامند که نام دیگری هم دارد :مازندران و مازندرانی ، که پایه ی درستی نداشته است[۲۳].»

ظاهراً در قرن هفتم هجری (۱۳ مسیحی) مقارن با حمله مغول نام طبرستان متروک شد و از آن به بعد مازندران عنوان عمومی این ایالت گردید. چیزی که هست برای مدت کوتاه (۱۲۵۰-۱۲۹۰م) به مناسبت سکه هایی که در ساری ضرب می کرده اند واژه طبرستان استفاده می شد[۲۴].

۲-۱-۲- وجه تسمیه مازندران

واژه مازندران، نیز بر اساس مدارک و شواهدی موجود قدمت دیرینه دارد و همانطوری که قبلاً اشاره شد، تقریباً مصادف با فتنه ی مغول، اسم طبرستان از استعمال افتاد و کلمه ی مازندران جای آن را گرفت[۲۵]. لسترنج معتقد است که یاقوت حموی اولین مورخی می باشد که اسم مازندران را ذکر کرده است. وی به نقل از یاقوت حموی می گوید : «نمی داند اسم مازندران از چه وقت استعمال شد. و با این که او در کتاب های قدیم اثری از این اسم نیافته استعمال آن در آن زمان معمول بوده است[۲۶].»

کهن ترین منبعی که واژه ی مازندران در آن اشاره شده شاهنامه ی فردوسی است. بسیاری از حادثه های افسانه ای شاهنامه ی در مازندران روی داده که مهم ترین و درازترین آنها، هفت خان رستم زال است[۲۷].

درباره ی معنای واژه مازندران اختلاف است. ابن اسفندیار در مورد علت نامیده شدن این ولایت به مازندران می نویسد: «این ولایت را موزاندرون گفتند به سبب آنکه موز نام کوهیست از حد گیلان کشیده تا به لار و قصران که موزکوه گویند. همچنین تا به جاجرم یعنی این ولایت درون کوه موزست[۲۸].»

مرعشی هم در مورد وجه تسمیه مازندران می نویسد: «مازیار پس از فتح مازندران دیواری در جهت حراست منطقه کشید و چند دروازه نصب و نگهبانانی گماشته تا کسی بی اذن او آمد و شد نتواند کردن و آن دیوار را ماز می خواندند و درون او را مازندرون می گفتند[۲۹].»

اعتمادالسلطنه اشتقاق اسم مازندران را از طایفه مارد یا مازد می داند و معتقد است که «مازندران یعنی مملکتی که طایفه ی مازد یا مارد اندران ساکن می باشند، مازد اندران یا مارد اندران در استعمال مازندران شده و این که گفته اند ماز به معنی ابریست و چون در مازندران ابر زیاد می شود آن را مازندران گفته اند[۳۰].»

صادق کیا در مورد ریشه واژه مازندران می نویسد: «گمان می شود که نام مازندران از سه جزء ساخته شده باشد. نخست «مز» maz به معنی «بزرگ» دوم «ایندره» indra نام یکی از پروردگان آریاییان که در دین مزدیسنی از دیوها شمرده شده است، سوم پسوند «آن» که در ساختن نام جای بسیار به کار رفته است. در ادبیات سنسکریت نیز manendra «ایندره ی بزرگ» نام کوهی یا رشته کوهی و همچنین نام جایی و manendra نام رودخانه است[۳۱].»

دارمستتر نام مازندران را مشتق از مازنه می داند که ترکیب پنداری مازنه- تره (-tara mazana) از آن پدید آمده است. به گمان او واژه مازنتر (= مازندر) از حیث ساختمان با دو نام جغرافیایی شوش و شوشتر یکسان است[۳۲]. استاد پورداوود و دارمستتر هم عقیده اند که در اوستا همه جا صفت مازینیه (Mazainyn) همراه با دروغ پرستان ورنه برای دیوان ستمگر به کار رفته است[۳۳].

یاقوت حموی در مورد طبرستان و مازندران می گوید: «طبرستان در بلاد معروف مازندران است و نمی دانم از چه تاریخ به نام مازندران نامیده شد. زیرا این نام را در کتب قدیم نیافتم و فقط از افواه مردم طبرستان کلمه مازندران شنیده ام و شک نیست که مفهوم هر دو لفظ یکی است[۳۴].»

لسترنج هم دو اسم یعنی طبرستان و مازندران مترادف می داند و معتقد است که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق می شد. کلمه مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی و سپس بر تمام نواحی کوهستانی و ساحلی اطلاق گردید[۳۵].

۲-۲- جغرافیای طبیعی ساری

شهرستان ساری یکی از شهرهای معروف و مهم استان مازندران و مرکز‌ آن می باشد. فاصله آن تا تهران ۲۷۷ کیلومتر ست. از شمال به دریای خزر، از مشرق به شهرستان نکا و از مغرب به شهرستان جویبار، قائم شهر و سوادکوه و از جنوب و جنوب شرقی به رشته کوه های البرز و استان سمنان محدود است و در ۳۶ درجه و ۳۸ دقیقه عرض شمالی و ۵۳ درجه و ۲ دقیقه طول شرقی است. این شهر در دشت واقع شده و تا دریای خزر ۲۷ کیلومتر فاصله دارد. وسعت آن ۳۹۲۳ کیلومتر مربع است و ارتفاع آن از سطح دریا ۱۱۸ متر می باشد و جمعیت آن بر اساس سرشماری سال ۳۷۵ ، ۴۲۳۸۰۶ نفر بوده است. سلسله جبال البرز در منتهی الیه جنوبی شهرستان قرار گرفته با ارتفاع متوسط تقریبی سه هزار متر و هفت رشته فرعی از آن در جهت تقریباً جنوب به شمال و مایل به غرب کشیده شده است. این ارتفاعات پوشیده از جنگل بوده و راه های آن محدود و صعب العبور است. از قلل مرتفع آن، شعبات هفتگانه، چلوکوه بین دره زارم رود و گرم رود و قله جنوبی دشت پریم از سایر قله ها مرتفع تر است.

ساری از نظر آب و هوای جزء منطقه مرطوب استان مازندران محسوب می شود. هوای قسمت کوهستانی ساری عموماً مرطوب و یا نیمه مرطوب با تابستان خنک می باشد. در بخش جلگه ای هوا نیمه گرم و نیمه مرطوب با تابستان گرم می باشد. رود تجن با شعبه هایش فریم، لاجیم، زارم رود و گرمارود ساری را مشروب می کند و در فرح آباد به دریای مازندران می ریزد. مرعشی این رود را «تجینه رود[۳۶]» و مؤلف نامعلوم حدود العالم من المشرق الی المغرب این را «تیژن رود» خوانده است[۳۷]. اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان در مورد این رودخانه می نویسد: «…سیزدهم رود تیجن است که از کنار شهر ساری عبور می کند و در فرح آباد از سمت جنوب وارد بحر خزر شود و سرچشمه این رودخانه از هزار جریب است و در بهار آبش طغیان دارد[۳۸].»  پل آجری آن در روزگار پیشین چوبی بود و به فرمان اسپهبد رستم (سوم) شاه غازی (یکم) ملقب به نصیر الدوله باوند پادشاه تبرستان (۵۳۶- ۵۶۰ ﻫ ق) به هزینه شخصی او تعمیر شد تا آب به هرزه نرود و در دفعه دیگر یعنی در سده دوازدهم اسلامی با یکصد و بیست هزار ریال هزینه شخصی محمد حسن خان قاجار (پسر فتحعلی خان نیای آقامحمد خان قاجار مقتول به سال ۱۱۷۲ ﻫ ق در کلباد به دست شیرعلی بیک گماشته خود) به پل آجری کنونی تبدیل یافت[۳۹].

شهرستان ساری طبق آخرین تقسیمات کشوری شامل پنج بخش، پانزده دهستان و سه شهر ساری، کیاسر سورک می باشد.

شهرستان ساری دارای ۵ بخش است که عبارتنداز:

۱- بخش مرکزی، مرکز بخش ساری است. دهستان های رودپی شمالی، مذکور، رودپی جنوبی، کلیجارستاق سفلی، اسفیورد شوراب، میاندورود کوچک.

۲- بخش کلیجاق رستاق، مرکز بخش سورک است. شامل دهستان های میاندورود بزرگ و کوهدشت.

۳- بخش میاندرود مرکز بخش سورک است که شامل دهستان های میان دورود بزرگ و کوهدشت می باشد.

۴- بخش دو دانگه، مرکز بخش محمدآباد است. شامل دهستان فریم (پریم) و بنافت.

فریم (پریم) یکی از دهستان های بخش دو دانگه است. پیشینه تاریخی آن به قبل از اسلام             می رسد. فریم (= فریم، پریم یا قارن) مرکز حکومت شاخه کیوسه از آل باوند بود. پریم در کنار شهریار کوه واقع در شرق سلسله کوه های طبرستان بود[۴۰]. فریم دژی بود در کوه های قارن در دامن های شمالی دماوند در جنوب ساری واقع بود.

بارتولد فریم را در سمت شرق کوه ای شروین و یا جبال شهر سمهار یا « شمار » و قلعه فریم مقر خداوندان محلی بوده است می داند[۴۱].

حمدالله مستوفی در مورد حدود جغرافیایی فریم می نویسد: «بعضی از قومس گفته اند و بعضی از توابع مازندران و اکثر اوقات داخل ساری می باشد و به والی او تعلق دارد.»………………. وی شهرهای مهم کوه قارن را نام می برد. این شهرها عبارتنداز: هزار جریب، کولا، کوزاآدم، مهران، اسرم، شادمان، هرمزدآباد، دارم[۴۲].

بنا به گفته ابن اسفندیار بعد از اینکه خسروانوشیروان پادشاه ساسانی کیوس را کشت فرزند سوخرا به نام قارن را به حکمرانی طبرستان فرستاد و فریم، لفور، وندامیدکوه و آمل را به او سپرد که این مناطق پس از او به قارن کوه معروف شد[۴۳].

مؤلف کتاب حدود العالم در مورد منطقه فریم می نویسد: «پریم قصبه این ناحیت است و مستقر اسپهبدان به لشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر و اندر مسلمان اند و بیشتر غریبه اند و پیشه ور و بازرگانان، زیرا مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد و ….. اندر نواحی وی چشمها آبست کی به یک سال اندر چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند. آب استه (=آراسته) بانبید و رود و سرود و پای کوفتن و آنجا حاجت ها خواهند از خدای وآنرا چون تعبدی دارد باران خواهند به وقتی که کشان بیاید و آن باران بیاید[۴۴].»

لسترنج در مورد فریم می گوید: «استوارترین دژ دودمان قارن که از دوره ساسانیان در تصرف آنان بود فریم نام داشت. آبادترین شهر آن سهار یا شهار بود. مسجد جامع منحصر به فرد آن ناحیه درین شهر جای داشت. محل فریم متأسفانه در هیچ یک از کتب مسالک به طور دقیق تعیین نشده، یاقوت حموی از آن نام برده است[۴۵]. به احتمال قوی شهر فریم بر اثر زلزله بزرگ حدود ۷۰۰ ﻫ ق ویران شده است[۴۶].

۵- بخش چهاردانگه، شامل دهستان های پشت کوه، چهاردانگه، گرماب است[۴۷].

شهر کیاسر مرکز این بخش است. پیشینه تاریخی آن به دوران ساسانی بر می گردد. بعد از اضمحلال خاندان کشنسپ داذ که از آخر عهد اشکانی بر ولایت پذشخوارگز ناحیه کوهستانی پذشخوار تسلط داشتند . قباد حکمرانی این ولایت را به کیوس داد[۴۸]. وی سال ها در این ناحیه با قدرت به حکمرانی پرداخت بعدها این منطقه کیوس سرا یا کیاسر نامیده شد. اکتشافات در این محل که مربوط به هزاره پیش از میلاد است تا حدودی این موضوع را اثبات می کند[۴۹].

نکته دیگر در مورد بخش های دو دانگه و چهاردانگه اینکه ما در متون تاریخی مازندران به منطقه ای به نام هزارگری تاریخی یا هزرجریب امروزی بر می خوریم که بخش عمده این منطقه (هزارجریب) در شهرستان ساری قرار دارد.

رابینو بلوک هزارجریب را به دو قسمت عمده تقسیم کرده یکی را چهاردانگه و دیگری را دودانگه نامیده و می گوید: «هزارجریب به فخرالدوله پسر امام زین العابدین تعلق داشته او پیش از وفات املاکش را میان سه پسر خود که یکی از آنها از مادر دیگر بود تقسیم کرد. بنابراین به دو برادر تنی با هم چهارششم یا چهاردانگ و به نابرادری آنها دو ششم یا دو دانگ دیگر رسید[۵۰].»

منوچهر ستوده در مورد هزارجریب می گوید: «هزارجریب که نام آن در کتب تاریخی مازندران به صورت هزارگری و هزاره گری آمده است به دو ناحیه چهاردانگه و دودانگه تقسیم می شود. ناحیه چهاردانگه شامل: شهریاری و هزارجریبی و سورتیجی است. بخش دو دانگه هزار جریب شامل نرم آب و بندرج و فریم (پریم) و بنافت و پشتکوه است[۵۱].»

اردشیر برزگر در مورد منطقه هزارجریب و اهمیت آن می نویسد: «چهارمین بخش حساس تبرستان منطقه باستانی قارن کوه است که مورخان اسلامی و تبرستان آن را «جبال ابن قارن» و شاهان آن را «ملوک الجبال» خوانند[۵۲].» وی قارن کوه را به دو بخش شرقی به نام هزارگری (= هزارجریب) و بخش غربی سوادته کوه تقسیم کرده و می گوید: «هزارگری دومین بخش شرقی قارن کوه است و از شرق به شاهکوه و غرب به سوادکوه و شمال به شهرهای شاهی (قائم شهر فعلی) و ساری و بندر گز و از جنوب به سمنان و دامغان و بسطام چسبندگی دارد و رودهای تجن و تلار و نکا از کوه های هزارگری سرچشمه گرفته و از نزدیکی های ساری و شاهی و نکا گذشته به دریای خزر می ریزد. کوه تاریخی شهریارکوه به نام اسپهبد شهریارکوه (یکی از شاهان شعبه اول آل باوند در هزارگری) در این بخش جای دارد[۵۳].»

۲-۳- وجه تسمیه ساری

یکی از شهرهای بزرگ و باستانی مازندران ساری است. نام آن مانند تمام شهرهای قدیمی و باستانی ایران به صورت های مختلف و گاه متناقض بیان شده است.

ابن اسفندیار وقتی به بنیاد ساری می رسد درباره وجه تسمیه آن سخنی به میان نمی آورد[۵۴]. اما مرعشی می گوید: «فرخان را پسری بود سارویه نام. شهر را به نام او کرد و بدو بخشید[۵۵].»

ملا شیخعلی گیلانی به تقلید از ابن اسفندیار می گوید: «چون دابویه وفات یافت پسرش اسپهبد فرخان که ملقب به ذوالمناقب و بانی شهر سارویه است و به او نام نوکر خود را فرمود تا شهر ساری را در آنجا که دیه اوهر است بساز و ساکنان آن مقام که الیوم شهر آنجا واقع است، به او رشوت وافر دادند تا شهر را در این موضع بساخت و اسپهبد در آمل اقامت می نمود. چون بلده تمام شد و فرخان به تماشای آن رفت و خیانت به او معلوم شد او را گرفته در قریه «باواویجان» از حلق آویخت. از این جهت نام آن دیه «باواویجمان» شدو عامه آن دیار «باوجمان» می گویند. از آن زر رشوت که به او گرفته بود ، قریه «دینار کفشین» بساخت و شهر را مرسوم به اسم پسر خود «سارویه» کرد[۵۶].»

مهجوری به نقل از کسروی در مورد ساری می نویسد: «کسروی ریشه و گونه اصیل ساری را واژه ساروان بر ساخته از سار، نام پرنده معروف + وان، پسوند مکان به معنی جایی که سار فراوان است می داند.» استدلال او این است که می گوید: «ایرانیان این عادت را داشته اند که برخی نام ها را کوتاه نموده و بر آخر آن پسوند- اویه – بیفزایند، چنانکه فضل الله را فضلویه کرده اند و اصل شیرویه گویا شیروین بوده. باگو (= باکو) را نیز در کتاب های باستان باکویه خوانده اند، و ما از اینجا می دانیم که ساری مازندران که آن را هم سارویه نوشته اند در اصل ساروان است[۵۷].»

اردشیر برزگر در تاریخ تبرستان باور دارد که ساری از نام قوم سائور گرفته شد. ولی به نقل از اشپیگل خاورشناس آلمانی می نویسد: «وقتی که آریایی ها داخل ممالک مفتوحه خود شدند و از قسمت هیرکانیا (گرگان) به طرف سواحل جنوبی بحر خزر سرازیر گردیدند. (۲۰۰۰- ۱۴۰۰ ق م) در آنجا یک جنس انسانی دیدند که با جنس و نژاد ایشان خیلی فرق داشت. این موجودات و هیاکل موحشه در تألیفات مقدسه و تواریخ اساطیری به اسامی مختلفه عدیده نامیده شده اند. دو طایفه از این اقوام در نواحی ساری کنونی و شهر قدیمی اسرم سکنی داشتند که دسته اول به نام سائور و دسته دوم به اسم زائیری خا نام دارند[۵۸].

مهجوری این اظهار نظر اردشیر برزگر مبنی بر اینکه واژه ساری از قوم سائور می باشد را رد کرده و آن را «گمان باطل مطرود به نقل از دیگری» دانسته است. مهجوری منشأ این پندار را ترجمه فارسی جلد اول «تاریخ ایرانیان» کنت دو گوبینو می داند که به نقل از کتاب وندیداد ترجمه آلمانی اشپیگل گروهی از موجودات وحشی را که پیش از درآمدن آریایی ها در کشورهای مفتوحه ایشان می زیستند نام کی برد و در شمار تقسیمات فرعی دیوان نام سئورو (caourou) را هم ذکر می کند[۵۹] و در ادامه می گوید: «اشپیگل، گوبینو، دارمستتر بیش از این توضیحی درباره دیوسئور نداده و جایگاه و تباری برای او معین نکرده اند[۶۰].»

مارکوارت در مورد وجه تسمیه ساری می نویسد:‌ «پایتخت قدیمی طبرستان ساری بوده است که به عربی سارویه نامیده می شود. همانطور که ظهیرالدین مرعشی و ریشه یابی موجود در منبع مورد استفاده او کتاب محمد بن الحسن نشان می دهد که «ساری» از کلمه «سارویه» تشکیل شده است، که شکل قدیمی تر آن «ساروک» یا «سربوک» بوده است[۶۱].»

حجازی کناری در کتاب «نام های باستانی مازندران» در مورد وجه تسمیه ساری می گوید: «وقتی که از آریاها به هنگام مهاجرت (۲۰۰۰- ۱۴۰۰ ق م) از مسکن خود به طرف فلات ایران در ساری ساکن شدند و نامی به این محل اقامت جدید خود دادند تا با حدس نزدیک به حقیقت باید کلمه ای به صورت (سری آریه) یا (ساآریه) بوده باشد. این دو نام در زبان فارسی به ترتیب سروری کردن و آسایشگاه (آسودن- گاه) معنی می دهد و به عبارت دیگر محل استقرار و آسایش آریاها و همین نام طی هزاران سال به صورت (ساری) یا (ساآری= ساآریه) درآمده و با مفهوم واقعی خود به ما رسیده است و هم از شایبه ی اهریمنی بدور می ماند. سری آریه از دو جزء (سری) و (آریه) تشکیل شد. جزء (سری) به معنی: مرکزیت- سروری کردن- جمع و جور کردن- تمرکز دادن است[۶۲].»

۲-۴- ساری از دیدگاه کتب پیشینیان

۲-۴-۱- ساری در دوران پیش از اسلام:

ساری به عنوان شهری قدیمی در کتب مورخین و جغرافی دانان اسلامی آمده است. در این کتب گاه به صورت شهری آباد و پرجمعیت مطرح بوده و گاه نیز از گزند حوادث در امان نبوده و به صورت ویرانه ای درآمده که زندگی در آن سخت و دشوار می شد و گاه نیز تاریخ آن با افسانه ها در آمیخته است.

براساس روایات کهن بنای شهر باستانی ساری را به تهمورث دیوبند، طوس بن نوذر[۶۳]، پاره ای به کیومرث[۶۴] و برخی به فریدون و ایرج[۶۵] نسبت می دهند.

ابن اسفندیار در مورد بنیاد ساری می نویسد: «در قدیم طوس نوذر که سپاه دار ایران بود افکند به موضعی که این ساعت طوسان می گویند، و چنان بود که به عقد کیخسرو چون ازو خیانتی در وجود آمد که فریبرز کاوس را برگزیده بود بترسد و بگریخت با آل نوذر بدین موضع التجا کرد تا رستم زال با لشکر هفت اقلیم بیامد او را بگرفت، پیش کیخسرو برد گناه او را عفو کرد. درفش و کفش به دو سپرد و قصر مشید و مقر منیعی که او ساخته بود هنوز توده آن باقیست لومنی دوین می گویند و این موضع که اکنون ساری است محدثست.

فرخان بزرگ که ذکرش برفت پادشاه طبرستان بود به او را که از مشهوران درگاه بود فرمود تا آنجا که دیه اوهر است شهری بنیاد نهاد برای بلندی آن موضع و بسیاری چشمه های آب و نزهت جایگاه، مردم اوهر باو را رشوت دادند تا ترک آن بقعه کرد و اینجا که امروز ساری است بنیاد نهاد چون عمارت تمام شد شاه بیامد که تا مطالعه شهر کند معلوم شد که باو با او خیانت کرده و محبوس فرمود و به طریق آمل بدیه باوجمان او را بیآویخت نام این باوآویجمان ازین سب نهادند و از آن زر رشوت دیهی بنیاد افکند و چون تمام شد دینار کفشین نام نهاد تا این ساعت هم دیه وعمور ماند هم نام برقرار[۶۶].»

رابینو در سفرنامه اش ضمن تأکید بر قدیمی بودن شهر ساری پیشینه آن را به دوران پیش از اسلام می رساند و می گوید: «شهر کنونی ساری در جوار محل یکی از شهرهای بسیار قدیمی بر پا شده است. درباره نام شهرقدیمی مذکور دانشمندان عقاید مختلف اظهار داشته اند و هر کسی نام یکی از بلاد باستانی را که در کتاب های یونانی دیده می شود بر آن محل نهاده است و بعضی           گفته اند این همان محلی است که به فناکه موسوم بود. بعضی آن را زدراکرته می دانند و بعضی هم معتقدند که نام شهر مزبور سیرینکس بوده است[۶۷].»

علاوه بر این روایات، در شاهنامه فردوسی نیز بارها از ساری به مناسبت های مختلف یاد شده است که گواه بر قدمت این شهر است. مثلاً فردوسی حکایت می کند که ازکشته شدن نوذر به دست افراسیاب تورانیان بازماندگان لشکر او را به ساری بردند و در آنجا دربند داشتند[۶۸].

سپهدار نوذر چو آگاه شد                                                بدانست کش روز کوتاه شد

شد آن یادگار منوچهر شاه                                     تهی ماند ایران زبخت و کلاه

بفرمود شان تا به ساری برند                                   به غل و به مسمار و خواری برند[۶۹]

و یا در آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه:

سوی بارگاه منوچهر شاه                                       به فرمان او برگرفتند راه

ز ساری و آمل برآمد خروش                                 چو دریای خروشان برآورد جوش[۷۰]

علاوه بر این اشعار فردوسی در جاهای مختلف حوادث شاهنامه خویش اشاراتی به ساری دارد و می گوید:

چو آرد به نزدیک ساری رمه                         به دستان سپارم شما را همه

چو از آفرینش بپرداختند                             نوندی ز ساری برون تاختند

به ساری به زاری برآرند هوش                       تو از خون بکش دست و چندین مکوش[۷۱].

چنین تا به شهر بزرگان رسید                        ز ساری و آمل به گرگان رسید[۷۲]

همان عهد ساری و آمل نوشت                       که بد مرز منشور را چون بهشت[۷۳]

رابینو می نویسد: «وقتی که منوچهر برای انتقام قتل ایرج، پدر خود، سلم و تور (عموهای خود) را کشت آنها را در ساری در کنار قبر ایرج مدفون کرد و بر هر قبر گنبدی ساخت که در زمان ظهیرالدین به سه گنبد معروف و به قدری محکم بود که امکان نداشت آن را بتوان خراب کرد[۷۴].» همو می نویسد: «رستم بعد از نبرد شومی که با پسر خود سهراب کرد ابتدا می خواست نعش فرزند را به زابلستان بفرستد ولی به واسطه گرمی هوا او را در همان ساری در محلی موسوم به نام قصر تور به امانت گذاشت و گویا بعدها در همان جا مدفون شد[۷۵].» اما فردوسی آشکارا می گوید که رستم کالبد سهراب را با خود به زابلستان برد و بدین سان نامی از ساری در این پیشامد افسانه ای در شاهنامه نیست[۷۶]. نکته دیگر اینکه برخی از نویسندگان ساری را همان شهر زادراکراتا باستانی که پایتخت هیرکانیا در زمان هخامنشیان بود می دانند.

اعتمادالسلطنه در کتاب تطبیق اللغات (پیوست دررالتیجان) در مورد ساری می نویسد: «به عقیده دانویل اسم شهر فعلی ساری زادرکراتا بوده است. اما علمای جغرافی حالیه می گویند در محلی که حالا شهر استرآباد واقع است شهری بوده موسوم به این اسم[۷۷].»

مهجوری نقل قول پیرنیا و اعتمادالسلطنه در برابر دانستن ساری بازادرکرته را نادرست می داند و معتقد است که پیرنیا جای زادراکرته را به درستی معین نکرده و گاهی آن را تقریباً همان استرآباد (گرگان) و گاهی در نزدیکی استرآباد برابر دانسته است[۷۸].

۲-۴-۲- ساری در دوران اسلامی:

محمد بن خلف تبریزی در برهان قاطع در مورد ساری می نویسد: «ساری نام شهری بود از شهرهای مازندران قریب آمل[۷۹].» دهخدا به نقل از فرهنگ آنندراج و انجمن آرا در مورد ساری می گوید: «ساری شهری است بسیار قدیم به مازندران از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان که از اولاد عم انوشیروان دادگر از طبقه آل باوند بوده و با ملوک بنی امیه معاصر و لیکن تا زمان خلافت عباسی بر آیین زردشت می زیسته و شهر سارویه اکنون به ساری معروف است و قبر سلم و تور و ایرج در آنجاست و آن را سه گنبدان گویند[۸۰].»

ابن واضح یعقوبی ساری را یکی از شهرهای مهم طبرستان می داند که از ری تا آنجا هفت منزل راه است[۸۱].

اصطخری درممالک و مسالک بعد از وصف طبرستان ساری را همراه آمل، ناتل، سالوس، کلار(رویان)، میله، عین الهیم، برجی، مامطیر، مهروان و لمراسک، طمیشه جزء نواحی طبرستان می داند[۸۲] و در مورد ساری می گوید: «ساریه بزرگتر از قزوین است در آن نواحی هیچ شهری به قدر آن معمورتر از ساریه نیست و خانه ها (ی) اهل آن جا به یکدیگر متصل و ملاصق افتد[۸۳].»

ابن خرداذبه نام قدیم آن را ساریه می داند که جایگاه والی در دوران طاهریان بود. در صورتی که پس از آن آمل بود و حسن بن زید علوی و محمد بن زید علوی این شهر را محل اقامت خود قرار دادند فاصله ساری تا دریا سه فرسخ است[۸۴].

ابن حوقل عیناً مطالب اصطخری را درباره طبرستان آورده و می نویسد: «بزرگترین شهر طبرستان شهر آمل و در زمان ما حاکم نشین آنجاست. در روزگاران گذشته حکام در ساریه می نشستند[۸۵].» و بعد به ذکر مسافت ها در طبرستان پرداخته و می نویسد: «راه طبرستان به گرگان چنین است: از آمل به شهر میله دو فرسخ و از آنجا تا تریجی (توجی) سه فرسخ و از آنجا به ساری یک منزل و ….. کسی که از آمل بیرون رود تا مامطیر یک فرسخ و از آنجا یک منزل است و راه از تریجی ‌(توجی) نمی گذرد[۸۶].»

مؤلف حدود العالم در مورد ساری می گوید: «ساری شهریست آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیار و از وی جامه حریر و پرنیان و خاو (خیز) و از وی مازعفران (آب زعفران) و ماصندل و ماخلق (برای مصارف دارویی) خیزد که به همه جهان از آنجا ببرند[۸۷].»

مقدسی بعد از وصف طبرستان در مورد ساری می گوید: «ساریه آباد است دانش و پارچه های خوب، بازار و اخلاق نیکو دارند و بارو و خندق با پل های بزرگ دارد و در جامع یک درخت نارنج براق و در سرپل یک درخت انجیر درشت هست. اگر در آن وقت کنی اوصاف درخشان آنرا خواهی شناخت وصفها که من در آنها دیدم همیشگی نه عاریت من راست می گویم چه در اندیشه آخرت هست[۸۸].»

حمدالله مستوفی ساری را از اقلیم چهارم می داند و می نویسد: «طولش از جزایر خالدات فج و عرض از خط استوا لز (ساری) طهمورث دیوبند ساخت. شهری وسط است و دورش تقریباً هزار گام و و لایتی بسیار توابع اوست و میوه و پنبه و غله فراوان دارد[۸۹].»

ابن رسته بعد از وصف طبرستان ساری را یکی از نواحی چهارده گانه طبرستان می داند که مرکز آن آمل است. این شهرها عبارتنداز : ساری- مامطیر- ترنجه- روبست- میله- مرازکدیه- کدح- مهروان- طمیس (تمیشه)- تمار- ناتل- شالوس (چالوس)- رویان- کلار[۹۰].

در صور الاقالیم و جغرافیای حافظ ابرو آثار البلاد قزوینی سخنی درباره ساری گفته نشده اما میر ظهیر الدین مرعشی درباره ساری می نویسد: «این موضع که اکنون شهر ساریست از مستحدثات فرخان بزرگست باو نامی را که از مشاهیر درگاه بود بفرمود تا آنجا که دیه اوهر است. الحال بنارنجه کوته اشتهار دارد . شهری بنیاد (نهد) که آن موضع از سایر مواضع ارفع بود و چشمهای خوب جاری مردم آن بقعه باو را رشوه دادند تا ترک عمارت تمام شد فرخان بیامد تا شهر را ملاحظه نماید خیانت باو را معلوم کرد و او را بند برنهاد. بطرف آمل بدیه آویجان بیاویخت و از آن زر رشوه دیهی بنیاد افکندند و دینار کفشین نام نهادند و …… فرخانر پسری بود ساریه نام آن شهر را نام کرد و بدو بخشید[۹۱].»

ابوالفدا (متوفی ۷۳۲ ﻫ ق) از قول ابن سعید می نویسد:«از شهرهای طبرستان ساریه است و در ساحل آن بندرگاه عین الهم است که طول عزی و عرض ……. و در نسخه دیگر لز، در مشرق ساریه خوار ری واقع شده خوار ری بلده مشهوری است و بر سر جده و میان آن دو در حدود هشتاد میل است[۹۲].»

یاقوت حموی در قرن ۷ ﻫ ق در وصف ساری می نویسد: «ساری شهری است در طبرستان که در اقلیم چهارم قرار دارد. طول آن ۷۷ درجه و ۵۰ دقیقه می باشد و عرض ۸۸ درجه و از قول بلاذری می گوید: « نواحی طبرستان ۸ ناحیه است. ساری خانه گذار در روزگار طاهریان و کارگذار قبل از آن آمل بود و نیز حسن بن زید و محمد بن زید علوی آنجا را مرکز حکومت خود قرار دادند در زمان علویان. فاصله ساری با دریا ۳ فرسخ است و فاصله ساری تا آمل ۱۸ فرسخ است و نسبت آن به سوی ساری است. طبرستان همان مازندران، محمد بن طاهرالمقدسی می گوید: «نسبت داده می شود به ساری از طبرستان سخاوتمند بودند[۹۳].»

۲-۵- ساری از دیدگاه سیاحان و جهانگردان


[۱] نیکزاد لاریجانی،میرسعید ، بازخوانی تاریخ مازندران، ۱۳۷۲ ، به کوشش اسدالله عمادی، ساری، فرهنگ خانه مازندران، ص ۶۷

[۲] مهجوری اسماعیل ، تاریخ مازندران، ۱۳۸۱ ج۱، چ اول تهران ، انتشارات توس ،صص ۳۸-۳۹، ،

[۳] ابن اسفندیار، بهاءالدین محمد بن حسن ، تاریخ طبرستان،، ۱۳۶۶، ج ۱، چ دوم، به کوشش عباس اقبال، تهران، انتشارات پدیده خاور، ص ۱۵

[۴] همان، ج۱، ص ۵۶

[۵] مشکور محمد جواد ، « مقدمه » تاریخ طبرستان رویان و مازندران، سید ظهیرالدین سید نصرالدین، ۱۳۶۱، به کوشش محمد حسین تسبیحی،چ دوم تهران، انتشارات شرق، ، ص ۱۲

[۶] مرعشی،  سید ظهیرالدین ابن سیدنصرالدین ، تاریخ طبرستان رویان و مازندران، ۱۳۶۳ ،به اهتمام برنهارد دارن، با مقدمه یعقوب آژند، تهران، نشر گسترده، ص ۱۱

[۷] اعتمادالسلطنه محمد حسن خان ، التدوین فی احوال جبال الشروین (تاریخ سوادکوه)، ۱۳۷۳، به تصحیح و پژوهش مصطفی احمدزاده، تهران، انتشارات فکرروز، ص ۱۸

[۸] مهجوری،اسماعیل ، پیشین ، ج۱، ص ۳۹

[۹] دهخدا ، علی اکبر ، لغت نامه دهخدا ، ۱۳۳۸ ، ج ۱۲ ، تهران ، مؤسسه لغت نامه دهخدا ، ص ۱۲۱

[۱۰] بیات عزیزالله ، کلیات جغرافیای طبیعی و تاریخی ایران، ، ۱۳۸۳ چ چهارم ، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ، ص ۲۶۵

[۱۱] پرگاری صالح و ترکمنی آذر پروین ، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفاریان و علویان، ۱۳۷۸،             چ اول تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۱۱۲

[۱۲] بارتولد، واسیلی ویلادیمیرویج ، تذکره جغرافیای تاریخی ایران، ۱۳۵۸، ترجمه حمزه سردادور، تهران، ص ۲۳۸

[۱۳] بیات،عزیزالله ، پیشین ، ص ۲۶۶

[۱۴] لسترنج،گای ، جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی ، ۱۳۶۴ترجمه محمود عرفان، چ دوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۳۹۴

[۱۵] گیلانی ، ملا شیخ علی ، تاریخ مازندران، ۱۳۵۲، تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۲۹

[۱۶] یاقوت حموی، شهاب الدین ابی عبدالله ، معجم البلدان، ۱۴۱۰هـ ق، تحقیق فرید عبدالعزیز الجندی، الجزالرابع، بیروت، دارالکتب العلمیه، ص ۱۳۰

[۱۷] ستوده منوچهر ، از آستارا تا استرآباد، تهران، ۱۳۶۶، ج ۳،چ اول ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص ۶۰۷

[۱۸] ابوالفداء، تقویم البلدان، ۱۳۴۹، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ص ۵۰۵

[۱۹] اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان ، التدوین ، ص ۲۳

[۲۰]. حجازی کناری، سیدحسن ،پژوهشی در زمینه های نام های باستانی مازندران، ۱۳۷۲، چ اول ، انتشارات روشنگران، ص ۱۷

[۲۱] مرعشی، سید ظهرالدین ، پیشین ، ص ۲۱

[۲۲] ملگنوف گ. ، سفرنامه ایران و روسیه (نواحی شمالی ایران)، ۱۳۶۲ ، به کوشش محمد گلبن. فرامرز طالبی، تهران، چ اول ، انتشارات دنیای کتاب، صص ۲۸۷- ۲۸۸

[۲۳] برزگر اردشیر ،، تاریخ تبرستان، ۱۳۸۰تصحیح و پژوهش محمد شکری قومشی، ج ۱ ،  تهران نشر رسانش، ج ۱، ص ۳۲

[۲۴] لسترنج، گای ، پیشین ، ص ۳۹۴

[۲۵] همان، ص ۳۹۴

[۲۶] همان ، ص ۳۹۴

[۲۷] مهجوری،اسماعیل ، پیشین ، ج۱، ص ۲۲

[۲۸] ابن اسفندیار ، پیشین ، ج ۲، ص ۵۶

[۲۹] مرعشی، سید ظهیرالدین ، پیشین ، ص ۴۳

[۳۰] اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان ، پیشین ، ص ۲۸

[۳۱] کیا صادق ، شاهنامه مازندران، ۱۳۵۳، تهران، چاپخانه تمدن، ص ۳۲

[۳۲] مهجوری اسماعیل ، پشین ، ج۱، ص ۲۷

[۳۳] همان ، ج۱، ص ۲۸

[۳۴] یاقوت حموی، پیشین ، الجزء الرابع، ص ۱۳

[۳۵] لسترنج، گای ، پیشین ، ص ۳۹۴

[۳۶] مرعشی، سیدظهیرالدین ، پیشین ، ص ۷۲

[۳۷] بی نا ، حدود العالم من المشرق الی المغرب، ۱۳۴۰، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، دانشگاه تهران، ص ۴۱

[۳۸] اعتمادالسلطنه محمد حسن خان ، مرآت البلدان، ۱۳۶۷، به کوشش عبدالحسن نوایی و میر هاشم محدث، ج ۲، تهران، نشر دانشگاه تهران، ص ۲۸۹

[۳۹] برزگر ، اردشیر ، پیشین ، ج۲، ص ۴۲

[۴۰] سجادی صادق ، «آل باوند»،  دایره المعارف اسلامی ۱۳۶۹، زیر نطر کاظم موسوی بجنوردی، ، ج ۱، چ دوم،تهران، مرکز دایره المعارف اسلامی ص ۵۸۵

[۴۱].بارتولد، واسیلی ولادیمیروویچ ، پیشین، ص ۲۰۱

[۴۲] همان ، ص ۲۰۱

[۴۳] ابن اسفندیار ، پیشین، ج۲، ص ۱۵۲

[۴۴] حدودالعالم من المشرق الی المغرب، صص ۱۴۷- ۱۴۸

[۴۵] لسترنج، گای ، پیشین ، ص ۳۱۸

[۴۶]. رابینو، یا سنت لوئی ، مازندران استرآباد، ۱۳۸۳، مترجم غلامعلی وحید مازندرانی، چ ۴ ، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۹۷

[۴۷] پازکی نژاد ، ابراهیم و دیگران، سالنامه آماری استان مازندران، ۱۳۸۴، ساری، نشر سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان مازندران، ص ۳۴

[۴۸] کریستین سن آرتور ، ایران در زمان ساسانیان، ۱۳۷۵، ترجمه رشید یاسمی، چ هشتم، تهران، دنیای کتاب، ص ۴۷۲

[۴۹] برزگر،اردشیر ، پیشین ، ج ۱، ص ۳۶

[۵۰] رابینو، یاسنت لوئی ، یشین ،  ص ۹۶

[۵۱] ستوده منوچهر ، از آستارا تا استرآباد، ج۴، بخش دوم، صص ۷۴۷- ۷۴۹

[۵۲] برزگر، اردشیر ،پیشین ، ج۱، ص ۶۲

[۵۳] همان، ج ۱، صص ۶۵-۶۶

[۵۴] ابن اسفندیار ، پیشین ، ج۱، ص ۵۹

[۵۵] مرعشی، سیدظهیرالدین ، پیشین ، ص ۳۰

[۵۶] گیلانی، ملا شیخعلی ، پیشین ، ص ۳۳

[۵۷] مهجوری، اسماعیل ، پیشین ، ج۱، ص ۵۸

[۵۸] برزگر، اردشیر ، پیشین ، ج۲، ص ۴۰

[۵۹] مهجوری، اسماعیل ، پیشین ، ج۱، صص ۵۷-۵۸

[۶۰] همان ، ج۱، ص ۵۸

[۶۱] مارکوارت، یوزف ،  ایرانشهر بر مبنای جغرافیایی موسی خورنی، ۱۳۷۳ ،ترجمه مریم میر احمدی، چ اول ، تهران، نشر اطلاعات، صص ۲۵۳- ۲۵۴

[۶۲] حجازی کناری، سیدحسن ، پیشین ، ص ۱۴۶

[۶۳] ملگونوف، سفرنامه ایران و روسیه، ص ۱۴۸

[۶۴] اعتمادالسطنه، محمدحسن خان ،  التدوین فی احوال جبال الشروین، ص ۹۳

[۶۵] مستوفی قزوینی ، حمدالله ، نزهت القلوب، ۱۳۳۶، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، انتشارات طهوری، ص ۱۹۸

[۶۶] ابن اسفندیار ، تاریخ طبرستان، ج۱، صص ۵۸-۵۹

[۶۷] مهجوری، اسماعیل ، پیشین ، ج۱، ص ۵۶

[۶۸] فردوسی ، ابوالقاسم ، شاهنامه ابوالقاسم فردوسی، ۱۳۷۵، به کوشش سعید حمیدیان، ج۲، چ سوم ، تهران، نشر قطره ، ص ۳۶

[۶۹] همان ، ج۱، ص ۱۹۴

[۷۰] همان ، ج۲، ص ۴۰

[۷۱] همان ، ج۲، ص ۳۶

[۷۲] همان ، ج۹، ص ۱۷۹

[۷۳] همان ، ج۹، ص ۲۲

[۷۴] رابینو، یاسنت لوئی ، پیشین ، ص ۸۹

[۷۵] همان ، ص ۹۰

[۷۶] مهجوری، اسماعیل ، پیشین ، ج۱، ص ۵۶

[۷۷] اعتماالسلطنه محمد حسن خان ، تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید ایران، ۱۳۷۶، به تصحیح میر هاشم محدث، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، ص ۹۷

[۷۸] مهجوری، اسماعیل پیشین ، ج۱، صص ۵۷-۵۸

[۷۹] تبریزی ، محمد بن خلف ، فرهنگ فارسی برهان قاطع (واژه ساری)، ۱۳۸۰، تهران، انتشارات نگاه، ص ۴۸۰

[۸۰] دهخدا ، علی اکبر ، لغت نامه دهخدا، ج۸، ص ۷۸

[۸۱] یعقوبی، احمد بن اسحق( ابن واضح ) ، البلدان،۱۳۴۳ ، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، ص ۵۳

[۸۲] اصطخری،  ابواسحق ، ابراهیم ، ممالک و مسالک، ۱۳۴۷، ترجمه محمد بن اسعد بن عبدالله نستری، به کوشش ایرج افشار، مجموعه انتشارات موقوفات محمود افشار یزدی، ص ۲۱۶

[۸۳] همان ، ص ۲۲۰

[۸۴] ابن خرداد به، ابوالقاسم ، عبیدالله بن عبدالله ، مسالک و ممالک، ۱۳۷۱، ترجمه سعید خاکرند،چ اول ،  تهران، میراث ملل، ص ۱۲۳

[۸۵] ابن حوقل، ابوالقاسم ، صوره الارض، ۱۳۴۵، ترجمه جعفرشعار، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۱۲۶

[۸۶] همان ، ص ۱۲۶

[۸۷] حدود العالم من المشرق الی المغرب، ص ۱۴۵

[۸۸] مقدسی،  ابوعبدالله محمدبن احمد ، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ۱۳۶۱، ترجمه علینقی منزوی، چ اول ، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، ص ۵۲۷

[۸۹] مستوفی، حمدالله ،  پیشین ،ص ۱۴۲

[۹۰]. ابن رسته،علی بن احمد ، اعلاق النفیسه، ۱۳۶۵، ترجمه و تعلیق حسین قره خانلو، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، ص ۳۰

[۹۱] مرعشی، سید ظهیرالدین ، پیشین ، ص ۳۰

[۹۲] ابوالفدا، پیشین، ص ۴۹۸

[۹۳] یاقوت حموی، پیشین، الجزء الرابع، ص ۱۲۵

120,000 ریال – خرید
 

تمام مقالات و پایان نامه و پروژه ها به صورت فایل دنلودی می باشند و شما به محض پرداخت آنلاین مبلغ همان لحظه قادر به دریافت فایل خواهید بود. این عملیات کاملاً خودکار بوده و توسط سیستم انجام می پذیرد.

 جهت پرداخت مبلغ شما به درگاه پرداخت یکی از بانک ها منتقل خواهید شد، برای پرداخت آنلاین از درگاه بانک این بانک ها، حتماً نیاز نیست که شما شماره کارت همان بانک را داشته باشید و بلکه شما میتوانید از طریق همه کارت های عضو شبکه بانکی، مبلغ  را پرداخت نمایید. 

 

مطالب پیشنهادی:
  • مقاله استان مازندران
  • برچسب ها : , , , , , , , , , ,
    برای ثبت نظر خود کلیک کنید ...

    براي قرار دادن بنر خود در اين مکان کليک کنيد
    به راهنمایی نیاز دارید؟ کلیک کنید
    

    جستجو پیشرفته مقالات و پروژه

    سبد خرید

    • سبد خریدتان خالی است.

    دسته ها

    آخرین بروز رسانی

      چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
    
    اولین پایگاه اینترنتی اشتراک و فروش فایلهای دیجیتال ایران
    wpdesign Group طراحی و پشتیبانی سایت توسط دیجیتال ایران digitaliran.ir صورت گرفته است
    تمامی حقوق برایbankmaghale.irمحفوظ می باشد.