967 بازدید
پایان نامه مراحل سیر و سلوک در سه دفتر اوّل مثنوی مربوطه به صورت فایل ورد word و قابل ویرایش می باشد و دارای ۲۶۹ صفحه است . بلافاصله بعد از پرداخت و خرید لینک دانلود پایان نامه مراحل سیر و سلوک در سه دفتر اوّل مثنوی نمایش داده می شود، علاوه بر آن لینک مقاله مربوطه به ایمیل شما نیز ارسال می گردد
چکیده ۱
مقدمه ۲
فصل اول
۱٫ کلیات ۷
۱-۱ اهداف پژوهش ۷
۱-۲ پیشینه پژوهش ۷
۱-۳ فرضیه ۸
۱-۴ روش پژوهش ۸
۱-۵ بیان مسأله ۹
فصل دوم
۲٫ طلب ۱۰
۲-۱ تعریف طلب ۱۰
۲-۲ طلب در مثنوی ۱۴
۲-۳ تهذیب نفس ۲۷
۲-۴ احتیاج به شیخ در تربیت انسان در سلوک راه ۳۸
فصل سوم
۳٫ عشق ۴۶
۳-۱ تعریف عشق ۴۶
۳-۲ عشق در مثنوی ۵۲
فصل چهارم
۴٫ معرفت ۹۳
۴-۱ تعریف معرفت ۹۳
۴-۲ معرفت در مثنوی ۱۰۲
فصل پنجم
۵٫ استغنا ۱۱۹
۵-۱ تعریف استغنا ۱۱۹
۵-۲ استغنا در مثنوی ۱۲۲
فصل ششم
۶٫ توحید ۱۲۷
۶-۱ تعریف توحید ۱۲۷
۶-۲ توحید در مثنوی ۱۳۴
۶-۲-۱ توحید افعالی ۱۴۳
۶-۲-۲ توحید صفاتی ۱۵۱
۶-۲-۳ توحید ذاتی ۱۵۳
فصل هفتم
۷٫ حیرت ۱۵۶
۷-۱ تعریف حیرت ۱۵۶
۷-۲ حیرت در مثنوی ۱۶۰
فصل هشتم
۸٫ فقر و فنا ۱۶۳
۸-۱ تعریف فقر و فنا ۱۶۳
۸-۲ تعریف فقر ۱۶۶
۸-۳ تعریف فنا و بقا ۱۷۲
۸-۴ فقر در مثنوی ۱۷۷
۸-۵ فنا در مثنوی ۱۸۲
۸-۵-۱ فنای افعالی ۲۰۷
۸-۵-۲ فنای صفاتی ۲۲۰
۸-۵-۳ فنای ذاتی ۲۲۳
۸-۶ فنا و بقا در مثنوی ۲۲۷
۸-۷ فقر و فنا در مثنوی ۲۳۷
فصل نهم
۹٫ نتیجهگیری و پیشنهادها ۲۳۹
فهرست منابع ۲۴۴
– قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشهای، انتشارات الهادی، ۱۳۷۹٫
– ابوالقاسمی، مریم، ۱۳۸۳، اصطلاحات و مفاهیم عرفانی دیوان شمس، چ۱، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
– المیبدی، ابوالفضل رشیدالدین، ۱۳۷۶، کشفالاسرار و عدهالابرار (معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری)، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، چ۶، تهران، امیرکبیر.
– استعلامی، محمد، ۱۳۶۹، مثنوی، چ۲، تهران، زوّار.
– اکبرآبادی، ولیمحمد، ۱۳۸۳، شرح مثنوی مولوی موسوم به مخزنالاسرار، به اهتمام ن. مایل هروی، بیچا، تهران، قطره.
– تهانوی، الشیخ الاجل المولوی محمد بن علی، ۱۹۶۷، کشاف اصطلاحات الفنون، به تصحیح المولوی محمد وجیه و المولوی عبدالحق و المولوی غلام قادر، به اهتمام ولیم نامولیس الایرلندی، بیچا، تهران، مکتبه خیام و شرکاء.
– خواجه ایوب، ۱۳۷۷، اسرار الغیوب (شرح مثنوی معنوی)، به تصحیح و تحشیه محمدجواد شریعت، بیچا، تهران، اساطیر.
– خوارزمی، کمالالدّین حسین، ۱۳۶۶، جواهرالاسرار و زواهرالانوار، تصحیح و تحشیه محمدجواد شریعت، چ۱، اصفهان، مشعل.
ـ رازی، نجمالدین، ۱۳۸۴، مرصادالعباد من المبدأ الی المعاد، به اهتمام محمدامین ریاحی، چ۱۱، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
– رجایی بخارایی، احمدعلی ، ۱۳۴۰، فرهنگ اشعار حافظ، چ۲، انتشارات علمی.
– زرینکوب، عبدالحسین، ۱۳۷۰، پلّه پلّه تا ملاقات خدا (درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلالالدین رومی)، بیچا، تهران، انتشارات پاییز.
– زمانی، کریم، ۱۳۸۴، شرح جامع مثنوی، تهران، اطلاعات.
– سبزواری، حاج ملاهادی، ۱۳۷۴، شرح مثنوی، به کوشش مصطفی بروجردی، چ۱، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
– سجّادی، جعفر، ۱۳۷۰، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، بیچا، تهران، طهوری.
– سراج طوسی، ابونصر، ۱۳۸۱، اللّمع فی التصوف، تصحیح و تحشیه رینولد آلّین نیکلسون، ترجمه مهدی مجتبی، بیچا، تهران، اساطیر.
– شیمل، آن ماری، ۱۳۶۱، شکوه شمس (سیری در آثار و افکار مولانا جلالالدین رومی)، ترجمه حسن لاهوتی، بیچا، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
– صفا، ذبیحالله، ۱۳۶۶، تاریخ ادبیات در ایران، چ۵، تهران، فردوسی.
– عزالدین کاشانی، محمود بن علی، ۱۳۸۶، مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه، به تصحیح جلالالدین همایی، چ۷، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
– عطّار، فریدالدین محمد بن ابراهیم، ۱۳۸۴، منطقالطیر، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، بیچا، تهران، سخن.
– فروزانفر، بدیعالزمان، ۱۳۸۶، شرح مثنوی شریف، چ۱۲، تهران، زوّار.
– ــــــــــــــــــ ، ۱۳۶۶، احادیث مثنوی (مشتمل بر مواردی که در مثنوی از احادیث استفاده کرده است با ذکر وجوه روایت و مآخذ آنها)، چ۴، تهران، امیرکبیر.
– ــــــــــــــــــ ، ۱۳۷۴، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطّار نیشابوری، چ۲، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
– قشیری، ابوالقاسم، ۱۳۶۱، رساله قشیریه، با تصحیحات و استدراکات بدیعالزمان فروزانفر، چ۲، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
– گولپینارلی، عبدالباقی، ۱۳۸۴، نثر و شرح مثنوی شریف، ترجمه و توضیح توفیق سبحانی، چ۲، تهران، سخن.
– مستملی بخاری، ابوابراهیم اسماعیل بن محمد، ۱۳۶۳، شرح التعرف لمذهب التصوف، با مقدمه و تصحیح و تحشیه محمد روشن، چ۱، تهران، اساطیر.
– مولانا، جلالالدین محمد بلخی، ۱۳۸۲، مثنوی معنوی، آخرین تصحیح رینولد، ا. نیکلسون، ترجمه و تحقیق حسن لاهوتی، بیچا، تهران، قطره.
– ـــــــــــــــــــــــــــــ ، ۱۳۸۴، کلیات شمس تبریزی، بر اساس تصحیح و طبع بدیعالزمان فروزانفر، چ۳، تهران، انتشارات دوستان.
– نیکلسون، رینولد، الن، مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی، ترجمه و تحقیق اوانس اوانسیان، چ۲، تهران، نی.
– ــــــــــــــــــــ ، شرح مثنوی معنوی مولوی، مترجم حسن لاهوتی، چ۱، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
– هجویری، علی بن عثمان، ۱۳۸۶، کشفالمحجوب، مقدّمه، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، چ۳، تهران، سروش.
– یاحقی، محمدجعفر، محمّدمهدی ناصح، ۱۳۸۷، راهنمای نگارش و ویرایش، چ۲۶، انتشارات آستان قدس رضوی.
مثنوی نغمه الهی و سرودی روحانی است که از زبان مردی فرشتهخو و عاشق بر تربیت بشر سروده شده است و منظور گوینده آن نه کسب نان و نام است و نه اظهار فضل و هنر بلکه سراپای وجودش از عشق به هدایت و راهبری مردم خبر میدهد. تعلیماتش عطر ذوق و عمل میپراکند و هدایتش به علم و مجرد درک وجدانی محدود نمیشود. برای سالک از آتش نمیگوید، بلکه دستش را با سوزش شرارههایش آشنا میکند. مثنوی تراوش عشق است که جاوید و پایدار، پیشاپیش بشریت حرکت میکند، مثنوی لبریز از حقایق وجود است و گشاینده رازهای روح بشر و تفسیرکننده قرآن، مثنوی نردبانی است به بام معشوق که مولانا پلّههای آن را همه جا میبیند. گاه از رؤیت جوانهای که دنیای ظلمانی خاک را وداع گفته و به رویش رسیده، از تیرگی تن رها میشود و به بهشت میرسد. گاه از مروارید اشک، به شکستگی دل دست مییابد، و در جوار حق ساکن میشود. گاه بانگ الرّحیل او را از جای میبرد و ترک زاد و بوم میکند و عازم سفر روحانی میشود. «از درس و وعظ منقطع میگردد تا قدم بر پلّه تبتّل گذارد، با طلوع خورشید شمس در عشق او محو میشود تا درس فنا بیاموزد. با فقر ترک اعتماد بر اسباب میکند و با رقص تجربه رهایی از وقار حشمت. با سماع و شعر در دنیای ماورای حس نفوذ میکند» (با اقتباس از زرینکوب، ۱۳۷۰، ص۳۰۲) و اینگونه با سلوک عملی به انتقاد مدّعیانی که میگویند:
کاین سخن پست است یعنی مثنوی |
قصّه پیغمبرست و پی روی |
نیست ذکر بحث و اسرار بلند |
که دوانند اولیا آن سو سمند |
از مقامات تبتّل تا فنا |
پایه پایه تا ملاقات خدا |
شرح و حدّ هر مقام و منزلی |
که به پر زو بر پرد صاحب دلی |
۳/۳۶-۴۲۳۳ |
پاسخ میدهد. بنابراین مولانا در دریای بیکران مثنوی درس قدم نهادن بر پلّه تبتّل تا مرحله فنا را به سالکان راه میآموزد. برای شناخت این مراحل در این مجال به سیر و سلوک عطّار در کتاب منطقالطّیرش نظر افکندیم تا این مراحل را با قدوم مولانا طی کنیم؛ زیرا ارتباط معنوی و پیوستگی روحانی مولانا به عطّار انکارپذیر نیست. بنابر گفته جامی در تذکرهالشعراء: «وقتی مولانا به همراه پدر خود از بلخ هجرت کرد در نیشابور با شیخ عطّار ملاقات کرد و عطّار کتاب اسرارنامه را به وی داد»، که خود دلیل بر آن است که مولانا آثار عطّار را مطالعه کرده است. کثرت مطالب و حکایاتی که مولانا از آثار عطّار در مثنوی و غزلیات اقتباس کرده خود دلیل دیگری است بر آنکه وی با آثار او انس داشته است. شناخت مثنوی منوط بر شناخت سخن سنایی و عطّار است به روایت افلاکی «روزی حضرت مولانا فرمود که هر که به سخنان عطّار مشغول شود، از سخنان حکیم مستفید شود و به فهم اسرار آن کلام رسد و هر که سخنان سنایی را به حدّ تمام مطالعه کند به سرّ سخن ما واقف شود.» (فروزانفر، ۱۳۷۴، صص۶۸-۷۳)
در این رساله سعی بر آن است که مراحل هفتگانه سلوک «طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا» را که عطّار قبل از مولانا طی کرده است، در مثنوی جستجو کنیم. بدین منظور کار را در هفت وادی پی میگیریم. در قدم اول که عطّار نام «طلب» بر آن نهاده است، ابتدا به تعریف و شناخت دیدگاههای گوناگون در این باب میپردازیم و نظر و دیدگاه مولانا را در موضوع طلب میجوییم. علاه بر بحث طلب به «تهذیب نفس» نیز نظری میافکنیم، زیرا بحث تهذیب و تزکیه نفس از مراحل اولیه سلوک تا آخرین گامها همراه سالک است. همچنین در این وادی به بحث «لزوم پیروی از پیرو مرشد» نیز میپردازیم، زیرا اهمیّت آن در نزد مولانا تا به حدی است که اگر سالک راه حق، به راهبری پیری کاردان طی طریق نکند به خورشید حقیقت نایل نمیشود و در میانه راه باز میماند. در قدم دوم که عطّار نام «عشق» برای آن برگزیده است، از زیباترین کلمه عالم سخن میگوییم و با دید مولانا به آن نظر میافکنیم، که گاهی از فراق مویه میکند و گاه از آسان شدن سختیهای راه سخن میگوید. گاهی نظری به رضا میافکند و در غیرت عاشق و معشوق داد سخن میدهد. در قدم سوم وارد وادی «معرفت» میشویم و همچون مراحل گذشته به شناخت دیدگاههای گوناگون عرفا در باب این وادی میپردازیم و نظر مولانا را در شناخت و معرفت حق جویا میشویم. در گام چهارم به «استغنا» میرسیم و علاوه بر شناخت وادی، آن را در دو جزء استغنای عبد و حق پی میگیریم. در گام پنجم که عطّار آن را «توحید» نام نهاده است، پس از شناخت دیدگاههای عرفا در باب توحید، نظر مولانا را در سه مرحله توحید: افعالی، صفاتی و ذاتی پی میگیریم. در گام ششم با «حیرت» آشنا میشویم و نظر مولانا را در دو بخش حیرت مذموم و حیرت ممدوح جویا میشویم. در گام آخر، گام هفتم به فقر و فنا میرسیم. ابتدا با فقر آشنا میشویم، دیدگاه مولانا را در آن جستجو میکنیم؛ بعد از آن به بحث فنا میپردازیم و با شناخت آن، نگاه مولانا را در سه مرحله فنای: افعالی، صفاتی و ذاتی شرح میدهیم. در مرحله بعد فنا و بقا را در ابیات جستجو میکنیم و بعد از آن با قرار دادن دو اصطلاح فقر و فنا در کنار هم نظر مولانا را در باب آن بیان میکنیم. در آخر باید به این نکته اشاره کرد که تعیین حد و مرز مشخص بین مراحل امکانپذیر نیست؛ زیرا گاه طلب با مفهوم عشق یکی میشود و سالک ابتدا عاشق میشود تا طالب شود. گاه عاشق فانی میشود و فانی عاشق. گاه موحدی که به توحید افعالی رسیده است با نگاه فنا به جهان مینگرد و گاه فانی به وحدت و یگانگی میرسد.
مولانا جلالالدین محمّد بن سلطان العلما بهاءالدین محمّد بن حسین بن احمد خطیبی بکری بلخی که بعدها در کتب از او به صورتهای «مولانای روم» و «مولوی» و «ملاّی روم» یاد کردهاند؛ در ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری در بلخ متولد شد. پدرش سلطانالعلما بهاءالدین محمّد معروف به «بهاء ولد» (۵۴۳-۶۲۸هـ) از علما و خطبای بزرگ و متنفّذ و از کبار مشایخ صوفیه در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری بود. در حدود سال ۶۰۹ یا ۶۱۰ هجری همراه با خاندان و گروهی از یاران خود از مشرق ایران به جانب مغرب مهاجرت کرد. در آغاز این سفر طولانی چنانکه در مآخذ آمده، مولانا پنج یا شش سال بیشتر نداشته است و هنگام عبور از نیشابور همراه پدر به صحبت شیخ فریدالدین عطّار رسیده و شیخ کتاب اسرارنامه به وی داده و آن پیوسته با خود میداشت. در آخر این سفر بهاء ولد در قونیه متوطن میشود و همانجا میماند تا در ربیعالآخر سال ۶۲۸ هجری بدرود حیات گفت. بعد از وفات سلطانالعلماء پسرش به خواهش مریدان به جای پدر بر مسند وعظ و تذکیر و تدریس نشست. چندی از تاریخ فوت پدر ناگذشته با برهانالدین محقق ترمذی که پیشتر با او آشنا بود ملاقات کرد و تحت تربیت او قرار گرفت. چند سالی بعد از وفات او، با شمسالدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملاقات کرد. دیدار او مولوی را به یکبار دگرگونه کرد چنانکه از آن پس پشت پا به مقامات دنیوی زد و دست ارادت از دامان ارشاد شمس برنداشت. بعد از غیبت شمس که به دلیل بدخواهی عدهیی از شاگردان متعصب مولانا رخ داد، صلاحالدین فریدون قونوی معروف به «زرکوب» جایگزین شمس در جلب ارادت مولانا گردید. چون شیخ صلاحالدین زرکوب در ماه محرم ۶۵۷ درگذشت عنایت مولانا نصیب حسامالدین حسن بن محمّد بن الحسن بن اخی ترک معروف به چلپی حسامالدین گردید و هموست که مولوی را به نظم مثنوی تحریض کرد و تا آخر در این راه با او همقدمی نمود. وفات مولانا جلالالدین بنابر اصح اقوال در پنجم جمادیالآخر سال ۶۷۲ اتفاق افتاد.
۱) مهمترین اثر منظوم مولوی «مثنوی» است در شش دفتر به بحر رمل مسدّس مقصور یا محذوف که در حدود ۲۶۰۰۰ بیت دارد.
۲) دومین اثر بزرگ مولوی «دیوان کبیر» مشهور به دیوان غزلیّات شمس تبریزی است زیرا مولانا به جای نام تخلّص خود در پایان غالب غزلهای خود نام شمسالدین تبریزی را آورده ندرتاً کلمه «خمش»، یا «خاموش» یا «خموش» را بیآنکه ظاهر آن شباهتی به تخلّص داشته باشد ذکر کرده است. نخستین چاپ این دیوان که در هندوستان انتشار یافته بود شامل ۵۰۰۰۰ بیت است ولی همه این ابیات حقاً از مولوی نیست.
۳) رباعیّات. مجموعه رباعیّات مولوی در بعضی نسخ و از آن جمله در طبعی که از آن به سال ۱۳۱۲ هجری قمری در استانبول شده به ۱۶۵۹ شماره میرسد. در چاپ مرحوم استاد فروزانفر شماره این رباعیها به ۱۹۸۳ رسیده است.
۴) از مولوی آثاری به نثر باقی مانده که به جای خود در خور اهمیّت بسیار است، یعنی مجموعه مکاتیب و مجالس سبعه او، و کتاب فیه مافیه که از چند مجلس وی که با معینالدین پروانه داشت و فرزندش سلطان ولد آنها را گرد آورده است، فراهم آمد. (با اقتباس از صفا، ۱۳۶۶، ج۳ بخش اول، صص۴۴۸-۴۷۰)
تشریح ابعاد فکری مولانا در باب مراحل هفتگانه سلوک (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا)، ضرورت شناخت مثنوی را به عنوان مجموعهای که بتواند به صورت عملی یاریگر طالبان باشد، نشان میدهد.
دکتر سید احمد حسینی کازرونی در کتاب «عشق و مثنوی معنوی» به تفسیر و تحلیل عشق در مثنوی پرداخته است. دکتر عبدالحسین زرینکوب در کتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» در بخش «از مقامات تبتّل تا فنا» و همچنین در کتاب «سرّ نی» در جلد دوم تا حدودی به مراحل سلوک از دیدگاه مولانا اشاره کرده است. آن ماری شمیل در کتاب «شکوه شمس» در بخش «نردبان روحانی» به صورت مختصر به مراحل سیر و سلوک در «مثنوی» و «غزلیات شمس» پرداخته است. کتاب «مولانا دیروز تا امروز، شرق تا غرب» به طور کل مربوط به سیر و سلوک مولاناست و دیدگاه او را تبیین میکند.
مقالهای تحت عنوان «شرح مختصری بر نینامه مثنوی مولوی» تهیه و تنظیم حسینی جورسی، که ایشان در این مقاله تا حدودی به بحث فنا شدن در راه معشوق و داستانهای عشقبازی در نینامه اشاره کرده است.
قابل ذکر است که در طول زمان جستجو برای یافتن پیشینه پژوهش به اثری برنخوردم که به صورت کامل و جامع به مراحل هفتگانه سیر و سلوک در مثنوی پرداخته باشد.
مراحل هفتگانه سیر و سلوک، که عطّار پیش از مولانا در «منطقالطیر» به قدم صدق پیموده در «مثنوی» نیز یافت میشود.
مولانا در مثنوی بیش از هر مرحلهای به بحث «فنا» پرداخته است.
«عشق» نیز در مثنوی جایگاه والایی را به خود اختصاص داده است.
دو مفهوم «استغنا» و «فقر» در مثنوی بسیار به هم نزدیک است.
دو مفهوم «توحید افعالی» و «فنای افعالی» در مثنوی بسیار به هم نزدیک است.
تعیین حد و مرز مشخص بین مراحل هفتگانه سیر و سلوک امکانپذیر نیست.
مولانا در مثنوی دو مفهوم «فقر» و «فنا» را هم به صورت جداگانه بدان پرداخته، و هم در کنار هم قرار داده است.
ابتدا به بررسی کتب عرفانی، برای شناخت هر چه بهتر مراحل هفتگانه پرداختم و آنچه برای تحقیق لازم بود برگهنویسی کردم. پس از آن به مطالعه مثنوی اقدام کرده و برای فهم بهتر ابیات مثنوی، شرحهای مختلف آن را مطالعه کردم و ابیاتی را که به نحوی به یکی از این مراحل اشاره داشت، برگهنویسی کردم. در مثنوی به ابیاتی برخوردم که به دو مرحله یا بیشتر اشاره داشت که چندین بار برگهنویسی کردم. بعد از اتمام کار به تنظیم برگهها اقدام نموده، شروع به نگارش فصول کردم. در ابتدای هر فصل تعاریف و نظریات گوناگون عرفا را در باب آن فصل شرح داده، پس از آن به توضیح ابیاتی از مثنوی پرداختم که به آن وادی مربوط میشد. شرحهای مثنوی که برای فهم ابیات به آن رجوع کردم گاه نظری خاص در باب بیتی ارائه داده بود که آن بیت را در یکی از این مراحل قرار میداد، به همین خاطر به آن نظریات در طول کار استناد کردم. همچنین به صورت مختصر به داستانها و تمثیلاتی که به هر کدام از این مراحل مربوط میشد پرداختم. ابیاتی که به چند مرحله اشاره داشت را، با دلایل مربوط به آن وادی، در فصول مختلف نقل کردم. گاه در موضوعی، ابیات مشابهی از مثنوی دریافت میشد که بیت شاخص را نقل کرده و بیتهای دیگر را ارجاع دادهام. در پایان هر بیت ابتدا شماره بیت از سمت چپ و بعد از آن، با علامت (/)، شماره دفتر را ذکر کردم. در پایان ابیاتی که در مقدمه هر فصل، از «دیوان غزلیات شمس» ارجاع دادهام، ابتدا شماره غزل را از سمت چپ و بعد از آن با علامت (/)، شماره بیت را ذکر کردم. از کتاب راهنمای نگارش و ویرایش محمدجعفر یاحقی و محمّدمهدی ناصح برای نوشتن و ویرایش پژوهش استفاده کردم و تصحیح نیکلسون را مبنای کار خود قرار دادم.
مثنوی لبریز از نکات عرفانی است و با آنچه در کتب صوفیان به عنوان تصوف تعلیم داده میشود این تفاوت را دارد که ناظر به ذوق و عمل است. مولانا با تربیت صوفیانه در مثنوی، از مریدان، سالکان بیادّعا و طالبان راستین راه حق به وجود میآورد. بدین منظور در این رساله سعی بر آن است که نظر و دیدگاه مولانا را در باب مراحل هفتگانه سیر و سلوک در سه دفتر اول مثنوی بررسی کرده، نقش مثنوی را به عنوان راهنما و مرشدی که دستگیر طالبان و سالکان راه است، اثبات کنیم.
«در آموزشهای قدمای صوفیه و در متون قدیمی تصوف، مقام یا مرحلهای به عنوان طلب مورد بحث قرار نگرفته است. امّا از آنجا که طلب حالتی یا مرحلهای از سلوک است که تمام احوال و مقامات عارف دنباله آن به شمار میرود باید قبول کرد که طلب نتیجه هدایت الهی است و بعد از آن که سالک در پرتو هدایت الهی قرار گرفت، ذوق جستجو و طلب در او بیدار میشود وگرنه بدون هدایت، طلب هرگز به جایی نمیرسد.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۴، ص۷۰۲)
«طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد چه در خلا و چه ملا، چه در خانه و چه در بازار؛ اگر دنیا و نعمتش و عقبی و جنّتش بوی دهنه قبول نکند بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند. همه خلق از گناه توبه کنند تا در دوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد. همه عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکل نهد و سئوال از خلق شرک داند و از حق شرم؛ و بلا و محنت و عطا و منع و ردّ و قبول خلق بر وی یکسان باشد و در لطائفاللّغات میگوید که: ’ طالب در اصطلاح سالکان آنکه از شهوات طبیعی و لذّات نفسانی عبور نماید و پرده پندار از روی حقیقت بردارد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کامل گردد و این مقام را فنا فی الله گویند که نهایت سیر طالب است‘ و حضرت شرفالدین یحیی منیری فرموده که: ’طالب را در هیچ منزل آرام نی بلکه در هر دو کون بر وی حرام است «السُکونُ حَرامُ علی قلوبِ الأولیاء‘». (تهانوی، ۱۹۶۷، ج۱، ص۹۰۰)
عطّار در منطقالطیر در باب طلب این گونه سخن میگوید: طالب با ورود به وادی طلب با مشکلات و مصائب فراوانی روبهرو میشود و هر گام و نفس او با بلا همراه است که حتّی آسمان با همه شکوه و بزرگی در برابر سختیها و مشکلات راه سلوک همچون مگس حقیر است.
چون فرود آیی به وادیّ طلب |
پیشت آید هر زمانی صد تعب |
صد بلا در هر نفس اینجا بود |
طوطی گردون مگس اینجا بود |
۳۲۵۷-۳۲۵۸ |
همچنین وادی طلب جهد و تلاش بسیاری را میطلبد زیرا در این مرحله است که تمامی احوال سالک دگرگون میشود.
جدّ و جهد اینجات باید سالها |
زان که اینجا قلب گردد حالها |
۳۲۵۹ |
وادی طلب جایگاه رهایی ملک و مال است.
مُلک اینجا بایدت انداختن |
مِلک اینجا بایدت در باختن |
۳۲۶۰ |
چون شخص قدم به وادی طلب میگذارد باید از همه سختیها و بلاها استقبال کند و تمامی تعلّقات را وداع گوید.
در میان خونت باید آمدن |
وز همه بیرونت باید آمدن |
۳۲۶۱ |
طالب راه نه تنها باید از تمامی مال و خواستهاش جدا شود، بلکه باید دلش را نیز از حبّ و عشق بدآنها پاک کند.
چون نماند هیچ معلومت به دست |
دل بباید پاک کرد از هر چه هست |
۳۲۶۲ |
چون دل از صفات نفسانی و بشری پاک گردد، نور حضرت حق بر دل جاری میگردد.
چون دل تو پاک گردد از صفات |
تاختن گیرد ز حضرت نور ذات |
۳۲۶۳ |
با آشکار شدن نور حق در دل سالک، یک طلب او به هزار طلب مبدّل میشود و هر روز طالبتر و مشتاقتر میشود.
چون شود آن نور بر دل آشکار |
در دل تو یک طلب گردد هزار |
۳۲۶۴ |
پس چون طلب او فزونی گرفت از مصائب راه نمیهراسد و اگر صد آتش در راه او پدید آید، خود را پروانهوار بر آتش میزند.
گر شود در راه او آتش پدید |
ور شود صد وادی ناخوش پدید |
خویش را از شوق او دیوانهوار |
بر سر آتش زند پروانهوار |
۳۲۶۵-۳۲۶۶ |
طالب از شدت اشتیاق خواهان نوشیدن اسرار الهی از ساغر معرفت و شناخت حق تعالی میشود.
سرْ طلب گردد ز مشتاقی خویش |
جرعهای میخواهد از ساقی خویش |
۳۲۶۷ |
چون جرعهای از باده معرفت الهی بنوشد دو عالم را به فراموشی میسپارد.
جرعهای زان باده چون نوشش شود |
هر دو عالم، کل، فراموشش شود |
۳۲۶۸ |
او غرق بحر اسرار الهی است ولیکن هر دم نعره هَلْ مِنْ مزید سر میدهد.
غرقه دریا بماند خشک لب |
سرّ جانان میکند از جان طلب |
۳۲۶۹ |
سپس برای رسیدن به اسرار الهی از هیچ اژدهای جانستانی نمیهراسد.
ز آرزوی آن که سِر بشناسد او |
ز اژدهای جانستان نهراسد او |
۳۲۷۰ |
پس اگر کافر شدن و مورد لعنت قرار گرفتن نیز برای او پیش آید تحمل میکند تا به سرّی از اسرار الهی دست یابد.
کفر و لعنت گر به هم پیش آیدش |
در پذیرد تا دری بگشایدش |
۳۲۷۱ |
و چون به مقصد رسید کفر و دین تفاوتی ندارد.
چون درش بگشاد چه کفر و چه دین |
زانکه نبود، زان سوی در، آن و این |
۳۲۷۲ |
(عطّار، ۱۳۸۴، ص۳۸۱)
جعفر سجادی در فرهنگ اصطلاحات عرفانی در تعریفی که از طلب ارائه داده است به این نکته اشاره میکند که: «مطلوب در وجود طالب هست و آن را باید در وجود خود بطلبد و اگر از خارج بطلبد نیابد؛ زیرا حقیقتطلب در هر دلی گروست. پس «اَلطَلَبُ حِجابُ الْمَطلوبِ و اَلْمَطلوبُ حجابُ الطالِبِ». طلب کردن دلیل نایابی مطلوب در وجود خود است؛ و بعد از پیدا شدن، مطلوب خودحجابی است برای طالب، زیرا هرگاه مطلوب حاصل شود، طالب و طلب او گم شود.» (سجادی، ۱۳۷۰، صص۵۵۳-۵۵۴)
خواجه عبدالله انصاری در کتاب «کشفالاسرار» یافتن حق را پیش از طلب میداند: «هر چه به طلب یافتنی بود فرومایه است. یافت حق رهی را پیش از طلب، امّا طلب او را پیش پایه است. عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. چنانکه مطیع طاعت از اخلاص یافت، نه اخلاص از طاعت. و سبب از معنی یافت، نه معنی از سبب. الهی چون یافت تو پیش از طلب و طالب است، پس رهی از آن در طلب است که بیقراری بر او غالب است. طالب در طلب، و مطلوب حاصل پیش از طلب. اینت کاریست بس عجیب و عجیبتر آن است که یافت نقد شد و طلب برنخاست، حق دیدهور شد و پرده عزت بجاست.» (کشفالاسرار، ۱۳۷۶، ج۳، صص۴۹۰-۴۹۶)
مولانا در دیوان شمس نیز به بحث طلب پرداخته است. از دیدگاه مولانا طلب از ذوق سرچشمه میگیرد.
یار آن طلبد که ذوق یابد |
زیرا طلب از مذاق خیزد |
۷/۷۰۲ |
طلب آدمی به هنگام سکوت و آرامش شب، سریعتر و پرشتابتر خواهد بود.
خاموش شد عالم به شب، تا چست باشی در طلب |
|||
زیرا که بانگ و عربده تشویش خلوتگاه شد |
۱۱/۵۲۵ |
||
سالک باید در مسیر طلب چابک و مستحکم باشد.
گر تو خاری همچو خار اندر طلب سرتیز باش |
|||
تا همه خار تو را همچون گل و نسرین کنند |
۹/۷۳۰ |
||
البتّه انسان تا وقتی که به مقصود و هدف دست نیافته، طالب است، امّا وقتی که به مقصود رسید، دیگر طلبی وجود ندارد، بنابراین وجود طلب در رساندن آدمی به سوی مقصود لازم و ضروری است.
تا طلب جنبان بود مطلوب نیست |
مطلب آمد آن طلب بیکار شد |
پس طلب تا هست ناقص بد طلب |
چون نماند آنگهی سالار شد |
۶/۸۲۸- ۸۲۸
خمش کن بشنو ای ناطق غم معشوق با عاشق |
|||
که تا طالب بود جویان، بود مطلب ستیزنده |
۹/۲۲۹۹ |
||
همچنین در دیوان شمس از معشوق ازلی با عنوان «طالب و مطلب» یاد شده است.
خورشید را حاجب تویی، امید را واجب تویی |
|||
مطلب تویی، طالب تویی، هم منتها هم مبتدا |
۳/۱ |
||
هم طالب و مطلوب او، هم عاشق و معشوق او |
|||
هم یوسف و یعقوب او، هم طوق و هم گردن شده |
۱۲/۲۲۸۱ |
||
پس عالم توحید، عالم وحدت و یگانگی است و کسی که صفات طالب و مطلوب را جدا از هم بداند، طالب حقیقی نیست.
نه طالبست و نه مطلوب آن که در توحید |
|||
صفات طالب و مطلوب را جدا دیده |
۸/۲۵۱۴ |
||
(مولانا، ۱۳۸۴، ص۲۱۲، ص۱۶۳، ص۲۲۲، ص۲۵۰، ص۷۰۰، ص۱، ص۶۹۴، ص۶۹۵، ص۷۶۱)
(ابوالقاسمی، ۱۳۸۳، ص۶۱۲-۶۰۹)
مولانا در مثنوی به بحث طلب پرداخته است و اوّلین چیزی که در باب طلب مطرح است آن است که: «طلب، توفیق الهی است و تا خدا نخواهد داعی بر طلب و پژوهش حقیقت در باطن انسان سر نمیزند و طلب مقدمه یافتن و مفتاح مطلوبهاست و هر طالبی از روی یقین به مطلوب میرسد، دلیلش هم این است که حصول هر چیزی بستگی به مشیّت خدا دارد و هیچ چیزی بیرون از اراده حق در وجود نمیآید و از دگر سوی چون مبدأ و مصدر همه خیرات خدای تعالی است از این رو طلب نیز که آبستن یافت و کلید حصول مراد است از جانب او بر باطن بنده فائض میشود و دعا و خواهش بنده، ظهور فیض ربّانی و یاربّ گفتن فرع لبیک گفتن خداست.» (فروزانفر، ۱۳۸۶، ج۲، صص۴۷۴-۴۷۵)
این طلب در ما هم از ایجاد توست |
رستن از بیداد یا رب داد تست |
بی طلب تو این طلب مان دادهای |
بی شمار و حد عطاها دادهای |
۱/۱۳۳۷- ۱۳۳۸
پس تا کششی از جانب حق تعالی نباشد، کوشش سالک نتیجهای نمیبخشد، زیرا این جذبه حق تعالی است که پای سالک را در سلوک میگشاید و قدم در وادی طلب میگذارد.
گفت آن الله تو لَبَّیکِ ماست |
و آن نیاز و درد و سوزَت پَیْکِ ماست |
حیلهها و چارهجوییهای تو |
جذب ما بود و گشاد این پای تو |
۳/۱۹۵- ۱۹۶
پس پرواز کردن سالک چون پرتو نوری به منشأ خود، منوط بر آن است که پادشاه حقیقت او را به پرواز درآورد.
چون بپرّاند مرا شه در رَوَش |
میپرم بر اوج دل چون پرتوَش |
همچو ماه و آفتابی میپرم |
پردههای آسمانها میدرم |
۲/۱۱۵۸-۱۱۵۹
زنده ساختن جانهای مرده و بازگشت به حقیقت و ایجاد درد طلب، کار آواز خداست که البتّه از حنجره مردان حق به گوش میرسد.
هین که اسرافیل وقتند اولیا |
مرده را زیشان حیاتست و حَیا |
جانهای مرده اندر گور تن |
برجهد ز آوازشان اندر کفن |
گوید این آواز ز آواها جداست |
زنده کردن کار آواز خداست |
ما بمردیم و به کلّی کاستیم |
بانگ حق آمد همه برخاستیم |
بانگ حقّ اندر حجاب و بیحجیب |
آن دهد کاو داد مریم را ز جَیْب |
ای فنا پوسیدگان زیر پوست |
بازگردید از عدم ز آواز دوست |
۱/۱۹۳۰-۱۹۳۵
پس این حق تعالی است که درد طلب را در وجود سالک مینهد، ولیکن سالک نیز باید استعداد و قابلیت دریافت این موهبت الهی را در خود ایجاد کند.
هر که را دامن درست است و مُعَد |
آن نثار دل بر آن کس میرسد |
دامن تو آن نیازست و حضور |
هین منه در دامن آن سنگ فجور |
۳/۲۲۷۴- ۲۲۷۵
فیض حق پیوسته و دائم است ولی شرط یافتن آن، طلب و عشق است. کسی که عشق و طلبی ندارد و خود را مستعدّ انوار فیض نمیکند بیبهره میماند. پس نباید به امید دوام فیض در گوشهای بنشینیم و دست از طلب و کار بکشیم.
حق فشاند آن نور را بر جانها |
مقبلان برداشته دامانها |
و آن نثار نور را وایافته |
روی از غیر خدا برتافته |
هر که را دامان عشقی نابده |
ز آن نثار نور بیبهره شده |
۱/۷۶۰-۷۶۲
پس باید طلب و خواست در انسان حاصل شود تا بتواند نفحههای حق را دریافت کند.
گفت پیغمبر که نفحتهای حق |
اندرین ایّام میآرد سبق |
گوش و هش دارید این اوقات را |
در ربایید این چنین نفحات را |
نفخه آمد مر شما را دید و رفت |
هر کرا میخواست جان بخشید و رفت |
نفخه دیگر رسید آگاه باش |
تا از این هم وانمانی خواجه تاش |
۱/۱۹۵۱- ۱۹۵۴
و تا طلبی و جنبشی در آدمی صورت نگیرد از این جهان تنگ بیرون نمیرود به عرصهای بیانتها قدم نمینهد.
جنبشی اندک بکن همچون جنین |
تا ببخشندت حواسّ نور بین |
وز جهان چون رحم بیرون سُوی |
از زمین در عرصه واسع شوی |
۱/۳۱۸۰-۳۱۸۱
این جهان زندان جان است، باید جهانی دیگر را طلب کرد؛ جهانی که بیحدّ است.
این جهان خود حبس جانهای شماست |
هین! روید آن سو که صحرای شماست |
۱/۵۲۵ |
پس اگر روح، درد حقیقتبینی پیدا نکند همچنان محکوم شرایط مادّی خواهد بود.
چنگ کوکم چون جنین اندر رحم |
نه مهه گشتم شد این نُقلان مهم |
گر نباشد درد زِه بر مادرم |
من درین زندان میان آذرم |
۳/۳۵۵۶-۳۵۵۷
تا درد طلب در آدمی ظهور نکند، حقیقت مکشوف نگردد؛ همان گونه که احتیاج و اضطرار مریم بود که باعث شد آن نوزاد زبان به سخن بگشاید.
آن نیاز مریمی بودهست و درد |
که چنان طفلی سخن آغاز کرد |
۳/۳۲۰۴ |
پس بایستی به دنبال تشنگی و طلب حقیقی بود تا آب از آسمان و زمین بر ما فروریزد.
آب کم جو تشنگی آور به دست |
تا بجوشد آب از بالا و پست |
تا نزاید طفلک نازک گلو |
کی روان گردد ز پستان شیر او |
۳/۳۲۱۲- ۳۲۱۳
مولانا در جایی به طالب حقیقت گوشزد میکند که: ای طالب حقیقت در فراز و نشیب طریق طلب آن قدر دوان شو، تا عطش نوشیدن آب معرفت در درونت پدید آید و حرارت نیل به حقیقت، قلب و روحت را فراگیرد. پس از آنکه به عطش طلب و آتش عشق رسیدی، از خروش رعد، بانگ جویباران را خواهی شنید.
رَوْ بدین بالا و پستیها بِدوْ |
تا شوی تشنه و حرارت را گِروْ |
بعد از آن از بانگ زنبور هوا |
بانگ آب جو بنوشی ای کیا |
۳/۳۲۱۴- ۳۲۱۵
مولانا شرط افاضه را طلب میداند «زیرا عقل جزوی مدد از عقل کلّی میگیرد که منبع معارف و علوم و خزانه اسرار است بدینگونه که چون فکر و طلب ذهنی که نوعی از حرکت دماغی است به مجهولی متوجّه شود و مقدّمات وصول را از معلومات سابق بر نهج درست و راست ترتیب دهد آنگاه علم به مطلوب بر عقل جزوی انسانی اضافه میشود، شرط افاضه، طلب است.» (همان کتاب، ج۳، ص۹۰۴)
عقل جزو از کلّ گویا نیستی |
گر تقاضا بر تقاضا نیستی |
چون تقاضا بر تقاضا میرسد |
موج آن دریا بدینجا میرسد |
۱/۲۲۱۴- ۲۲۱۵
مولانا در باب اینکه شرط افاضه طلب است بیان میکند که «اگر چه در وقت عدم احتیاج از جمال و کمال حق که در مظاهر ظاهر است غافلی، لیکن در وقت حاجت به هر شیء که باشد کمال خود را در آن شیء ـ که مظهر آن کمال است ـ بر دیده بصیرت تو عیان میکند و جمال خود را بر نظر تو جلوهگر میسازد؛ و هر چند که حاجت بیش، ظهور آن کمال و جمال بیش، پس همچنان که ظهور جمال و کمال او که در اشیاست موقوف بر حاجت است، همچنین ظهور وحدت و عینیّت او که درمان درد عشق است موقوف بر حاجت و درد طلب بود.» (اکبرآبادی، ۱۳۸۳، ج۲، صص۶۵۶-۶۵۷)
کون پرچاره است و هیچت چاره نی |
تا که نگشاید خدایت روزنی |
گر چه تو هستی کنون غافل از آن |
وقت حاجت حق کند آن را عیان |
۲/۶۸۲- ۶۸۳
پس حس احتیاج اگر چه از دید نقص ناشی میشود ولی نردبان کمالست، زیرا جود حق تعالی بدینگونه است که جود او حاجت را در وجود سالک به وجود میآورد تا در طلب کمال به جدّ برمیخیزد.
آن یکی جودش گدا آرد پدید |
و آن دگر بخشد گدایان را مزید |
۱/۲۷۴۹ |
پس سالک اگر بخواهد مورد خطاب «بنوشاند پروردگارشان» شود، باید واقعاً عطش طلب در او پدید آید.
تا سقا هُمْ ربُّهُم آید خطاب |
تشنه باش اللهُ أعْلَمْ بالصّواب |
۳/۳۲۱۹ |
یکی از عوامل اصلی که سبب میگردد، درد طلب در سالک ایجاد شود آنست که، آدمی به نقص خود واقف شود.
هر که نقص خویش را دید و شناخت |
اندر استکمال خود ده اسبه تاخت |
ز آن نمیپرّد به سوی ذوالجلال |
کو گمانی میبرد خود را کمال |
۱/۳۲۱۲-۳۲۱۳
و در اینجا بحث توبه مطرح میشود. زیرا سالک متوجّه گناهان و قصور گذشته میشود و خواهان بازگشت و تلافی است. عزّالدین محمود کاشانی در مصباحالهدایه در باب توبه اینگونه سخن میگوید: «اساس جمله مقامات و مفتاح جمیع خیرات و اصل همه منازلات و معاملات قلبی و قالبی توبه است. آلودگان الواث ذُنوب را جز ذَنوب مطهرّ او پاک نگرداند و منغمسان بحر معاصی را جز سفینه او به ساحل نجات نرساند. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام گفته است اَلعَجَبُ مِمَّن یقْنُطُ و مَعَهُ النَّجاه پرسیدند که و ما النَّجاهُ گفت اَلتَّوْبَهُ و الاِسْتِغْفارُ. و چون سبب خلاص نفس از مهالک ذنوب توت است تقصیر و تسویف در آن ظلم بود بر نفس خود و من لَمْ یَتُبْ فَاوُلئِکَ هُمُ الظّالِموُن. و معنی توبت شرعاً رجوعست از معصیت آله تعالی باطاعت او.» (عزالدین محمود کاشانی، ۱۳۸۶،ص۳۶۶)
به اعتقاد مولانا شخص خطاکار، هرگاه وجود و هویّت صوری خود را به حساب نیاورد و درد درون خود را کشنده بیند بر اثر این، دردی در درون خود احساس میکند و همین درد او را از حجاب نفسانی بیرون میآورد.
زآنکه او گر هیچ بیند خویش را |
مهلک و ناسور بیند ریش را |
درد خیزد زین چنین دیدن درون |
درد او را از حجاب آرد برون |
۲/۲۵۱۶-۲۵۱۷
پس شخص از دیدن نقص خود به زاری و تضرّع روی میآورد و غریزه خویشتندوستی او را به کوشش و رفع نقص و نیل به کمال وامیدارد. بنابراین میتوان گفت که دیدن نقص خود و زاری و تضرّع به درگاه الهی، لطف و توجهی است که حق تعالی نسبت به بندگان خود میکند.
چون خدا خواهد که مان یاری کند |
میل ما را جانب زاری کند |
۱/۸۱۷ |
زین سخن گر نیستی بیگانهای |
دلق و اشکی گیر در ویرانهای |
زآنکه آدم زآن عتاب از اشک رست |
اشک تو باشد دم توبهپرست |
بهر گریه آمد آدم بر زمین |
تا بود گریان و نالان و حزین |
آدم از فردوس و از بالای هفت |
پای ماچان از برای عذر رفت |
۱/۱۶۳۲-۱۶۳۵
پس آشفتگی که مستلزم طلب و توبه است، مطلوب خداست.
دوست دارد یار این آشفتگی |
کوشش بیهوده به از خفتگی |
۱/۱۸۱۹ |
نالم ایرا نالهها خوش آیدش |
از دو عالم ناله و غم بایدش |
۱/۱۷۷۴ |
و به اعتقاد مولانا هر قلبی اجازه ندارد به سجده (توبه و رجوع) پردازد و توبه شرایط خاص خود را دارد از جمله آنها همراه بودن آن با آب چشم و آتش دل است، زیرا توبهای که خالص باشد بوستان دل را صفا و خرّمی میبخشد.
لیک استغفار هم در دست نیست |
ذوق توبه نقل هر سرمست نیست |
۲/۱۶۴۳ |
هر دلی را سجده هم دستور نیست |
مزد رحمت قسم هر مزدور نیست |
هین بپشت آن مکن جرم و گناه |
که کنم توبه درآیم در پناه |
میبباید تاب و آبی توبه را |
شرط شد برق و سحابی توبه را |
۲/۱۶۵۱-۱۶۵۳
تا نباشد برق دل و ابر دو چشم |
کی نشیند آتش تهدید و خشم |
کی بروید سبزه ذوق وصال |
کی بجوشد چشمهها زآب زلال |
۲/۱۶۵۵-۱۶۵۶
«همچنین به این نکته نیز باید اشاره کرد که عدّهای از پیران طریقت عقیده داشتند که حقیقت توبه، گذشت و عبور از توبه و به عبارت دیگر توبه از توبه کردن است. زیرا توبه رجوع از مخالفت به موافقت است، صفتی که در بدایت سلوک، التزام بدان ضرورت دارد ولی چون موافقت صفت سالک شود محلّی برای توبه نمیماند و اگر توبه را رجوع به حق فرض کنیم، آنگاه صفت دوران و مهجوران است و کسانی که به نعمت وصول و استغراق در حق نائل شدهاند از این حالت مستغنی هستند زیرا رجوع صفت غائب است نه واصل ابنعربی در تحلیل معنی توبه دقّت بسیار به کار برده به نوع دیگر توجیه میکند، به گفته او ’توبه صفت حق تعالی و عبد محلّ ظهور آن صفت است به دلیل آنکه خدا را «توّاب» میگوییم، منتهی فعل «تاب» هرگاه مستند به حق باشد به «علی» و هرگاه به بنده اسناد یابد به «الی» متعدّی میشود، پس دعوی توبه از جانب عبد بمنزله غصب و تصرّف در ملک غیر است، از این دعوی بنده باید توبه کند‘». (فروزانفر، ۱۳۸۶، ج۳، صص۸۹۹-۹۰۰)
ای خبرهات از خبر ده بیخبر |
توبه تو از گناه تو بتر |
ای تو از حال گذشته توبه جو |
کی کنی توبه ازین توبه بگو |
گاه بانگ زیر را قِبله کنی |
گاه گریه زار را قُبله کنی |
۱/۲۲۰۵-۲۲۰۷
به اعتقاد مولانا دوام توبه مشروط است به کسر شهوت و مداومت بر مجاهده و ریاضت، و گرسنگی را صوفیّه یکی از عوامل شکستن شهوت میشمرند. بنابراین ریاضت و دوام مجاهده و گرسنگی ارکانی است که دوام توبه بدون آن در معرض خطر است.
در یکی راه ریاضت را وجوع |
رکن توبه کرده و شرط رجوع |
۱/۴۶۵ |
باز به بحث طلب بازمیگردیم. مولانا معتقد است که «کفر» سرآغاز بیداری و پژوهش آگاهی است. زیرا منشأ آن عدم اعتماد است نسبت به مأنوسات و تلقینات و معتقدات معمول و متداول، که آن با شک و تردد خاطر و سپس با انکار پیوند دارد، بدیهی است که مرد باهوش و زیرک هرگاه به تردّد خاطر و انکار مواجه گشت درصدد تحرّی حقیقت و کشف مطلب برمیآید و آن طلب و تحرّی او را به سوی مقصود رهبری میکند بواقع میرساند پس کفر گسستن بند تقلید و مایه رسیدن به تحقیق است.» (همان، ج۲، ص۶۳۳)
زلّت او به ز طاعت نزد حق |
پیش کفرش جمله ایمانها خلق |
۱/۱۵۷۹ |
همچنین اشتباه موجب تنبّه و بیداری میشود و گمان و تردید، محرک آدمی به سوی جستجو است و بدین ترتیب انسان میتواند به کشف حقیقت نایل شود.
اشتباهی و گمانی در درون |
رحمت حقّّست بهر رهنمون |
۱/۲۵۰۴ |
همچنین رغبت و طلب آنگاه به سوی حق تعالی مایل میشود که نور معنوی، حاکم بر نور چشم حسی میشود.
نور حق بر نور حس راکب شود |
آنگهی جان سوی حق راغب شود |
۲/۱۲۹۰ |
البتّه باید متذکر شد که یکی از راههای وصلت و راه یافتن اینست که طالب را بخوانند و طلب کنند، راهی که به اسباب و آلات محتاج نیست و کرم محض و بیعلّت است، دعوتی است که شرم طالب بیوسیلت را میشکند تا بیسببی به سوی مطلوب دو اسبه میتازد.
قل تعالوا گفت حق ما را بدان |
تا بود شرم اشکنی ما را نشان |
۱/۲۶۹۴ |
به همین دلیل مولانا معتقد است که: هر چند تو سبب و آلتی برای طلب نداری، در راه طلب حرکت کن، این را بدان که در راه خدا نیازی به آلت و سبب نیست.
گرچه آلت نیستت تو میطلب |
نیست آلت حاجت اندر راه رب |
۳/۱۴۴۵ |
از راههایی که سبب میشود حس طلب در شخص بیدار شود آن است که هر کس را که در حال طلب مشاهده میکند رفیق او شود و نسبت به او فروتنی کند، زیرا با مصاحبت و مجاورت اهل طلب در زمره طالبان در خواهد آمد، و تحت سایه عارفان غالب بر نفس و هوی، او نیز بر نفس و هوای خود غالب میشود.
هر که را بینی طلب کار ای پسر |
یار او شو پیش او انداز سر |
کز جوارِ طالبان طالب شوی |
وز ظلال غالبان غالب شوی |
۳/۱۴۴۶-۱۴۴۷
«البتّه باید دانست که روح در ذات خویش طالب و جویای حق است، اگرچه به قضای الهی در غفلت و در لذّت نفسانی گرفتار شده است. در این جاست که چون آن شهنشاه کرم فرماید و به جذبهای از جذبات او را کشش نماید، از جهل و غفلت رهائی یافته به سوی مقتضای ذات خویش که علم و معرفت است بشتابد و این خرابه دنیا را به جغدان باز گذاشته، بر ساعد شاه جا بیابد.» (ولی محمد اکبر آبادی، ۱۳۸۳، ج۲،ص ۷۵)
باز گوید من چه در خوردم به جغد |
صد چنین ویران فدا کردم به جغد |
من نخواهم بود اینجا میروم |
سوی شاهنشاه راجع میشوم |
خویشتن مکشید ای جغدان که من |
نه مقیمم میروم سوی وطن |
این خراب آبادْ در چشم شماست |
ورنه ما را ساعد شه باز جاست |
۲/۱۱۳۸-۱۱۴۱
پس خداوند به اقتضای رحمت واسعه خود، به هر یک از بندگان به قدر استعداد، افاضه رحمت میکند و بندگان قابلیت خود را با درخواست راستین و زاری و تضرع بیان میکنند ولی گاه از روی غفلت و بیخبری تضّرعی نمیکنند و اظهار نیاز نمینمایند ولی خداوند به واسطه رحمت بلاعلتش آنان را از خواب گران غفلت بیدار میکند.
من کریمم نان نمایم بنده را |
تا بگریاند طمع آن زنده را |
۲/۳۶۱ |
به اعتقاد مولانا: طلب، همیشه همراه سالک است، سالک راه حق هیچگاه از طلب دست نمیکشد، و آتش عشق او هیچگاه فروکش نمیکند. به قول خواجه عیوب در اسرارالغیوب: «هرکس غیر عارف کامل است از آب رحمت و فیض عنایت حق سیر میگردد و آن که عارف کامل است به منزله ماهی است که از دریاهای آب موهبت سیر نمیشود و هر چند بحار فیوض الهی در ظرف طلب او بریزند نعره هَل مِن می زند.» (خواجه ایوب، ۱۳۷۷، ج۱، ص۲۲).
استاد بدیعالزمان فروزانفر در این باب عبارتی زیبا بیان کردهاند: «دل سیری و ملال در راه طلب نشانه محرومی و بینصیبی است زیرا مطلوبی به این شگرفی آسان به چنگ کسی نمیافتد و گوهری بدین پرمایگی جز با احتمال خطرهای بزرگ بدست نمیآید. صورت عشق با آرامش و قرار خاطر نمیسازد و راه طلب دور و دراز و سراپا آفت است.»(بدیعالزمان فروزانفر، ۱۳۸۶، ج۱، ص۲۳)
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد |
هر که بیروزیست روزش دیر شد |
۱/۱۷ |
پس طلب بایستی همراه همیشگی سالک باشد و به هر مرتبه مکاشفهای که به آن رسید هر اندازه رفیع باشد آن را پشت سر بگذارد، زیرا کمال حقیقی او همانا در پیش رفتن بینهایت اوست.
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست |
بر هر آنچه یافتی بالّله مهایست |
بینهایت حضرتست این بارگاه |
صدر را بگذار صدرتست راه |
۳/۱۹۶۰-۱۹۶۱
من غلام آن که اندر هر رباط |
خویش را واصل ندارد بر سماط |
پس رباطی که بباید ترک کرد |
تا به مسکن در رسد یک روز مرد |
۱/۳۲۵۹-۳۲۶۰
پس تا طلب همراه همیشگی سالک نباشد به مقصد نخواهد رسید.
اندر این ره میتراش و میخراش |
تا دم آخر دمی فارغ مباش |
تا دم آخِر دمی آخِر بود |
که عنایت با تو صاحب سر بود |
هر چه کوشد جان که در مرد و زنست |
گوش و چشم شاه جان بر روزنست |
۱/۱۸۲۲-۱۸۲۴
چون سالک از روی جدّیت به طلب برخاست، برای او بینش و نظری حاصل میشود زیرا تلاش و جدّیت هرگز خطا نمیکند.
چون طلب کردی به جد آمد نظر |
جد خطا نکند چنین آمد خبر |
۲/۱۶۹۷ |
پس باید با همه قدرت طلب کرد تا عشق الهی در وجود سالک آتش افروزد.
گرم باش ای سرد تا گرمی رسد |
با درشتی ساز تا نرمی رسد |
۲/۳۰۱۱ |
طالب تشنهکام در هر حالی که هست بایستی طالب باشد و آب را جستجو کند.
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش |
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش |
منگر آنکه تو حقیری یا ضعیف |
بنگر اندر همّت خود ای شریف |
تو به هر حالی که باشی میطلب |
آب میجو دائماً ای خشکلب |
۳/۱۴۳۷-۱۴۳۹
در برابر کوشش سالک، کشش و عنایت حق پاسخی است که به وصال میانجامد. پس به اعتقاد مولانا کسی که نیاز به سیر الی الله در او دیده میشود، همین نیاز اورا به مقصود میرساند، زیرا یارب گفتنها، نشانه لبیک گفتن خداست.
کان لب خشکت گواهی میدهد |
کاو به آخر بر سر منبع رسد |
خشکی لب هست پیغامی ز آب |
که به مات آرد یقین این اضطراب |
۳/۱۴۴۰-۱۴۴۱
پس مادام که طالب، درد طلب را در دل احساس کند و دست از مجاهده و کوشش برندارد، هر چند آستان حق تعالی بلند است و رسیدن به آن صعب، به مقصود خواهد رسید.
چون در معنی زنی بازت کند |
پرّ فکرت زن که شهبازت کند |
۱/۲۸۷۰ |
پس آدمی همواره باید در طلب حقیقت باشد.
کز ز پشت آدمی وز صلب او |
در طلب میباش هم در طُلب او |
۱۱۶۳۶ |
مولانا در مدح طلب، آن را تلاش خجستهای میداند که هر مانعی را در راه حق از میان بر میدارد.
کین طلب کاری مبارک جنبشیست |
این طلب در راه حق مانع کشیست |
۳/۱۴۴۲ |
مولانا طلب را کلید خواستهها میداند و به اعتقاد او طلب به منزله لشکریان و پیروزمندی و افراشتگی پرچمهای طالب است.
این طلب، مفتاح مطلوبات تست |
این سپاه و نصرت و رایات تست |
۳/۱۴۴۳ |
مولانا طلب را همچون خروس سحری میداند که بانگ میزند: بامداد نزدیک است.
این طلب همچون مبشّر در صیاح |
میزند نعره که میآید صباح |
۳/۱۴۴۴ |
پس بنیاد اساسی و اقبال حقیقی، طلب و جستجو کردن است. زیرا هر بسط و گشایشی که در قلب ایجاد میشود، به دنبال قبض و گرفتگی است. پس بایستی از امور دنیا فارغ شوی و با جان و دل همانند فاخته کو؟ کو؟ بکنی.
هین بجو که رکن دولت جستن است |
هر گشادی در دل اندر بستن است |
از همه کار جهان پرداخته |
کو و کو میگو به جان چون فاخته |
۳/۲۳۰۳-۲۳۰۴
«به اعتقاد مولانا طلب بدون سابقه معرفت میّسر نیست زیرا مجهول مطلق مطلوب واقع نمیشود و هرچه معرفت زیادتر شود، خواست و طلب افزوده میگردد. بدین جهت مولانا طلب را نشانه معرفت و بوی بردن و فزونی درد را علامت افزایش آگاهی و بیداری شمرده است.» (فروزانفر، ج۱، ص۲۶۹)
پس بدان این اصل را ای اصلجو |
هر که را دردست او بردست بو |
هر که او بیدارتر پر دردتر |
هر که او آگاهتر رخ زردتر |
۱/۶۲۸-۶۲۹
«پس هر طلبی که فعل ارادی است باید مسبوق به نوعی از معرفت باشد، این ملایمت را مولانا ذوق و یا «چشش» مینامد، زیرا حسّ ملایمت خود از جنس بهره یافتن و چاشنی کردن چیزی است.» (همان، ج۱، ص۳۳۳)
تَرتَقیٴانفاسُنا بالمُنْتَقی |
مُتْحَفاً منّا إِلی دارِ الْبَقا |
ثُمَّ تأتینا مُکافاتُ المَقال |
ضِعْفُ ذاکَ رَحْمَۀً مِنْ ذِیالْجَلال |
ثُمَّ یلجینا الی أقتالِها |
کیْ ینالَ الْعَبْد ممّا نالَها |
هکَذَی تَعْرُج و تَنْزِل دایماً |
ذا فلا زِلْتَ عَلَیْهِ قایما |
پارسی گوییم یعنی این کشش |
ز آن طرف آید که آمد آن چَشش |
چشم هر قومی به سویی مانده است |
کان طرف یک روز ذوقی رانده است |
۱/۸۸۳-۸۸۸
در باب این مطلب که آیا جوینده یابنده است یا یابنده جوینده: «یکی میگوید، مَنْْ طَلَبَ وَجَدَ و دیگری میگوید، مَنْ وَجَدَ طَلَبَ و سبب یافتن طلب بود و سبب طلبیدن یافت. آن مجاهدت فرماید تا مشاهدت یابد و این مشاهدت یابد تا مجاهدت کند. و حقیقت این بود که مشاهدت اندر مجاهدت به جای توفیق است اندر طاعت و عطا از حق است عّزوجّل؛ پس چون حصول طاعت بیتوفیق محال بود حصول توفیق نیز بیطاعت محال بود و چون بیمشاهدت، مجاهدت موجود نباشد بیمجاهدت، مشاهدت محال بود.» (نیکلسون، ۱۳۷۴، ج۲، ص۸۷۹)
مر ترا صدق تو طالب کرده بود |
مر مرا جدّ و طلب صدقی گشود |
صدق تو آورد در جستن تورا |
جستنم آورد در صدقی مرا |
۲/۳۰۰۶-۳۰۰۷
مولانا در جائی دیگر بیان میکند که: طلب بدون یافتن موجود نباشد و طلب نهایتاً موکول به وصول است، همانگونه که عشق انسان به حق تعالی منوط به عشق الهیست.
تا نیابیدم نبودم طالبش |
حس کنون مغلوب شد زر غالبش |
۲/۳۰۰۳ |
پس میتوان گفت وصول مقدم بر طلب است.
یک گزی ره که بدان سو میروی |
همچو گز قطب مساحت میشوی |
۲/۳۷۶۴ |
«مولانا در جایی دیگر بیان میکند که چون سالک به مقام معرفت ترّقی آغاز میکند و از کمال معرفت، حیرت پدید میآید، پس از آن جست و طلب از لون و شکل دیگر میشود و سَیْرِ فی الله شروع میشود، در این مرتبه جستوجو موّخر از یافت و وصول است برخلاف جستوجوی نخستین که بر یافت مقدّم است.» (فروزانفر، ۱۳۸۶، ج۳، ص۹۰۲)
چونکه فاروق آینهی اسرار شد |
جان پیر از اندرون بیدار شد |
همچو جان بیگریه و بیخنده شد |
جانْش رفت و جان دیگر زنده شد |
حیرتی آمد درونش آن زمان |
که برون شد از زمین و آسمان |
جستوجویی از ورای جستوجو |
من نمیدانم تو میدانی بگو |
۱/۲۲۰۸-۲۲۱۱
طلب، کوشش سالک برای رسیدن به حقیقت است و سالک خواه به کندی حرکت کند یا به تندی اگر جوینده باشد در آخر یابنده میگردد و رفتن به سوی حق به هر صورتی مقبول است چه شخص با رعایت آداب و تشریفات حرکت کند چه بدون رعایت آن، چه سکوت اختیار کند و چه گفت، چه به صورت مستقیم بوی حق را استشمام کند چه از طریق آثار و مظاهر او.
گر گران و گر شتابنده بود |
آنکه جویندهست یابنده بود |
در طلب زن دائماًتو هر دو دست |
که طلب در راه نیکو رهبرست |
لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب |
سوی او میغیژ و او را می طلب |
گه به گفت و گه به خاموشی و گه |
بوی کردن گیر هر سو، بوی شه |
۳/۹۷۸-۹۸۱
پس چون شخص به طلب و جستجو پرداخت در نهایت دری به سوی او گشوده میشود.
سایه حق بر سر بنده بود |
عاقبت جوینده یابنده بود |
گفت پیغمبر که چوی کوبی دری |
عاقبت زان در برون آید سری |
۳/۴۷۸۱- ۴۷۸۲
پس اگر موری حقیر خواست به مقام سلیمان برسد، نباید به این طلب و مقصود او به چشم حقارت نگاه کرد، مگر نه اینکه همه مال و ثروتی که فعلاً در اختیار داری، روزی به صورت طلب و اندیشه بوده است؟ پس اگر همّت و طلبی در کار باشد میتوان از حضیض نفس به اوج کمال و مجد رسید.
گر یکی موری سلیمانی بجست |
منگر اندر جستن او سست سست |
هرچه داری تو ز مال و پیشه ای |
نه طلب بود اوّل و اندیشه ای |
۳/۱۴۴۸- ۱۴۴۹
اگر سالک واقعاً طالب پروردگار است باید از وجود مجازی خود به سوی وجود حقیقی رهسپار شود. البتّه این بیت را میتوان در بخش فنا نیز قرار داد.
باز گرد از هست سوی نیستی |
طالب ربّی و ربّا نیستی |
۲/۶۸۸ |
مولانا توصیه می کند که اگر واقعاً در خود میل و کششی به جهان برین الهی می بینی، مانند پرنده هما پر و بال همّت و دولت برگشا.
گر ببینی میل خود سوی سما |
پرّ دولت برگشا همچون هما |
۳/۱۶۲۰ |
باید به این نکته نیز اشاره کرد: کسی که درد طلب در او رخنه کرده باشد هرچه بیشتر اسرار حق را از او پنهان کنیم، حق از او پنهان نشود، زیرا مطلوب به سوی طالب خود جذب می شود.
دردمندی کش زبام افتاد طشت |
زو نهان کردیم حق پنهان نگشت |
۲/۲۰۶۱ |
هرگاه همه حواس مطیع و فرمانبردار حسّ حقیقت طلب، طالب شود، حتّی آسمانها و افلاک نیز به اطاعت او درمیآیند.
چونک حسها بنده حسّ تو شد |
مر فلکها را نباشد از تو بُد |
۲/۳۲۴۹ |
همچنین درآخر به این نکته بایستی اشاره کرد که اصل و منشأ طلب را باید در پیغمبران یافت زیرا این سوز و درد طلب که در جان طالبان حقیقت زبانه میزند شعله آتشی است که از جان پیغمبران مشتعل شده است، زیرا آنان که طالباند با حقیقت نبوت پیوستهاند و اصل طلب و خداجوئی و پژوهش حق پیغمبران بودهاند که پیوسته روی در خدا آورده و به زاری و ابتهال تمام جویای وصل و لقای وی بوده اند.(فروزانفر، ج۱، ص۳۰۲)
شد نیاز طالبان ار بنگری |
شعله ها از گوهر پیغمبری |
شعله ها با گوهران گردان بود |
شعله آن جانب رود هم کان بود |
۱/۷۴۸- ۷۴۹
نهایتاً برای اینکه قدم در وادی طلب بگذاریم و اماده سفر حق شویم، عنایت حق تعالی باید دستگیر جانهای درمانده ما باشد.
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ |
بی عنایات خدا هیچیم هیچ |
بی عنایات حق و خاصان حق |
گر ملک باشد سیاهستش ورق |
۱/۱۸۷۸- ۱۸۷۹
تمام مقالات و پایان نامه و پروژه ها به صورت فایل دنلودی می باشند و شما به محض پرداخت آنلاین مبلغ همان لحظه قادر به دریافت فایل خواهید بود. این عملیات کاملاً خودکار بوده و توسط سیستم انجام می پذیرد.
جهت پرداخت مبلغ شما به درگاه پرداخت یکی از بانک ها منتقل خواهید شد، برای پرداخت آنلاین از درگاه بانک این بانک ها، حتماً نیاز نیست که شما شماره کارت همان بانک را داشته باشید و بلکه شما میتوانید از طریق همه کارت های عضو شبکه بانکی، مبلغ را پرداخت نمایید.
ارسال نظر