یک نوع در آسمان ها هستند که همان فرشتگان اند و از نور به وجود آمده اند که شهوت جنسى و خور و خواب و شهوات دیگر ندارند؛ گناه از آنان سر نمى زند، تسلیم محض پروردگار مى باشند و یک لحظه نافرمانى او را نمى کنند، خلقت آنها جلوتر از جن و انس بوده .
نوع دیگر؛ انسان است که خداوند متعال او را با دو دست قدرت خود پدید آورد و ملائکه بر او سجده کردند و استاد آنان شد، هم عقل و هم شهوت در وجودش گذاشت ، و از خاک و آب به وجود آمده است . نوع سوم ؛ نژاد جن است که خداوند ایشان را از آتش بى دود(و باد) پدید آورد، و مثل انسان عقل و شهوت به آنها داده شده است . خلقت جن قبل از خلقت آدم و هم زمان با خلقت نسانس بوده است . خداوند درباره خلقت آنان چنین فرموده : والجان خلقناه من قبل من نار السموم ((ما طایفه جن را قبل از انسان از آتش گرم و سوزان – و شعله ور بدون دود – آفریدیم )). همان طور که خداوند، نخست آدم علیه السلام را خلق نمود و همسرش ((حوا)) را بعد از او از جنس خودش آفرید، پدر جن ها هم که ((مارج )) نام داشت از آتش و سپس همسرش ((مارجه )) را نیز از او خلق نمود. ((مارج و مارجه )) با هم ازدواج کردند ((جان )) متولد شد و فرزندان ((جان )) دو طایفه شدند، یک طایفه ، همان جن ها که در میان آنان ، هم مؤمن پیدا مى شود و هم کافر؛ طایفه دوم ؛ شیاطین شدند که پدر بزرگشان ((ابلیس )) مى باشد. ابلیس یکى از فرزندان جان است .
ابلیس در قرآن از نوع جن شناخته شدهاست. او از مقربان درگاه خداوند بود به حدی که در میان فرشتگان قرار گرفته بود. پس از خلق آدم، خدا به همه فرشتگان و همچنین به ابلیس دستور داد که به آدم سجده کنند. ابلیس به خاطر کبر از این کار سر باز زدو خدا او را از خویش راند. ابلیس از خدا درخواست مهلت تا روز قیامت کرد. خدا به ابلیس تا روز مشخصی وقت داد ابلیس به عزت خدا قسم یاد کرد که همه آدمیان مگر بندگان مخلصش را گمراه کند. و خدا نیز وعده داد که جهنم را از او و کسانی که از او تبعیت کنند پر کند.
ابلیس و فرزندان و یاران او که شیطان و شیاطین نیز خوانده میشوند بارها در قرآن دشمن آشکار آدمیان خطاب شدهاند. آنها میتوانند، از جائی که آدمیان آنها را نمیبینند، آنها را ببینند. و انسانها را به کارهای ناپسند وسوسه کنند، ولی با یاد خدا و پناه بردن به خدا آنها از انسانها دور میشوند.
در حدیثی از جعفر صادق آمده است که روز وقت معلوم روزی است پس از ظهور مهدی که رسول خدا رجعت کرده و ابلیس را بر روی صخره (واقع در زیر قبه الصخره فعلی) به قتل می رساند. البته باید توجه داشت که در بسیاری از روایات ظهور از نمادها استفاده شده است و مراد معنای نزدیک آنها نیست. ابلیس به معنای کسی است که حق را با باطل می پوشاند و طبق روایات اسلامی در زمان ظهور آنقدر حقایق در جامعه آشکار شده است و همه مردم از آن آگاهند که عملا فضایی برای پوشانیدن حق با باطل فراهم نمی آید و در چنین جامعهای ابلیس می میرد.
کلمه شیْطان از ماده «شطن» گرفته شده، و «شاطن» به معنای «خبیث و پست» آمدهاست، و شیطان به موجود رانده شده، سرکش و متمرد اطلاق میشود و به معنی روح شریر و دور از حق، نیز آمدهاست.
«شیطان» اسم عام (اسم جنس) است، در حالی که «ابلیس» اسم خاص (عَلَم) میباشد، و به عبارت دیگر شیطان به هر موجود موذی و منحرف کننده و طاغی و سرکش، خواه انسانی یا غیر انسانی میگویند، ونام ابلیس در باورهای اسلامی شیطان,به معنای کسی که ادم را فریب دادهاست.
شیطان به موجود موذی و مضر گفته میشود، موجودی که از راه راست بر کنار بوده و در صدد آزار دیگران است، موجودی که سعی میکند ایجاد دودستگی نماید، و اختلاف و فساد به راه اندازد، و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتی است که در او وجود دارد.
شیطان معانی مختلفی دارد، که یکی از مصداقهای روشن آن ابلیس و مصداق دیگر آن انسانهای مفسد و منحرف کنندهاست.
کلمه ابلیس، در قرآن به معنى موجود خاصّى که از رحمت خدا رانده شده و گاه معادل با شیطان به معنى عام به کار رفته است، هر چند که کلمه شیطان نیز در قرآن گاه به معنى ابلیس آمده است (نک: بخش I همین مقاله). ابلیس به سبب اطاعت نکردنِ امر خدا از روی استکبار و بر منشى، مطرود و مردود از مقام قرب الهى است و تا روز بازپسین، «وقت معلوم» (حجر /۱۵/۱۸؛ ص /۳۸/۸)، سعى در گمراه ساختن انسانها خواهد کرد و از این جهت «عدوّمبین» انسان است (بقره /۲/۱۶۸، ۲۰۸؛ یوسف /۱۲/۵؛…) و نیز «عدوّالله» خوانده شده و یکى از صفات او «رجیم» است (حجر /۱۵/۱۷، ۳۴؛ نحل /۱۶/۹۸؛…).
کلمه «ابلیس» در قرآن کریم ۱۱ بار و داستان سرپیچى او از امر الهى و استکبار او بارها به صورتهای گوناگون بازگو شده است. مفصلترین آنها در سوره مبارکه اعراف (۷/۱۰-۱۷) آمده است. داستان ابلیس در قرآن از نظر مفسّران و متکلمان و فلاسفه اسلام و عرفا و متصوفه به انحاء مختلف تأویل و تفسیر شده است. درباره اخبار ائمّه معصومین (ع) نیز برخى به صورت ظاهر و معانى لفظى آنها تمسّک جستهاند و برخى به معانى باطنى و تأویل آنها.
در این مقاله با توجّه به تفسیر آیات مربوط به ابلیس و ارتباط آنها با یکدیگر، به ویژه به یاری خود آیات شریفه، سعى خواهد شد که از معنى و مفهوم ابلیس و ماهیّت آن و مسأله عصیان وی آگاهى حاصل شود. البتّه کلمات ائمّه معصومین و مفسّران نیز در این بررسى مهمترین راهنمای ما خواهد بود:
ظاهر آیات شریفه درباره ابلیس، مفسّران را در اینکه او از فرشتگان بوده یا نه به اختلاف وا داشته است. ظاهر آیات سورههای بقره و اعراف و حجر و اسراء آن است که ابلیس از جمله فرشتگان بوده است. در سوره بقره (۲/۳۴)، سوره اعراف (۷/۱۱)، سوره اسراء (۱۷/۶۱) و سوره طه (۲۰/۱۱۶) آمده است: «قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدوا لاِدَمِ فَسَجَدوا اِلاّ اِبْلیسَ…:… فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنند، همه سجده کردند، مگر ابلیس…» و در سوره حجر (۱۵/۳۰ و ۳۱) و سوره ص (۳۸/۷۳ و ۷۴) آمده است: «فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ اَجْمَعون، اِلاّ اِبْلیسَ…: پس همه فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس…». در این آیات به فرشتگان خطاب شده است که به آدم سجده کنند و همه سجده مىکنند بجز ابلیس. استثناء دلیل آن است که ابلیس از فرشتگان بوده است، اما در سوره کهف (۱۸/۵۰): «وَاِذْقُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدوا لاِدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِه…: وقتى که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید، پس سجده کردند، جز ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید…» ابلیس از جن شمرده شده است. و نیز بنابر آیات متعدد دیگر، خلقت ابلیس از آتش بوده است.
اگر این آیات را با آیات دیگری که بر طبق آنها خلقت «جانّ» (جنّ) از آتش است مقایسه کنیم، معلوم خواهد شد که ابلیس از جنّ بوده است. به همین جهت کسانى که ابلیس را از جنّ دانستهاند، استثنا را در آیات «فَسَجَدوا اِلاّ اِبْلیسَ» استثنای منقطع گفتهاند، یعنى استثنایى که در آن مُستثنا از جنس مستثنى منه نیست، اما استثنای منقطع امری خلاف اصل و خلاف ظاهر است و عدول از اصل و ظاهر جمله، آن هم در چند آیت که در چند سوره آمده است، بسیار بعید است. بودن ابلیس از جن منافاتى با فرشته بودن او ندارد، زیرا چنانکه مفسران گفتهاند، احتمال دارد که جن نوعى از فرشته باشد و ظاهر آیه ۵۰ سوره کهف (۱۸) نیز همین است: فَسَجَدوا (= فرشتگان سجده کردند)، اِلاّ اِبلیس (= بجز ابلیس) «کانَ مِنَ الْجِن» (= که از جن بود). خداوند به فرشتگان امر فرمود که به آدم سجده کنند و ابلیس امتناع کرد. پس خداوند به ابلیس فرمود که چرا سجده نکردی و اطاعت ننمودی. اگر ابلیس از فرشتگان نبود، مىتوانست پاسخ بدهد که چون من در زمره فرشتگان نبودم امر تو شامل حال من نمىشد. شیخ طوسى در التّبیان فرشته بودن ابلیس را ترجیح مىدهد و مىگوید همین معنى از حضرت صادق (ع) روایت شده است. ظاهر تفاسیر اهل تشیع نیز همین است.
علاوه بر این خداوند در آیه ۱۵۸ سوره صافّات (۳۷) مىفرماید: «وَجَعَلوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّهِ نَسَباً…: کفار میان خدا و جن پیوند و خویشى گذاشتند…» و معلوم است که روی سخن با قریش است که گفته بودند فرشتگان دختران خدایند، چنانکه در آیه ۳۹ از سوره طور (۵۲) در خطاب به قریش مىفرماید: «اَمْ لِهُ الْبَناتُ وَلَکْمْ الْبَنون: آیا خدا را دختران و شما را پسران است» و در آیه ۲۱ از سوره نجم (۵۳) مىفرماید: «اَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الاُْنْثى: آیا شما را فرزند پسر و او را دختر است» و این دلیل بر این است که مقصود از «جِنّه» در سوره صافات فرشتگانند.
گفتهاند خداوند در آیه اول از سوره فاطر (۳۵) فرموده است: «…جاعِلِ الْمَلائِکَهِ رُسُلاً: فرشتگان را رسولان گردانید» و رسل الهى معصیت و نافرمانى خدا نکنند. پاسخ آن است که از این آیه برنمىآید که همه فرشتگان رُسُل او هستند و تنها چیزی که به قطع از آیه مفهوم مىگردد، این است که خداوند فرشتگان را رسولان خود مىسازد، و مؤید این مطلب آیه ۷۵ از سوره حج (۲۲) است که مىفرماید: «اَللّهُ یَصْطَفى مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلاً…: خداوند از فرشتگان پیامآوران بر مىگزیند» یعنى نه از همه آنان.
نیز گفتهاند: خداوند در سوره کهف (۱۸/۵۰) برای ابلیس «ذریّه» یعنى فرزندان ذکر کرده است، و چون فرشتگان توالد نمىکنند، پس ابلیس از جمله فرشتگان نتواند بود. پاسخ آن است که مقصود از «ذریّه» پیروان و جنود ابلیسند به دلیل آیههای ۹۴ و ۹۵ از سوره شعراء (۲۶): «فَکُبْکِبوا فیها هُمْ وَالغاوُنَ. وَجُنودُ اِبلْیسِ اَجْمَعونَ: همه آنها با گمراهان و همه جنود ابلیس در دوزخ افکنده مىشوند». اگر ابلیس ذریّه به معنى اولاد و فرزندان مىداشت حتماً مىبایست آنها هم ذکر شوند و مستثنا نگردند؛ و چون از همه پیروان ابلیس به جنود تعبیر شده است، معلوم مىگردد که ذریّه او همان جنود او هستند و اتباع شیطان مجازاً به نام ذریّه خوانده شدهاند.
اما اینکه ابلیس بنابر آیات قرآنى از آتش آفریده شده است و فرشتگان از آتش نیستند، و اصلاً مادّی و جسمانى نیستند، نیز دلیل آن نیست که ابلیس از فرشتگان نباشد، زیرا ابلیس نیز مادّی و جسمانى نیست و این به دلیل آیات و احادیث بسیاری است که درباره اغواء فرزندان آدم به وسیله ابلیس در دست است. چنانکه در آیات ۱۶ و ۱۷ از سوره اعراف (۷) ابلیس سوگند یاد مىکند که «…لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ. ثُمَّ لاتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ اَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ…:… هر آینه بر سر راه راست تو در کمین ایشان خواهم نشست و از روبهرو و پشتسر و راست و چپشان به ایشان روی خواهم نهاد…». پیداست که در عالم مادی و جسمانى چنین چیزی مشهود نیست. شیطان در آنِ واحد هزاران هزار فرزند انسان را در مواضع و امکنه مختلف از راه به در مىبرد و این امر برای شیىء مادیِ جسمانى ممکن نیست. پس مقصود قرآن از آتش بودن ابلیس، بر ما معلوم نیست همچنانکه مقصود از طین که آدم از آن خلق شده نیز دانسته نیست و شاید هر دو تعبیری کنایى باشند. از سوی دیگر در قرآن اشارهای به اصل خلقت فرشتگانِ دیگر نشده است تا بدانیم که میان مایه آفرینش ایشان با ابلیس منافاتى هست یا نه.
در این باب که چرا خداوند فرشتگان را امر به سجده بر آدم کرد و چرا ابلیس از این امر سر باز زد، سخن بسیار است: از مقایسه و تطبیق آیات قرآنى برمىآید که علت امر خداوند به فرشتگان در سجده به آدم چند چیز بوده است: ۱٫ انسان در زیباترین و بهترین صورت آفریده شده است (حتى زیباتر و بهتر از فرشتگان)؛ ۲٫ خداوند او را خلیفه خود بر روی زمین قرار داده و این شرف به هیچ موجودی داده نشده است؛ ۳٫ به موجب آیات سوره بقره خداوند همه «اسماء» را به آدم تعلیم داده: و عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ کُلَّها…: همه اسمها را به آدم تعلیم داد… (بقره /۲/۳۱)؛ ۴٫ خداوند آدم را با دو دست خود – معنى دست و تفسیر آن هرچه باشد – آفریده است: مامَنَعَکَ اَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ…(ص/۳۸ /۷۵)؛ ۵٫ نیز بنابر مضمون «وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحى» (حجر /۱۵/۲۹)، در آدم از روح خود (معنى این روح و نفخه هر چه باشد) دمیده است. البته هیچ یک از این خصوصیات و کرامات به فرشتگان ارزانى نشده است.
همه مفسران گفتهاند که مقصود از سجده فرشتگان، سجده تعظمى و تکریم است نه سجده عبادت. خداوند هرگز فرمان نمىدهد که در ملک او به کسى جز او سجده کنند و جز او را بپرستند. پس برخى از عرفا که از ابلیس ستایش کردهاند و گفتهاند: او موجد بوده و نخواسته است که جز خدا را بپرستد، از این نکته غافل بودهاند. وانگهى امر الهى بالاتر از فهم و اجتهاد شخصى است. اگر خداوند از کسى خواست سجده کند، ولو سجده عبادت، گزیری از اطاعت نیست؛ و نیز جرأت و گستاخى ابلیس در برابر خدا و مباهات و ناز به اصل خلقت خود از هر معصیتى حتى شرک به خدا بالاتر است. از اینجا عظمت استکبار و معصیت ابلیس در برابر خداوند و علت طرد شدن و رجم ابدی او معلوم مىشود. ابلیس در اثر این استکبار و مطرود از مقام قرب به خود نیامد و توبه نکرد، اما آدم از عصیانى که کرده بود پشیمان گردید و این پشیمانى مایه نجات او شد. عصیان آدم تنها اطاعت نکردن بود، اما عصیان ابلیس علاوه بر نافرمانى استکبار هم بود.
مفسّران در معنى «کان» در آیه ۳۴ از سوره بقره (۲) «… اَبى و اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین» اختلاف کردهاند که ظاهرِ آن چنین است: «ابلیس از کافران بود». چگونه ممکن است ابلیس پیش از اظهار عصیان و تمرد از امر الهى از کافران بوده باشد؟ و آیا پیش از آن کافری بوده است؟ بهترین وجه در تفسیر آن گفته عدهای از مفسران و از جمله شیخ طوسى در التبیان (۱/۱۵۴) است که در معنى آن «صارَ مِنَ الکافِرین» آورده است و کان به معنى «صار» به زبان عرب استعمال شده است، اما اینکه فرمود «از زمره کافران» به آن معنى نیست که پیش از او کافران بودهاند (اگرچه نمىتوان آن را نفى کرد)، بلکه به این معنى است که ابلیس به علت ابا و استکبار خود در زمره کافران و عاصیان به حق درآمد، خواه کافران پیش از او بوده باشند، خواه پس از او.
ابلیس سجده نکرد و دلیل عدم اطاعت خود را اصل و منشأ خلقت خود و آدم دانست که معنى آن ترجیح آتش بر «گِل» یا «طین» است. اصل و معنى آتش و طین در خلقت ابلیس و آدم هرچه باشد، علت مباهات ابلیس به آتش و تحقیر طین شاید مبتنى بر برتری صفات و کیفیات مادی و عنصری آتش بر خاک باشد: درخشندگى، فروزندگى و نیروی تغییر دهنده بسیاری که در اجسام آتشین هست و کیفیت تیرگى و چسبندگىِ (لازِب بودنِ) طین و پذیرندگى نیرو از آتش و قابلیّت تبدّل و تغیّر در آن که به فرموده قرآن به صلصال و فخّار (=سفال) بدل مىگردد. به عبارت دیگر آتش جنبه و کیفیت فعال و پویایى را که لازمه حرارت است، دارد و خاک کیفیت انفعال و رکود و اثرپذیری را. افتخار ابلیس به این کیفیت آتش و ترجیح آن بر کیفیّت طین بوده است، اما ابلیس نمىدانست که عناصر و موّاد از نظر الهى ترجیهى بر یکدیگر ندارند و اگر مزیت و ارزشى باشد، در معنى است و آن «صورت» و «تقویم» و «تسویه» و «نفخ روح» و نمودِ قدرت و عنایت خاص الهى است که از آن به «ید» تعبیر شده است. غفلت ابلیس از صورت و معنى، و گرایش او به «ماده و عنصر»، به معنى تکبّر و استکبار و نادیده رفتن عنایات الهى بود و سبب خروج و اخراج او از صف روحانیان و مقربان گردید: قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ اَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ اِنَّکَ من الصّاغِرینَ: فرمود از این مقام فرود آی که ترا نرسد که تکبّرورزی، بیرون رو که تو از زمره پستترین فرومایگانى (اعراف /۷/۱۳).
مىگویند مرجع ضمیرِ «ها» در این آیه «جَنَّه» (بهشت) است که ذکر نشده است. اگر هم چنین باشد، مقصود از آن مقام قرب الهى است که در آن از علائق و شوائب عالم جسمانى اثری نیست، ولى ابلیس یکى از مظاهر و خصوصیات خاکیان یعنى تکبّر را در پیشگاه خداوند از خود نشان داد و خداوند فرمود: فَما یَکونُ لَکَ اَنْ تَتَکَبَّرَ فیها (همانجا). خروج ابلیس از مقام قرب الهى معادل خواری و زبونى او بود که نقطه مقابل کبرفروشى است و به همین دلیل فرمود: فَاخْرُجْ اِنَّکَ مِنَ الصاغِرین (همانجا).
جهت جستجو سریع موضوع مقاله ، پرسشنامه ، پاورپوینت و گزارش کارآموزی می توانید از قسمت بالا سمت راست جستجو پیشرفته اقدام نمایید.
همچنین جهت سفارش تایپ ، تبدیل فایل پی دی اف (Pdf) به ورد (Word) ، ساخت پاورپوینت ، ویرایش پایان نامه و مقاله با ما در تماس باشید.
ارسال نظر