روح، موجودی مجرد است و جسم و قابل قسمت نیست و حیات و فعالیت اعضای بدن، به او متکی است. واژه روح در قرآن در سورهها و آیات متعددی تکرار شده است و متبادر از آن، همان موجودی است که مبدأ حیات و زندگی است و آن را منحصر به انسان و یا انسان و حیوان ننموده است، بلکه آن را در غیر انسان و حیوان نیز اثبات نموده است مثل آیه مبارکه: “…فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابا فَأَرْسَلْنا اِلَیها رُوحَنا”۱٫ “..مریم میان خود و آنان حجابی افکند و در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم”.
و آیه مبارکه: “وَ کَذلِکَ أَوْحَینا اِلَیکَ رُوحا مِنْ أَمْرِنا”۲٫ “همانگونه(که بر پیامبران پیشین، وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی کردیم”. و آیات دیگر. پس برای روح، مصداقی در انسان هست و مصداقهای دیگری نیز در برخی موجودات دیگر. این دو آیه و آیات دیگر به صراحت دلالت بر وجود روح در انسان و برخی موجودات دیگر غیر از انسان به معانی مختلف وجود دارد از جمله آیاتی که به صراحت دلالت بر این دارد که مراد از روح، تنها روح انسانی است، آیه مبارکه زیر است:
“یسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی”۳٫ “از تو (ای پیامبر) راجع به روح میپرسند، بگو روح از کار خدا است و به شما جز اندکی از علم داده نشده است”. در این آیه گرچه روح، مطلق آورده شده و لکن از قرائن موجود در آیه، استفاده میشود که مراد از روح مورد سؤال، روح انسانی است که به امر خدا انجام گردیده است. بنابر عقیده بیشتر مفسّران در آیه بالا روح به معنای روان و عامل حیات بهکار رفته است۴٫ مفسّر بزرگ اهل سنت “شیخ ابوالفتوح رازی” در تفسیر “روحالجنان”۵٫ در ضمن بیان اقوالمختلف در مورد مفهوم و معنای روح میگوید: “آنچه در این آیه مورد سؤال قرار گرفته، روح آدمی است که قوام حیات به آن است و آدمی به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمیماند”.
مرحوم شعرانی در حاشیه تفسیر رازی چنین بیان میکند: “تفسیر روح با این مفهوم درستتر به نظر میآید که سؤال از وجود روح و حقیقت آن از دیرباز میان ملل جهان متداول بود، خاصّه یهود و مخصوصا آن جماعت از یهودیان که با فلاسفه آمیخته و از عقاید و اختلافشان درباره روح، اطلاع یافته بودند، تعجّب بشر درباره روح از آن است که میبیند قدرتی است بر خلاف طبیعت و گوئی بر ضدّ آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به خود رها کنند زود پوسیده و متعفّن و پراکنده میگردد و روح، او را سالها از فرسودگی و تعفّن، نگاه میدارد و به حرکت و سخن میآورد و تعقّل و ادراک میکند و اینها هیچیک، کار جسم نیست، جسم، سنگین است و سوی پائین میل دارد و روح بر میجهد و جسم را میجهاند.
“حال پس خود روح از چه مبدأ و منشأ است؟ خداوند جواب داد که مبدأ آن از فرمان خدا است و مانند نور خورشید بر ابدان تابیده و اگر فرمان الهی نبود و از ورای عالم طبیعت، دستوری نرسیده و فروغی نتافته بود، همه چیز جامد بود و صامت”.
تفسیر آیه “وَ ما اُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّقَلِیلاً”. “شما آدمیان جز اندکی که از علم، نصیب ندارند”. این است که روح از دیدگاه قرآن، موقعیتی در عالمِ وجود دارد و آثار و خواصی در این عالم، بروز میدهد که بسیار بدیع و عجیب است و شما از آن بیخبرید!
مرحوم “بحرانی” مؤلف تفسیر “برهان” در تفسیر آیه فوق از حضرت امام باقر علیهالسلام نقل میکند که فرمود: “معنای آیه، این است که جز تعداد کمی از بشر؛ از روح، آگاهی ندارند”.
استاد معظّم علامه فقید، سید محمد حسین طباطبائی قدسسره در تفسیر “المیزان”۶ مینویسد: “کلمه روح به طوری که در لغت معرفی شده، به معنای مبدأ حیات است که جاندار به وسیله آن قادر بر احساس و حرکت ارادی میشود ولی مراد از روح در این آیات همان روح و نفس به نام “نفس ناطقه” میباشد که در کالبد همه افراد انسانهای موجود، وجود دارد. و وجود آن از ناحیه خدا و وابسته به او است”. چنانکه در آیه دیگر میفرماید: “..اِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ”۷٫ “فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: موجود باش! آن نیز بیدرنگ موجود میشود”. از این آیه معلوم میشود که:
امر خدا یعنی ایجاد هستی و وجودی است که از ناحیه خداوند به روح متعلّق شده و این موجود، وابسته به خداست و به امر او پیدا شده نه علل و اسباب دیگری.
موجودی به نام روح، وجود دارد و به همین مناسبت حضرت مسیح علیهالسلام به عنوان کلمه خدا و روح او شمرده شده، آنجا که میفرماید: “إِنَّما المَسِیحُ عِیسی بْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَهٌ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ”۸٫ “مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به مریم القاء کرده است و روحی از جانب او است”.
خداوند در برخی از آیات روح و جان موجود در انسانها را متعلّق به خود دانسته یعنی تنها از ناحیه او به انسان، عطاء شده است چنانکه در مورد خلقت حضرت آدم علیهالسلام میفرماید: “فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی”۹٫ “هنگامی که کار انسان را به پایان رساندم و در او از روح خود (یعنی یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم”. و در آیه مبارکه دیگر چنین وارد شده است: “ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ”۱۰ “سپس اندام انسان را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید”.
در این دو آیه روح، متعلّق به انسان ذکر شده و با کلمه “مِن” آورده شده یعنی مبدأ پیدایش او از ناحیه خداست. و نام این ایجاد را “نفخ” یعنی دمیدن نهاده است۱۱ همچنانکه این کلمه در سایر آیات وارده در این باب نشان دهنده همین واقعیت است: “یلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ”۱۲٫ “وحی را به هر یک از بندگان خویش که بخواهد القاء مینماید”. و آیه “ینَزِّلُ المَلائِکَهُ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ”۱۳٫ “فرشتگان را با وحی به هر یک از بندگان خویش که بخواهد میفرستد تا دلهای مرده را به وسیله آن زنده نماید”.
و آیه “تَنَزَّلُ المَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ”۱۴٫ “فرود آیند فرشتگان و روح(مراد جبرئیل است) در آن شب به اذن خدا با هر کاری که تقدیر خدا در امور مختلف است”. چنانکه خوانندگان ملاحظه میکنند، کلمه “من” در همه این آیات میفهماند که روح از جنس و سنخ امر است و آنگاه امر را بیان میکند و میفرماید:
“إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ”۱۵٫ “فَسُبْحانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَکُوتُ کُلّ شَیءٍ”، “جز این نیست که هرگاه خداوند اراده کند چیزی را، امر کند به او و بگوید باش، پس به وجود میآید”.
به طور کلی در مطالعه آیات قرآنی در جهان آفرینش دو پدیده، جلب توجه مینماید: یکی پدیده “خلق” که در مسیر سلسله علل و اسباب، قرار داشته و بر زمان و مکان، منطبق میگردد و مسیر تکامل را تدریجا میپیماید. دیگری پدیده “امر” که نشان دهنده ارتباط موجودات با خداوند میباشد، در این پدیده، تدریج وجود ندارد و تنها با اراده خداوند بهطور آنی، موجود میگردد و اسباب و وسائل مادّی در آن راه ندارد و در حقیقت پدیده و عالم امر که روح از آن عالم است، عالم موجودات غیر مادی است۱۶٫
مرحوم علامه طباطبائی قدسسره در معنای امر در ذیل آیاتی که از تفسیر “المیزان” نقل کردیم، میگوید: امر هر چیز عبارت است از ملکوت آن چیز و برای هر موجودی، ملکوتی و امری است که در آیات ۱۸۵ و آیه ۷۵ سوره انعام و آیه ۴ سوره قدر به آن اشاره شده است. مطابق آیات قرآن هر دو پدیده یعنی پدیده مادی و قابل لمس یعنی “عالم خلق” و پدیدههای امری و مجرد غیر مادی یعنی “امر و خلق” هر دو از جانب خداوند میباشد چنانکه در سوره اعراف آیه ۵۴ میفرماید: “اَلا لَهُ الخَلْقُ وَ الأَمْرُ”. “آگاه باشید که آفرینش و تدبیر جهان از آنِ اوست یعنی به فرمان او است”.
خداوند این معنی را در آیات دیگر از جمله آیه ۵۹ سوره آل عمران، نیز متذکّر میگردد به این صورت که ابتدا خلقت آدم را ذکر و ارتباط آن را با خاک که یکی از اسباب آن است، بیان، سپس وجود آن را بدون ارتباط به چیزی با تعبیر “کُنْ” یعنی “باش” خاطرنشان میسازد پس کیفیت خلقت آدم به صورت تدریج، انجام پذیرفته ولی نفخ روح به صورت غیر تدریجی و یا پدیده امر به وجود آمده پس روح انسان به امر خداوند موجود گشته است و نظیر این آیه را خوانندگان میتوانند در آیات ۱۲ تا ۱۴ سوره “مؤمنون” مطالعه نمایند.
چنانکه در آیه ۵۹ سوره آل عمران ملاحظه میگردد، قرآن پیدایش پدیده روح را به عنوان کیفیتی متفاوت با مراحل قبلی، معرفی کرده است یعنی جنین در ماههای اول دوره جنینی، دارای حیات و در حال رشد و نموّ میباشد و موقعی که رشد به حدّی رسید که ساختمان قلب، کامل گردید و شروع به طپش نمود و اعضای بدن کامل شد، حیات نباتی جنین تبدیل به حیات عالیتری گردیده، پدیده دیگری به نام روح و نفس، به وجود میآید و از آن تعبیر به کیفیت امری شده است. در روایت وارد از امام سجاد علیهالسلام در تفسیر نورالثقلین۱۷ به این حقیقت اشاره شده که حیات ابتدائی که بیشتر، جنبه نباتی دارد به کیفیت بالاتری که برای تعقّل و زندگی مستقل آماده گردیده، تبدیل میگردد۱۸٫
پس؛ از آیات فوق استفاده میشود که روح موجودی محقق و مجرّد از ناحیه پروردگار بوده، جسم نیست زیرا به تعبیر مؤلّف کتاب “رسالهالنفسیه”۱۹ “جسم قسمتپذیر بوده و روح، قسمتپذیر نیست، و روح عَرَض هم نیست زیرا که عَرَض را به خود، قیام نبود و جان، اصل آدمی است و همه اعضاء، تبع وی است، عَرَض چگونه بود…؟”
جالب این است که مؤلّف کتاب “رسالهالنفسیه”، “فضل الله بن حامد حسینی” متوفّای ۹۲۱هـ.ق. بعد از ذکر مطالب یاد شده، دو بیت شعر فارسی نیز در زمینه مورد بحث چنین سروده است:
سرّی است که جز نهفتنش نیست روان *** دُرّی است نفیس و سفتنش نیست روا
رازی که میان جانِ جانان منست *** دانسته نیست و گفتنش نیست روا
انسان موجودی دو ساحتی
همگان میدانیم که انسان فقط آنچه ما میبینیم نیست به معنای دیگر انسان فقط ظاهر مادی مانند چشم و گوش و دست و پاها و سایر اعضا و جوارح نیست بلکه علاوه بر این جسم مادی دارای یک جنبه وجودی دیگری نیز هست که ما آنرا بنام روح میشناسیم پس انسان یک موجود دو بعدی است و بوسیله این بعد بعد دوم وی میباشد که توانسته از سایر موجودات پا فراتر نهاده و اشرف مخلوقات گردد، در قرآن سوره مومنون نیز به این دو بعدی بودن وی اشاره رفته آمده که، این انسان را از یک نطفه آفریدیم و سپس آنرا به صورت خون خشکیده و مرده و سپس آن را تبدیل به استخوان و گوشت کردیم که این همان مرحله جسمی انسان است و میفرماید پس از این مراحل، در وی روح دمیدیم.
البته وجود روح در انسان چنان آشکار است که نیاز به اثبات ندارد و سادهترین روش آن هم همان فرق یک انسان مرده با قبل از مرگش میباشد. چون انسانی که میمیرد از نظر ظاهری چندان تغییر نمییابد بلکه فقط نفس نمیکشد که این نفس کشیدن هم توسط روح انجام میپذیرد. به هر حال انسان برای اینکه به سعادت و کمال برسد نیازمند این است که به هر دو بعد روحی و جسمی خود نهایت توجه را بکند و اگر تنها به یکی از دو بعدش توجه بیشتری نشان دهد، صدمههای زیادی را خواهد دید که گاها ممکن است جبران ناپذیر باشد.
اما اگر بخواهیم بدانیم که روح به بدن اولویت دارد یا جسم، طبق نظر متخصصان آنچه اصالت دارد روح انسان میباشد و بدن انسان در حکم وسیلهای است که روح بتواند بوسیله آن خود را به سعادت و کمال مورد نظرش برساند. و در واقع هر نوع نگرش انسان به زندگی که باعث سلامتی روح و بدن وی میباشد منشأش روح میباشد بر این اساس انسان هر نوع دیدگاهی که نسبت به آفرینش و هدف خلقت خود داشته باشد بر اساس آن، هدف و برنامه ریزی کرده و در آن مسیر حرکت خواهد نمود.
انسانی که در زندگی، معتقد بر این باشد که این جهان بصورت تصادفی و اتفاق بوجود آمده و هیچ هدفی از وجود او در جهان، مورد تعقیب نمیباشد و فقط آمده تا چند روزی در این جهان زندگی کند و پس از مرگش از بین خواهد رفت، و دیگر در مورد اعمالی که انجام داده اعم از خوب یا بد، مورد تشویق یا توبیخ قرار نخواهد گرفت معلوم است که در دنیا بنا به حس خوددوستی و خود خواهیش همه راحتی و آسایش را بر خورد روا خواهد داشت و بر این اساس برای رسیدن به آسایش و رفاه و آروزوهایش از هر راهی کمک خواهد گرفت و هر مانعی که در سر راه رسیدن به سعادت باشد با نهایت قدرت آماده از بین بردن آن مانع خواهد شد. و چه بسا که به جنایتهای زیادی دست بزند، که البته در چنین دیدگاهی این کارها یک امر طبیعی بوده و میخواهد به میل باطنی خود پاسخ مثبت دهد.
لازم به توضیح است چنین افرادی همیشه از نظر روحی، آرامشی نخواهد داشت چرا که پیوسته احتمال اینکه نیرومندتر از وی وجود داشته باشد و این آرامش وی را بگیرد ذهن خود را مشغول داشته که متاسفانه بیماری عصر حاضر نیز میباشد و همگان به دنبال یافتن آرامش هستند که متاسفانه تبدیل به رویا شده و وجود انواع قرصهای روانی و وروان گردان در داروخانهها، دلیل این ادعاست و علاوه بر آن چنین نگرشی که در نتیجه حساس پوچگرایی را به وسیله انسان تلقین میکند که بطور کلی سلب آرامش وی میگردد.
اما در مقابل، تاثیری که خداشناسی برای انسان دارد غیر قابل توصیف است، خداشناسی چنان تاثیری در وجود آدمی دارد که به گواهی تاریخ، همواره یکی از دغدغههای اصلی انسان بوده تا جائیکه وقتی انسان پاسخ قطعی نیافته رو به شرک آورده است. ما با نگاهی بر زندگی انسانهای معتقد بر خدا به این نتیجه میرسیم که زندگی انسانهای خدا باور با زندگی انسانهایی که منکر خدا هستنتد تفاوتهای اصلی وجود دارد. چون منکران خداوند متعال در نهایت به پوچگرایی میرسند، و میگویند که با مردنمان زندگی تمام میشود و ما بطور کلی از بین میرویم فلذا همچنانکه گفتیم، زندکی دنیایی هدف آنها حساب میشود بر این اسا برای اینکه این زندگی را در نهایت آرامش و سعادت بگذرانند نهایت تلاش خود را خواهند داشت و کوچکترین مانعی که در سر راه اینها باشد با نهایت ظلم و ستم از بین خواهند برد. اما در مقابل کسی که معتقد به وجود خدای یگانه است به طبع آن معتقد به قیامت و معاد نیز خواهند بود و خواهد دانست که این زندگی دنیایی، هدف نیست بلکه وسیلهای میباشد در جهت رسیدن به سعادت واقعی، و از طرف دیگر چون معتقد است که هر کاری که انجام میدهد از بین نرفته و از خاطره فراموش نمیگردد و بلکه در یک ورزی که از آن قیامت یاد می کند پاسخگوئی همه اعمالش اعم از زشت یا زیبا خواهد بود معلوم است که به طور حساب شده رفتار کند در روایات آمده که از جمله مواردی که در قیامت از انسان سوال می شود این است که عمرت را چگونه گذراندی، مالت را چگونه خرج کردی؟
بر این اساس یک فرد خداشناس هیچ وقت به بهانه اینکه پول خودم هست به اصراف روی نخواهد آورد و یا به گذراندن عمر بدون اینکه نتیجه خوبی نداشته باشد توجه نخواهد داشت بلکه پیوسته در جهت پاسخگویی به آن سوالات، سعی خواهد داشت تا رفتارهایی را که صحیح میباشد البته نه فقط به نفع خودش انجام دهد. به عبارت صحیحتر همیشه طرفدار حق و حقیقت خواهد بود حتی اینکه این حقیقت به ضرر خودش باد.
از طرف دیگر خداشناسی داروی قطعی و علاج واقعی بیماری عصر که در حقش ظلم شده و نیرویی ندارد تا پاسخ گوید به جای اینکه غصه بخورد به خدا توکل میکند و از او درخواست کمک نسبت به گرفتن حق خود میکند و یا مریضی که دکترها او را از بازیافتن سلامتیش ناامید کردهاند دیگر منتظر مرگش نخواهد بود بلکه چون میداند که قدرتی بالاتر از هر قدرتی دیگر وجود دارد و میتواند با معجزه او را نجات دهد پس دست به سوی او میبرد، از طرفی میداند که اگر بمیرد، مرگش واقعی نیست بلکه مرگ وی در این دنیا در واقع تولد وی در دنیای دیگری است؛ معلوم است که با چه آرامشی با آغوش باز به سوی سرنوشتش حرکت خواهد نمود.
امروزه برای انسان به تجربه ثابت شده که هر کجا انسان حضور خدا را بیشتر احساس نموده در آنجا بیشتر از سایر مواقع مواظب اعمال و رفتار خود بوده که گزارشهای ماموران انتظامی در ایام محرم و رمضان نیز اثبات کننده این مدعاست چون در این ایام میزان جرایم اتفاق افتاده نسبت به سایر ماهها، بسیار کم میباشد. چرا که در این روزها انسان خود را بیشتر در محضر خدا میبینند. پس بر اساس این دلایل خیلی ساده و ابتدایی، نه تنها انسان نیازمند به خداشناسی است بلکه یک کار مهمی است که حتی از نان شبش نیز واجبتر است چون با سعادت یا بدبختی وی گره خورده است.
اما در دوران پس از مرگ، روح از جسم انسان خارج میشود، در این مرحله به طور یقین جسم از بین میرود، اما روح به زندگی خود ادامه میدهد. چنانکه حکمای پیش از اسلام مانند سقراط، و افلاطون وگروهی دیگر معتقد بودند که روح پس از متلاشی شدن جسم انسانی، از بین نمیرود، چون روح را موجود مجرد میدانستند نه مادی که با از بین رفتن ماده، از بین رود. زیرا معتقد بودند که علت روح (بوجود آورنده روح) علتی مادی نیست و مثال میآوردند که همچنانکه نور خورشید که معلول خورشید است بر دیواری تابیده، با خراب شدن این دیوار، نور از بین نمیرود. همچنین روح نیز به علت خود باقی است و تن، عامل زنده بودن روح نیست تا با از بین رفتن تن، روح نیز از بین رود.
لازم به ذکر است که فلاسفه از بین رفتن چیزی را در دو مورد جایز میشمارند یکی وجودی که از ترکیب چند جزء بوجود آمده مانند گیاه و حیوان، که وقتی عناصر ترکیب دهنده آنها از بین رفت، آن وجود نیز از بین میرود مثلا وقتی نور به گیاه نرسید، آب به گیاه نرسید، هوای آلوده را استنشاق کرد به مرور زمان از بین میرود.
دوم: از بین رفتن عاملی که موجود را برای بدست آوردن صفتی، مهیا کرده بود، مثلا آتش که سبب گرمی آب میشود. اگر حالا این آتش را از آب جدا کنیم، آب گرمی خود را نیز از دست میدهد. در حالیکه روح به خاطر تجردش از ترکیب بوجود نیامده و از طرفی دیگر زندگی روح وابسته به جسم نبوده بلکه عاملی غیر از آن در کار میباشد.
علمای شیعه معتقدند که امکان ندارد با مرگ انسان و از بین رفتن جسم وی، روح نیز از بین برود. زیرا آنچه که از بین میرود و معدوم میگردد محال است دوباره بوجود آید، با آنکه برگرداندن روح در قیامت بر خدا واجب میباشد. بنابر این مرگ انسان، جز رهایی روح از قفس تن و انتقال از این جهان به عالم دیگر نیست، که این مطلب در قرآن با تعبیر توفی مورد تاکید قرار گرفته با این بیان که ( بگو فرشته مرگی که بر شما گمارده شده جانتان را میستاند، آنگاه به سوی پروردگارتان بازگردانیده میشوید. سوره سجده -آیه ۱۱) – ” با نظر بر اینکه “توفی” در متن عربی آیه به معنای دریافت و ستاندن چیزی به صورت کامل و بیهیچ کم و کاست، است. آیه مزبور به این حقیقت دلالت دارد که حقیقتی در وجود انسان هست که در زمان مرگ به طور کامل ستانده میشود و به عالم دیگری منتقل میگردد، بر این اساس این حقیقت که، همان روح انسانی است، مستقل از بدن بوده، پس از متلاشی شدن بدن، باقی میماند.
علاوه بر متون دینی، تلاشهای زیادی در زمینه روح شناسی از زمانهای قدیم به عمل آمده، که علاوه بر آنها الان نیز در دنیا افرادی وجود دارند که عمر خود را صرف شناخت روح به صورت تجربی کردهاند و مشاهدات خود را در کتبی مستقل گردآوری نمودهاند تا جائیکه ادعا دارند که پیدایش بیسیم کمکهای زیادی برای اثبات ادعایشان نموده است.
این مساله پر اختلاف ترین مساله در مورد وجود روح است[۸]. گروهی از مسلمانان به عالم ارواح قبل از خلقت آدم و عالم ذر قبل از تولد اعتقاد دارند.
زیست شناسان حیات را با علایم ۶ گانه ی حیاتی می شناسند. اما در مورد رابطه ی روح با حیات حرفی نمی زنند. این گروه ممکن است معتقد به بازگشت روح باشند. یعنی فردی مدّتی حدود چند ساعت علایم حیاتی نشان نمیدهد. سپس دوباره علایم حیاتی نشان میدهدعدّه ای حیات را با تکیه بر تعریف زیست شناسان ماشینی معرفی می کنند و به وجود روح (بعد غیر مادی) اعتقاد ندارند، و معتقدند انسان پس از مرگ نابود میشود.
عده ای معتقدند روح عامل حیات در این عالم است.
بعد از مرگعدّه ای حیات را با تکیه بر تعریف زیست شناسان ماشینی معرفی می کنند و به وجود روح (بعد غیر مادی) اعتقاد ندارند، و معتقدند انسان پس از مرگ نابود میشود.
معاد: یعنی جسم پس از مرگ نابود میشود. اما روح به نوعی زندگی (مانند برزخ) ادامه میدهد تا در روز قیامت اعمالش مورد قضاوت و پاداش و مجازات قرار گیرد. این عقیده در بسیاری ادیان بزرگ مثل ادیان ابراهیمی شایع است.
تناسخ یعنی روح پس از مرگ به جسم فرد دیگری منتقل میگردد.
این سه عقیده با یکدیگر در تضاد اند
این واژه در قرآن مجید ۲۱ بار تکرار شدهاست، و معانی متعددی دارد. از جمله:
۱- فرشته وحی(جبرئیل)؛ که به صورت «روح القدس»(نحل، ۱۰۳) و «روح الامین»(شعراء، ۱۹۳) به کار رفتهاست. ۲- فرشتهای که بالاتر از همه ملایک است، یا موجودی برتر از ملایک. (قدر، ۴)(نبأ، ۳۸)(معارج، ۴ و ۵). ۳- روح مستقل از جسم در انسان(نفس انسانی):
قرآن در آیات ۲۹ حجر، ۷۲ «ص» و ۹ سجده میفرماید: خدا پس از تکمیل خلقت انسان و نظام بخشیدن به آن، از روح خویش در آن دمید، و سپس به فرشتگان دستور داد بر او سجده کنند.
در جهان بینی اسلامی، انسان از دو چیز مختلف آفریده شدهاست، که یکی در حد اعلای عظمت، و دیگری ظاهراً در حد ادنی از نظر ارزش.[نیازمند منبع] جنبه مادی انسان را گل بد بوی تیره رنگ (لجن) تشکیل میدهد، و جنبه معنوی او را چیزی که به عنوان روح خدا از آن یاد شدهاست.
در دیدگاه اسلام خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا «اضافه تشریفی» است، مانند خانه کعبه را که به خاطر عظمتش «بیت الله» خوانده میشود، و ماه رمضان که به خاطر برکتش «شهر الله» (ماه خدا) خوانده میشود. یعنی یک روح گرانقدر و پر شرافت و عظمت که سزاوار است روح خدا نامیده شود، در انسان دمیده شده است.
۲-روح حیوانی
۳-روح انسانی
۴-روح ایمانی
۵-روح القدس
ماهیت روح: بهائیان معتقدند که انسان به خاطر کامل نبودن عقل انسانی، از شناخت و درک روح عاجز است.[۱۰]. یعنی چون انسان و در واقع عقل او مادی است هرگز نمیتواند مسائل غیر مادی، مانند خداوند و روح را درک کند. مطالب کتابهای آسمانی نیز در مورد خصوصیات روح است نه ماهیت آن.
زمان پیدایش:شوقی افندی، می گوید: «نفس یا روح انسانی همزمان با انعقاد نطفه جسمانی به وجود میآید.»[۱۱]
بقای روح: عبدالبهاء مینویسد:«روح انسانی را بدایت است، ولی نهایت نه. الیالابد باقی و برقرار است.»[۱۲]
ترقی روح: بهائیان معقدند «روح انسانی به ترقیات خود در عالم الهی در مرتبه مخصوص خود ادامه میدهد و این ترقیات روحانی بسته به فیض الهی است و یکی دیگر از عوامل موثر در ترقی، دعا و مناجاتی است که در حق متوفى خوانده میشود»[۱۳]
نیاز روح به جسم: بهاییان معتقدند انسان به این عالم برای رشد روحانی نیاز دارد. همانطور که مرتبه ی درخت از خاک بالاتر است، اما ریشه هایش در عمق خاک (پایین) و رشدش به سمت مخالف خاک (بالا)است.
همچنین معتقدند فضائلی که انسان در این عالم کسب میکند با کیفیاتی که در عالم روحانی بعد موجود و بر ما در این عالم فانی مجهول است سبب ترقیات روح در عالم بعد خواهد شد. همانطور که بعضی از اعضاء مانند چشم در عالم رحم بی فایدهاند ولی با ورود به این عالم و به کمک آفتاب ارزنده ترین حس که بینایی است را به انسان عطا میکند[۱۴]. بهاءالله مینویسد:«فرق این عالم با آن عالم مثل فرق عالم جنین است با این عالم»[۱
انسان در ادیان، مذاهب و آئینهای مختلف، از آن جهت که مخلوق مورد عنایت خداوند است، حائز اهمیت میباشد.
اما در این نوشتار نگاه ما به طور خاص معطوف به اسلام است؛یعنی جایگاه انسان را در دین اسلام بررسی می کنیم. در قرآن آیات فراوانی پیرامون جایگاه انسان آمده که ما با بررسی آنها، سعی در شناخت این مکانت داریم.از آنجایی که قرآن منبع اصلی و اولیه دین اسلام میباشد، این وجاهت را دارد که نگرش به انسان را در آن مورد امعان نظر قرار دهیم.
یکی از خصوصیاتی که برای انسان میشناسیم، دو بعدی بودن اوست. منظور این است که انسان دو استعداد و دو امکان در تکوین شخصیت خود دارد. یکی استعداد زمینی و طبیعی و دیگری روحانی و معنوی. این ویژگی اختصاص به آدم دارد و موجودات دیگری که ما در طبیعت میشناسیم، دارای این امتیاز نیستند.
این دو بعدی بودن آدمی از کجا استنباط میشود؟ هرچند درآیات قرآن تحت این عنوان مطلبی دیده نمیشود، اما از مجموعهی آیات و به طور کلی از سیمای انسان در جهان بینی قرآنی و توحیدی، چنین مدعایی به روشنی قابل اثبات است. آیات قرآن را اگر در کنار هم بگذاریم و به صورت منظومهای بدان بنگریم، میبینیم که یک سلسله آیات به روشنی از حیوان صفتی انسان سخن میگوید و دستهای دیگر از فرشته خویی و بعد معنوی و روحانی او صحبت می کند. مثلاً قرآن انسان را «ظلوم» و «جهول» و… میداند و بارها نیز او را «بصیر» و «عالم» و «حق شناس» و دارای «روح الهی» و «مقام خلافت »و…معرفی میکند. قرآن گاه از «خاک» و «حماء مسنون »آدمی خبر میدهد و گاه از کرامت و اختیار و روحانیت او سخن میگوید. در واقع ظلوم و جهول بودن آدمی، برآمده از حماءٍ مسنون بودن و خاکی زیستن اوست و کرامت و روحانیت و اختیار و آزادی و آگاهی و معرفت او نشأت گرفته از بعد الهی و روحانی او میباشد. بررسی آیات قرآن ما را به این نکات خواهد رساند.خداوند در سورهی حجر، آیهی ۳۳ از زبان شیطان میفرماید: «قال لم اکن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حماءٍ مسنون؛ من کسی نیستم که به انسانی که او را از گلی خشک، از گلی سیاه و بدبو، آفریدهای، سجده برم».در قرآن کریم چهار بار واژهی «صلصال» به کار رفته است. سه بار در آیات ۲۶،۲۸ و ۳۳سورهی حجر و بار چهارم در سورهی الرحمن آیهی۱۴میباشد.
صلصال یعنی گل، مادام که تبدیل به سفال نشده باشد. گل خشکی که از شدت خشکی صدا میدهد. «حماء» در بعضی تفاسیر به گل و لای در هم آمیخته، چسبنده تفسیر شده است،«مسنون» نیز در تفسیر طبری برگرفته و کنده شده معنا کردهاند. بطور کلی انسان از این ماده ساخته شده است.
در سورهی مؤمنون آیهی۱۲خداوند سلسله تکون آدمی را از خاک این گونه بیان می دارد:«و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین. ثم جعلناهُ نطفهً فی قرارٍ مکینٍ. ثمّ خلقنا النّطفه علقهً فخلقنا العلقه مضغهً فخلقناً المضغه عظاماً فکسونا العظام لحماً ثمّ انشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه أحسن الخالقین؛ به راستی که انسان را از چکیده گل آفریدیم. آنگاه او را به خون بسته و پس خون بسته را به صورت گوشت پاره درآوردیم. آنگاه گوشت پاره را استخواندار کردیم و پس بر استخوانها پردهای گوشت پوشاندیم. آنگاه آنرا به صورت آفرینشی دیگر پدید آوردیم. بزرگ خداوند که بهترین آفرینندگان است».
در سورهی سجده،آیهی ۸ و۷ خداوند میفرماید:«الّذی احسن کلّ شیءٍ خلقه وبدأ خلق الانسان من طین. ثمّ جعل نسله من سلالهٍ من ماء مهین؛ همان کسی که هر چیزی را که آفریده نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد.پس نسل او را از چکیدهی بیمقدار پدید آورد» مفسرانی همچون شیخ طوسی،ابوالفتوح و امام فخر رازی، مراد ازانسان را در اینجا آدم ابوالبشر میدانند. امام فخر رازی مینویسد: «مراد ،آدم (ع) است،چرا که او از گل آفریده شده ومیتوان گفت:گل متشکل از آب و خاک است و انسان اصلش از غذاها و غذاها یا حیوانیاند یا نباتی وآنچه حیوانی است نهایتاً به نباتی برمیگردد و وجود نبات از آب و خاک، یعنی گل است».
این آیات و آیات دیگر در قرآن بر این مسأله دلالت دارند که انسان در بعد مادی، موجودی بیارزش و پست است، اما در بعد دیگر که خداوند نیز بدان بهای فراوان میدهد؛ انسان را در بالاترین مرتبت مینشاند.
خداوند پس از آنکه تشریح میکند که انسان را از چه مادهای آفریده، بعد مادی آن را نمایان میکند و بیان میدارد: «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی؛هنگامی که کار آن را به پایان رسانیدم و در او از روح خود دمیدم…».(سورهی حجر،آیهی ۲۹)
جنبهی معنوی انسان در روح خدایی تجلّی مییابد. مراد این است که خدا نه جسم دارد و نه روح و بیان خداوند دلالت بر آن دارد که روحی بسیار پرعظمت در کالبد انسان دمیده شده که متعلق به خداست. به
همین دلیل توان صعودی انسان آنقدر بالاست که به جایی میرسد که جز خدا نمیبیند. همچنین این انسان به دلیل بعد مادیسقوطش آنقدر زیاد است که از چهار پایان هم پائینتر میرود.«اولئک کالاَنعام بل هم اضل» این فاصله میان اوج و افول آدمی، خود دلیلی بر اهمیت فوق العادهی جایگاه این مخلوق میباشد.
انسان در میان این دو بعد مخیر است؛ زیرا خداوند، تمام راههای صحیح را از ناصحیح مشخص کرده:«قد تبین الرشد من الغی».« انّا هدیناه السّبیل اِمّا شاکراً و اِمّا کفوراً».
حال این خود انسان است که آزادانه راه خود را باید انتخاب کند. در قبال هر تصمیمی که میگیرد
و هر راهی که میرود، خود مسؤول و پاسخگو خواهد بود. این تنها موجودی از مخلوقات خداست که این مرتبت و ویژگی مهم را دارد.
خدای اسلام، خدایی انسان محور است که تمام زمینهها و ارزشها را به انسان میدهد تا به سعادت نائل شود. خدای متعال تمام راههای سعادت و گمراهی،هدایت و ارشاد را میگوید تا انسان در خدا غوطهور شود. اگرچه در این مسیر انسان با سختی روبرو است، اما لقای خداوند نهایت سعادت و آرامش انسان خواهد بود. خداو ند میفرماید:«یا ایها الإنسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه؛ ای انسان حقاً که تو بسوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد».(سورهی انشقاق، آیهی۶) این ویژگی یعنی رسیدن به اوج خدایی، تنها از آنِ انسان میباشد و هیچ مخلوقی دارای این توانایی نیست که در خدا غوطه ور شود، یعنی بُعد معنوی انسان که در روح او متجلّی میشود، بدانجا منتهی میشود که غیر خدا هیچ نبیند و همیشه خود را در محضر خدا بیند. منصور حلّاج یکی از عرفای بزرگ، چنان این محضر حضور را درک کرده بود که فریاد«انا الحق» زد. یعنی چنان در خدا حلشده بود که فریاد رسیدن به خدا را سر داد. اگر چه مردم روزگار از درک این مسأله غافل بودند و او را به دارآویختند، اما جرمش آن بود که اسرار قدرت انسان را در تکامل با خدا هویدا کرد.
داستان قدرت انسان،ملائک و مخلوقات را به سجود در مقابل انسان واداشت.آنگاه که خداوند فرمود:در زمین برای خود جانشین مینهم، ملائکه فریاد برآوردند: آیا در زمین موجودی خونریز و سفّاک را به جانشینی می گماری، ملائکه بعد مادی انسان را مورد توجه قرار داده بودند. آنگاه خداوند پاسخ گفت: من میدانم آنچه آنان از آن غافلاند و آن همان بعد معنوی و«نفخت فیه من روحی» بود که به آدمی قدرت و شرافت داد و سایر مخلوقات از آن محروم بودند. شیطان نیز که به جدال با خدا پرداخت از این بعد انسانی ناآگاه بود. لذا در استدلالهای خود به بعد مادی استناد کرد.
نتیجه این که ،در اسلام انسان در برابر خدا قربانی نمیشود، بلکه ارزش و اهمیت مییابد، زیرا او مخلوق برتر خدا، دوست و امانتدار او در زمین است، تعلیم یافته خدا و مسجود همه فرشتگان است. انسانی دو بعدی با چنین مسؤولیتی را دینی لازم است که او را به آخرتگرایی صرف یا دنیاگرایی مطلق منحرف نکرده و همواره به حال تعادل نگهدارد.
جهت جستجو سریع موضوع مقاله ، پرسشنامه ، پاورپوینت و گزارش کارآموزی می توانید از قسمت بالا سمت راست جستجو پیشرفته اقدام نمایید.
همچنین جهت سفارش تایپ ، تبدیل فایل پی دی اف (Pdf) به ورد (Word) ، ساخت پاورپوینت ، ویرایش پایان نامه و مقاله با ما در تماس باشید.