یک نظر اجمالى به آیات قرآن مجید نشان مىدهد که در میان مسائل عقیدتى هیچ مسألهاى در اسلام بعد از توحید به اهمیت مسأله معاد و اعتقاد به حیات بعد از مرگ، و حسابرسى اعمال بندگان و پاداش و کیفر و اجراى عدالت نیست.
وجود حدود ۱۲۰۰ آیه درباره معاد در مجموع قرآن مجید که قریب به یک سوم آیات قرآن را تشکیل مىدهد، و این که تقریباً در تمام صفحات قرآن بدون استثنا، ذکرى از معاد به میان آمده، و این که بسیارى از سورههاى اواخر قرآن به طور کامل، یا به طور عمده، درباره معاد و مقدمات و علائم و نتایج آن سخن مىگوید، شاهد گویاى این مدعى است.
در جاى جاى قرآن مجید بعد از موضوع ایمان به خدا، ایمان به جهان دیگر آمده و تقریباً در ۳۰ آیه دو موضوع را قرین هم قرار داده. و یؤمنون باللَّه و الیوم الاخر یا تعبیرى شبیه آن فرموده است و در بیش از ۱۰۰ مورد اشاره به الیوم الاخره یا الاخره فرمود است.
چرا چنین نباشد در حالى که:
۱ – ایمان به خدا و حکمت و عدالت و قدرت او بدون ایمان به معاد کامل نمىگردد.
۲ – ایمان به معاد به زندگى انسان مفهوم مىدهد، و زندگى این جهان را از پوچى در مىآورد.
۳ – ایمان به معاد روند تکاملى زندگى بشر را در مسیر روشنى نشان مىدهد.
۴ – ایمان به معاد ضامن اجراى تمام قوانین الهى، و انگیزه اصلى تهذیب نفوس، و احقاق حقوق و عمل به تکالیف و ایثار شهیدان و فداکارى فداکاران است و انسان را حسابگر خویش مىسازد.
۵ – ایمان به معاد روح دنیا پرستى را که خمیر مایه تمام خطاها و جنایات است تضعیف مىکند، و دنیا را از صورت یک هدف نهایى بیرون آورده، مبدل به یک وسیله براى نیل به سعادت جاویدان مىسازد، و چقدر میان این دو دیدگاه تفاوت است!
۶ – ایمان به معاد به انسان در برابر شدائد نیرو مىبخشد و چهره وحشتانگیز مرگ را که همیشه به صورت کابوسى بر افکار انسانها سنگینى داشته، و آرامش را از آنها سلب مىکرده، دگرگون مىسازد و آن را از مفهوم فنا و نیستى به دریچهاى به سوى جهان بقا تغییر مىدهد.
۷ – کوتاه سخن این که ایمان به معاد به اضافه ایمان به مبدأ عالم هستى خط فاصل فرهنگ خداپرستان و مادیین محسوب مىشود.
با این اشاره به قرآن باز مىگردیم و به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم.
۱ – اللَّه لا اله الا هو لیجمعنکم الى یوم القیامه لا ریب فیه و من اصدق من اللَّه حدیثاً. نساء، ۸۷
۲ – زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبئو ن بما عملتم و ذلک على اللَّه یسیر. تغابن، ۷
۳ – و یستنبونک احق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزین. یونس، ۵۳
۴ – و قال الذین کفورا لا تأتینا الساعه قل بلى و ربى لتأتینکم عالم الغیب. سبا، ۳
۵ – ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه ان اللَّه لا یخلف المیعاد. آل عمران، ۹
۶ – الا ان الذین یمارون فى الساعه لفى ضلال بعید. شورى، ۱۸
۷ – والذین کذبوا بآیاتنا و لقاء الاخره حبطت اعمالهم هل یجزون الا ما کانوا یعملون. اعراف، ۱۴۷
۸ – و ان الذین لا یؤمنون بالاخره اعتدنا لهم عذاباً الیماً اسراء، ۱۰
۹ – و قیل الیوم ننساکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا و ماواکم النار و ما لکم من ناصرین. جاثیه، ۳۴
۱۰ – و ان تعجب فعجب فولهم ءاذا کنا تراباً ءانا لفى خلق جدید اولئک الذین کفروا بربهم و اولئک الاغلال فى اعناقهم و اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. رعد،۵
۱ – خداوند معبودى جز او نیست، و به طور قطع همه شما را در روز رستاخیز که شک در آن نمىباشد جمع مىکند، و کیست که از خداوند راستگوتر باشد؟
۲ – کافران پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، بگو آرى، به پروردگارم سوگند که همه شما در قیامت مبعوث خواهید شد، سپس آن چه را عمل مىکردید به شما خبر مىدهند، و این براى خدا آسان است.
۳ – از تو مىپرسند: آیا آن وعده مجازات الهى حق است؟ بگو آرى، به خدا سوگند قطعاً حق است، و شما نمىتوانید از آن جلوگیرى کنید!
۴ – کافران گفتند قیامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آرى، به پروردگارم که از غیب آگاه است سوگند که به سراغ همه شما خواهد آمد.
۵ – پروردگارا! تو مردم را در روزى که تردیدى در آن نیست جمع خواهى کرد، خداوند هرگز از وعده خود تخلف نمىکند.
۶ -… آگاه باشید آنها که در قیامت تردید مىکنند در گمراهى عمیقى هستند.
۷ – و کسانى که آیات ما و لقاء رستاخیز را تکذیب و انکار کنند اعمالشان نابود مىگردد، آیا جز آن چه را عمل کردهاند پاداش داده مىشوند؟!
۸ – آنها که به قیامت ایمان نمىآورند عذاب دردناکى برایشان آماده ساختهایم.
۹ – و به آنها گفته مىشود: امروز شما را فراموش مىکنیم، همان گونه که شما دیدار امروز را فراموش کردید، و جایگاه شما دوزخ است و هیچ یاورى ندارید!
۱۰ – و اگر مىخواهى از چیزى تعجب کنى، عجیب، گفتار آنها است که مىگویند: آیا آن هنگامى که خاک شدیم (بار دیگر زنده مىشویم و) به خلقت جدیدى باز مىگردیم؟! آنها کسانى هستند که به پروردگارشان کافر شدهاند و آن غل و زنجیزها است در گردنشان و آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در آیات فوق مسأله معاد و حیات پس از مرگ با تأکیدات فراوانى به صورتهاى مختلف مطرح شده است و همه بیانگر اهمیت خاصى است که قرآن براى این مسأله قائل است.
در نخستین آیه، سخن از اجتماع قطعى انسانها در آن روزى که هیچ شک و تردیدى در آن نیست به میان آمده مىفرماید: «هیچ معبودى جز اللَّه نیست، و به طور قطع همه شما را در روز قیامت که شک و تردیدى در آن راه ندارد جمع مىکند اللَّه لا اله الا هو لیجمعنکم الى یوم القیامه لا ریب فیه).
سپس براى تأکید بیشتر مىافزاید: چه کسى از خدا راستگوتر است؟! و من اصدق من اللَّه حدیثاً
آغاز و انجام آیه، و بندبند آن، هر کدام تأکیدى است بر این مسأله، و نشان دهنده میزان اهمیتى است که قرآن براى این موضوع قائل است. (۱)
قابل توجه این که ریب به گفته مقائیس اللغه در اصل به معنى هر گونه شک است یا شکى که آمیخته با خوف و ترس باشد و اگر این واژه بر حاجت نیز اطلاق مىشود به خاطر آن است که صاحب حاجت معمولاً شک در حصول آن دارد، شکى آمیخته با خوف از دست رفتن!
در فروق اللغه میان شک و ریب تفاوتى ذکر شده، که ارتیاب شکى است آمیخته با تهمت.
شاید به کار رفتن این واژه در قرآن مجید در مورد معاد نیز به خاطر همین باشد که مخالفان علاوه بر این که درباره معاد اظهار شک مىکردند پیامبر را نیز متهم مىنمودند که این مطالب را از خود ساخته است.
البته جاى این سؤال باقى مىماند که چرا قرآن در این جا و مانند آن تنها به ادعا قناعت کرده و دلیلى ذکر نفرموده است؟
این به خاطر آن است که اولاً دلائل معاد در جاى جاى قرآن مجید بارها و به طور مکرر مطرح شده، و نیازى نبوده است که در هر آیه تکرار گردد، ثانیاً گویى قرآن مىخواهد این حقیقت را بیان کند که دلائل معاد آن قدر روشن و واضح و آشکار است که جاى هیچ گونه شک و تردید را باقى نمىگذارد. (۲)
در دومین آیه به پیامبر اکرم دستور مىدهد که مؤکداً سوگند یاد کند که قیامت و حشر و نشر در کار است، مىفرماید: کافران گفتند: هرگز برانگیخته نخواهند شد! بگو: آرى به پروردگارم سوگند که همه شما برانگیخته خواهید شد، سپس آن چه را عمل مىکردید به شما خبر مىدهد، و این براى خدا آسان است. زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبئون بما عملتم و ذلک على اللَّه یسیر.
مىدانیم سوگند یاد کردن معمولاً کار خوبى نیست، آن هم سوگند به پروردگار، و لذا قرآن مردم را از آن نهى مىکند و مىگوید: و لا تجعلوا اللَّه عرضه لا یمانکم خدا را معرض سوگندهاى خود قرار ندهید. بقره، ۲۲۴٫
ولى گاه مطلب به قدرى مهم است که یاد کردن سوگند در مورد آن نه تنها ممنوع نیست، بلکه لازم است.
قابل توجه این که علاوه بر تأکیداتى که در لتبعثن و لتبنئن وجود دارد، در پایان آیه نیز تصریح مىکند که این کار براى خدا آسان است، و لذا نباید در آن شک و تردید کنید. (۳)
در سومین آیه همین مطلب را به صورت سؤال و پاسخى که در میان پیامبر و مشرکان رد و بدل شده است مطرح مىکند، مىفرماید: آنها از تو مىپرسند آیا وعده عذاب الهى حق است؟! و یستنبؤنک احق هو
باید توجه داشت یستنبؤنک از نبأ به معنى خبر مهم است، و به گفته راغب در مفردات به معنى خبر مفید و با عظمت است که انسان علم یا ظن غالب نسبت به آن دارد، و تا این امور سه گانه فایده، عظمت، و علم در آن نباشد، به آن نبأ گفته نمىشود بنابراین اخبار مشکوک، یا کم اهمیت، یا بىفایده را نبأ نمىگویند، و اگر مىبینیم در سوره نبأ توصیف به عظیم شده براى تأکید بیشتر است و اگر به پیامبر نبى گفته مىشود نیز به خاطر خبرهاى او است که واجد این ویژگىهاى سه گانه است.
سپس به پیامبر دستور مىدهد: بگو آرى سوگند به پروردگار من که این حق است قل اى و ربى انه لحق
تکیه بر عنوان رب اشاره به این معنى است که قیامت ادامه ربوبیت پروردگار، و از مظاهر آن مىباشد، توضیح این سخن در بحث دلائل معاد به خواست خدا به زودى خواهد آمد. و در پایان آیه باز تأکید بیشترى کرده، مىگوید: و شما نمىتوانید خدا را ناتوان سازید و از چنگال عدالت او فرار کنید و ما انتم بمعجزین
جمعى از مفسران این آیه را اشاره به حقانیت قرآن یا نبوت پیامبر اسلام دانستهاند، در حالى که آیه قبل و بعد آن به خوبى گواهى مىدهد که منظور از این نبأ همان مسأله معاد و عذاب بدکاران در قیامت است که با انواع تأکیدات، به عنوان یک واقعیت مسلم، بیان شده.
کلمهاى و سوگند ربى و ان و لام در لحق و خود واژه حق و اسمیه بودن جمله، و جمله و ما انتم بمعجزین هر کدام بیانگر تأکیدى در این زمینه است.
در چهارمین آیه همین مطلب در شکل تازهاى مطرح شده، نخست از زبان کافران نقل مىکند که آنها گفتند: قیامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد یعنى اصلاً قیامتى در کار نیست. و قال الذین کفروا لا تانینا الساعه
سپس به پیامبر دستور مىدهد: بگو: سوگند به پرودگار که آگاه بر اسرار نهان است به طور قطع و مسلم قیامت به سراغ شما خواهد آمد! قل بلى و ربى لتأئینکم عالم الغیب تکیه بر عنوان عالم الغیب ممکن است از این نظر باشد که علت انکار منکران معاد به خاطر این بود که مىگفتند: چه کسى مىتواند این ذرات پراکنده را از اطراف و اکناف زمین جمع آورى کند؟ و چه کسى مىتواند اعمال انسانها را که همگى محو و نابود شده، و آثارى از آن باقى نمانده، محاسبه کند، و پاداش و کیفر دهد؟ قرآن با یک کلمه مىگوید همان خدایى که عالم الغیب و آگاه از همه اسرار نهان است، این کار را بر عهده گرفته.
اما این که چرا یکى از نامهاى قیامت ساعه است؟ به خاطر آن است که به گفته ارباب لغت ساعه در اصل به معنى جزء کوچکى از اجزاء زمان است، یا به تعبیر دیگر لحظات زودگذر و از آن جا که حساب بندگان در قیامت، یا اصل قیام قیامت، به سرعت انجام مىگیرد، این نام براى قیامت انتخاب شده است. (۴)
ضمناً باید توجه داشت که به گفته لسان العرب واژه ساعت هم به لحظه ناگهانى پایان جهان گفته مىشود، و هم به قیام قیامت که آن نیز به طور ناگهانى رخ مىدهد.
بعضى ساعه را به سه گونه تقسیم کردهاند: ساعت کبرى و ساعت وسطى و ساعت صغرى.
اولى روز رستاخیز، و دومى روز مرگ ناگهانى اهل یک زمان مانند قوم نوح که همزمان با طوفان غرق شدند و سومى روز مرگ هر انسانى است. (۵)
در پنجمین آیه همین معنى از زبان راسخان در علم مطرح شده که آنها نیز به هنگام مناجات با خداوند روى مسأله معاد و رستاخیز به عنوان یکى از قطعىترین مسائل تکیه مىکنند، و مىگویند «پروردگارا! تو مردم را براى روزى که هیچ شک و ریبى در آن نیست جمع مىکنى ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه
و براى تأکید بیشتر مىافزایند: خداوند هرگز از وعده خود تخلف نمىکند ان اللَّه لا یخلف المیعاد.
در این آیه نیز چندین تأکید به چشم مىخورد واژه ان، جمله اسمیه جمله لاریب فیه و جمله ان اللَّه لا یخلف المیعاد.
تا این جا سخن همه از تأکیدات بود ولى پنج آیه باقیمانده از آیات مورد بحث همگى مشتمل بر تهدیدات مختلف نسبت به منکران رستاخیز و معاد است، هر کدام به تعبیرى مخصوص خود، مثلاً در آیه ششم مىفرماید: آگاه باشید کسانى که در قیامت تردید مىکنند در گمراهى عمیقى هستند الا ان الذین یمارون فى الساعه لفى ضلال بعید.
یمارون در اصل از مراء یا مریه گرفته شده که به گفته مقاییس اللغه دو معنى دارد: نخست کشیدن دست بر پستان حیوان براى دوشیدن شیر، و دوم صلابت و استحکام است، ولى راغب در مفردات تنها همان معنى اول را ذکر کرده است.
سپس این واژه به معنى تردید و شک آمده است، هر چند راغب مىگوید مفهومى محدودتر از شک دارد شاید از این نظر که مریه شک آمیخته با جستجوگرى و تحقیق را مىرساند، همان گونه که دوشنده شیر تلاش و کوشش براى بیرون کشیدن شیر از پستان مىنماید.
و مماراه به معنى مجادله در بحث، و اصرار در جدال است، گویى هر یک از طرفین مىخواهند آن چه را در فکر دیگرى است استخراج کنند و یا به گفته مقاییس هر یک از آن دو، داراى صلابت و خشونت در بحثاند، و همان گونه که در بالا اشاره شد یکى از معانى مریه، صلابت است.
قابل توجه این که تعبیر به ضلال بعید در ده آیه از قرآن مجید آمده است که عموماً درباره کفار و مشرکان و منکران معاد است، و این تعبیر به خوبى نشان مىدهد که گمراهى عمیق از آن این گروه است، چرا که اگر ایمان به خدا و روز جزا وجود داشته باشد، گمراهى جنبه سطحى خواهد داشت، و احتمال هدایت و بازگشت به جاده حق زیاد است، ولى انکار توحید یا معاد انسان را به آخرین مرحله گمراهى مىکشاند و از صراط مستقیم هدایت کاملاً دور مىسازد یا به تعبیر دیگر دلایل خداشناسى و معاد آن قدر روشن است که شبیه مسائل حسى است، کسى که در این دو امر گرفتار گمراهى شود، گمراهى او عمیق خواهد بود.
در هفتمین آیه به مسأله حبط اعمال نابود شدن ثواب کارهاى نیک منکران معاد اشاره کرده مىگوید: کسانى که آیات ما و لقاى آخرت را تکذیب کردند اعمالشان نابود مىشود، آیا جز آن چه را عمل مىکردند جزا داده مىشوند؟
والذین کذبوا بآیاتنا و لقاء الاخره حبطت اعمالهم هل یجزون الا ما کانوا یعملون
حبط در لغت در اصل به معنى باطل شدن یا بیمار گشتن است (۶) و در تعبیرات آیات و روایات به معنى نابودى ثواب اعمال به خاطر پارهاى از گناهان است.
در لسان العرب آمده است که حبط به این معنى است که انسان کارى را انجام دهد و سپس آن را باطل کند.
در این که آیا حبط به طور کلى در مورد طاعات و معاصى حاکم است و اینها دائماً در یکدیگر اثر مىگذارند؟ در میان علماى علم کلام گفتگو است که به خواست خدا در جاى خود مشروحاً از آن بحث خواهیم کرد، ولى این مسأله به صورت قضیه جزئیه جاى تردید نیست که بعضى از امور مانند کفر سبب نابود شدن پاداش تمام اعمال نیک است، یعنى اگر کسى بىایمان از دنیا برود تمام اعمال خیرى را که انجام داده همچون خاکسترى در میان یک تندباد محو و نابود مىشود، آیه فوق در مورد منکران آیات خدا و معاد همین را مىگوید و این دلیل روشنى بر اهمیت معاد از نظر قرآن مجید است.
در هشتمین آیه کسانى را که ایمان به آخرت ندارند صریحاً به عذاب الیم تهدید کرده، مىفرماید: و براى آنها که به قیامت ایمان نمىآورند عذاب دردناکى آماده کردهایم. و ان الذین لا یؤمنون بالاخره اعتدنا لهم عذاباً الیماً.
از یک سو مىگوید هم اکنون این مجازات آماده است تا کسى گمان نکند وعده نسیه داده شده، و از سوى دیگر عذاب الهى را به الیم و دردناک بودن توصیف مىکند، تا اهمیت ایمان به معاد را روشنتر سازد.
واژه عذاب الیم دهها بار در قران مجید در آیات مختلف تکرار شده و غالباً در مورد کافران و منافقان است، و گاه در مورد گناهان مهمى همچون کنارهگیرى از جهاد توبه ۳۹ و تعدى به هنگام قصاص بقره ۱۷۸ یا اشاعه فحشاء نور ۱۹ یا ظلم و ستم زخرف ۶۵ و مانند آن از گناهان عظیم و کبیره، به کار رفته است.
در نهمین آیه سه مجازات دردناک براى کسانى که روز قیامت را به فراموشى بسپارند بیان کرده مىفرماید در قیامت به کافران گفته مىشود ما امروز شما را فراموش مىکنیم همان گونه که شما دیدار امروز را فراموش کردید.
قیل الیوم تساکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا. و جایگاه شما آتش است و ماواکم النار و هیچ یاورى براى شما نیست و ما لکم من ناصرین
در واقع به فراموشى سپردن قیامت سرچشمه هرگونه ضلالت است. همان گونه که قرآن مىگوید: ان الذین یضلون عن سبیل اللَّه لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب: کسانى که از راه خدا گمراه گشتند عذاب شدیدى دارند به خاطر این که روز حساب را به فراموشى سپردند (سوره ص، آیه ۲۶٫ (۷)
البته خداوند همه جا حاضر است و همه چیز نزد او حاضر، و فراموشى براى او معنى ندارد منظور این است که این فراموش کاران را چنان از رحمت خود بىنصیب مىسازد که گویى آنها را به فراموشى سپرده است! دقت کنید
بالاخره در دهمین و آخرین آیه منکران معاد را به خلود در آتش و جاودانگى عذاب تهدید مىکند روى سخن را به پیامبر کرده، مىفرماید: اگر مىخواهى تعجب کنى عجیب است گفتار آنها که مىگویند: آیا هنگامى که خاک شدیم به خلقت جدیدى باز مىگردیم؟ و ان تعجب فعجب قولهم ءاذا متنا و کنا تراباً أ انا لفى خلق جدید.
سپس مىافزاید: آنها کسانى هستند که به پروردگارشان کافر شدند، و آنها غل و زنجیرها است که در گردنشان است و آنها اصحاب آتشند، جاودانه در آن خواهند ماند اولئک الذین کفروا بربهم و اولئک الاغلال فى اعناقهم و اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.
در آغاز آیه سخن از تعجب کفار مىگوید، سپس این تعجب را از عجایب مىشمرد، یعنى آیا مطلبى به این وضوح، و با این همه دلائل روشن، جاى تعجب دارد؟ و در پایان آیه آنها را به صورت زندانیانى معرفى مىکند که غلها و زنجیرها بر گردن دارند، چه غل و زنجیرى سختتر از تعصب و جهل و هواپرستى که هر گونه آزادى اندیشه را از آنها مىگیرد تا آن جا که مسالهاى به این روشنى مایه تعجب آنها مىگردد چرا که مخالف هواى نفس و تقلید کورکورانه آنها است.
توجه داشته باشید نمىگوید در قیامت غل و زنجیر بر گردن دارند بلکه ظاهر آیه این است که هم اکنون چنین هستند همان گونه در اشعار عرب آمده است: لهم عن الرشد اغلال و افیاد: آنها در برابر هدایت غلها و زنجیرها دارند.
ولى بعضى از مفسران آیه را اشاره به وضع آنها در قیامت مىدانند که غل و زنجیرها به گردنشان خواهد افتاد (۸) و بعضى هر دو احتمال را ذکر کردهاند. (۹) ولى بعضى آن را فقط اشاره به وضع حال آنها در دنیا شمردهاند چنان چه مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر المیزان مىگوید: این جمله اشاره به گرفتار شدن در جهان ماده و تکیه بر هوا و تقید به قیود جهل و غلهاى انکار است. (۱۰)
مسلم است این گونه غل و زنجیرها که انسان به اختیار خود در این جهان بر دست و پا و گردن خویش مىنهد در قیامت به صورت غل و زنجیرهاى آتشین تجسم خواهد یافت، و او را از ارتقاء به مقام قرب پروردگار باز خواهد داشت.
از مجموع آیات فوق و آیات دیگرى که در ضمن مباحث آینده خواهد آمد به خوبى روشن مىشود که تا چه حد قرآن مجید براى ایمان به معاد ارزش قائل است، و چگونه آن را از پایهها و ارکان ایمان، و از امورى که ترک آن مایه گمراهى عمیق و ضلال بعید، و فاصله گرفتن از حق، و عذاب الیم، و خلود در دوزخ است مىشمرد، و انکار آن را نشانه عدم آزادى اندیشه و گرفتارى در زنجیرهاى جهل و عناد و لجاجت مىداند.
و درست به همین دلیل بحثهاى معاد در قران گستردهترین بحثها بعد از توحید و خداشناسى است.
در آیات قرآن کریم، عادل بودن و قیام به عدل بعنوان یک صفت مثبت برای خداوند ذکر شده است یعنی در قرآن تنها به تنزیه خداوند از ظلم و ستم در آیات قرآن قناعت نشده است بلکه به طور مستقیم نیز صفت عدالت برای خداوند اثبات شده است چنانکه می فرماید: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولو العلم قائما بالقسط؛ خدا و فرشتگان و دارندگان دانش گواهی می دهند که معبودی جز خدای یکتا که به پادارنده عدل است، نیست» (آل عمران/۱۸) بنابراین از نظر اسلام، عدل الهی، حقیقی است و عدالت از صفاتی است که قطعا باید خداوند را به آن موصوف نمود.
بیشترین آیات مربوط به عدل، در باره عدل جمعی و گروهی است اعم از خانوادگی، سیاسی، قضائی، اجتماعی. در حدود ۱۶ آیه در این زمینه وجود دارد. در قرآن کریم، از توحید گرفته تا معاد، و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت، و از آرمانهای فردی گرفته تا هدفهای اجتماعی، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن، همدوش توحید، رکن معاد، هدف تشریع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معیار کمال فرد و مقیاس سلامت اجتماع است.
عدل به مفهوم اجتماعی، هدف نبوت و رسالت پیامبران است و به مفهوم فلسفی مبنای معاد می باشد و آیات زیادی از قرآن کریم به این موضوع اشاره دارند چنانچه قرآن درباره هدف نبوت و رسالت پیامبران می فرماید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ همانا فرستادگانمان را با دلایل روشن فرستادیم و همراه ایشان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به راستی و هدایت گرایند» (حدید/۲۵). و در موضوع معاد، محاسبه، رستاخیز و پاداش و کیفر اعمال می فرماید: «و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلا تظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین؛ ترازوهای عدالت را در روز قیامت می نهیم، به احدی ظلم نخواهد شد و اگر هموزن دانه خردل باشد، آن را می آوریم؛ این بس که ما حسابگر هستیم» (انبیاء/۴۷).
قرآن کریم، انسان اخلاقی را به عنوان ” صاحب عدل ” نام می برد. در چند جای قرآن که سخن از داوری و یا گواهی انسانهایی است که از نظر تربیتی و اخلاقی و روحی قابل اعتماد باشند، آنها را به همین عنوان که گفتیم نام می برد، مثل اینکه می فرماید: «یحکم به ذوا عدل منکم؛ دو نفر عادل از خودتان آن را تصدیق کنند» (مائده / ۹۵) یا می فرماید: «و اشهدوا ذوی عدل منکم؛ و دو تن عادل از خودتان را گواه بگیرید» (طلاق/ ۲). پس از ترجمه آثار یونانی در جهان اسلام، این جمله افلاطون معروف شد که ” عدالت، مادر همه فضائل اخلاقی است ” ولی در حدود دو قرن پیش از آنکه سخن افلاطون در میان مسلمین شناخته بشود، مسلمین از زبان قرآن این سخن را شنیده بودند.
قرآن کریم تصریح می کند که نظام هستی و آفرینش، بر عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابلیتها است. گذشته از آیات زیادی که صریحا ظلم را از ساحت کبریائی بشدت نفی می کند و گذشته از آیاتی که ابلاغ و بیان و اتمام حجت را از آن جهت از شؤون پروردگار می شمارد که بود اینها نوعی عدل، و هلاک بشر با نبود آنها نوعی ظلم و ستم است، و گذشته از آیاتی که اساس خلقت را بر حق – که ملازم با عدل است – معرفی می نماید، گذشته از همه اینها در برخی از آیات، از مقام فاعلیت و تدبیر الهی بعنوان مقام قیام به عدل یاد می کند: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط؛ خدا که همواره نگاهبان عدل (و درستی) است گواهی می دهد که جز او معبودی نیست و فرشتگان و دانشوران نیز گواهی می دهند» (آل عمران/ ۱۸) و یا عدل را ترازوی خدا در امر آفرینش می داند: «و السماء رفعها و وضع المیزان؛ و آسمان را برافراشت و (در آن) میزان نهاد» (الرحمن/ ۷). در ذیل همین آیه است که رسول خدا فرمود: «بالعدل قامت السموات و الارض؛ آسمانها و زمین به عدل برپا است».
عدل تشریعی یعنی اینکه در نظام جعل و وضع و تشریع قوانین، همواره اصل عدل، رعایت شده و می شود نیز صریحا مورد توجه قرآن قرار گرفته است. در قرآن کریم تصریح شده که حکمت بعثت و ارسال رسل این است که عدل و قسط بر نظام زندگانی بشر حاکم باشد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ همانا فرستادگان خویش را با دلائل روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و مقیاس (قانون) فرستادیم تا مردم بدینوسیله عدل را بپا دارند» (حدید/ ۲۵).
بدیهی است که برقراری اصل عدل در نظامات اجتماعی، موقوف به این است که اولا نظام تشریعی و قانونی، نظامی عادلانه باشد و ثانیا عملا به مرحله اجرا در آید. علاوه بر این اصل کلی که قرآن در مورد همه پیامبران بیان کرده است، در مورد نظام تشریعی اسلامی می گوید: «قل امر ربی بالقسط؛ بگو: پروردگارم به انصاف فرمان داده است» ( اعراف/ ۲۹) یا در مورد برخی دستورها می گوید: «ذلکم اقسط عندالله؛ که این در پیشگاه خداوند منصفانه تر است» ( بقره/ ۲۸۲). قرآن کریم، امامت و رهبری را ” پیمان الهی ” و مقامی ” ضد ظلم ” و ” توأم با عدل ” می داند. قرآن آنجا که درباره شایستگی ابراهیم برای امامت و رهبری سخن می گویند، برداشتش چنین است: ” آنگاه که ابراهیم از همه کوره ها خالص در آمد به او ابلاغ شد که تو را به امامت و رهبری برگزیدیم. ابراهیم درخواست کرد و یا استفهام نمود که این موهبت الهی در نسل او ادامه یابد. به او پاسخ داده شد که: امامت و رهبری، پیمانی است الهی و ستمکاران را در آن نصیبی نیست: («لاینال عهدی الظالمین؛ عهد من به ستمکاران نمی رسد» بقره/۱۲۴).
از نظر قرآن علت عدم اعتقاد به معاد چند چیز است: یکی شبهه علمی است و دیگری شهوت عملی؛ شبهه علمی آن است که چگونه خداوند اجزای پراکنده را دوباره جمع میکند و به آنها حیات میبخشد. انسان وقتی مرد ذرّات بدنش در سرتاسر زمین پراکنده و گم خواهد شد: «و کانوا یقولون ءإذا متنا و کُنّا تراباً و عظاماً ءإنّا لمبعوثون أوَاباؤُنا الأوّلون«﴿۱﴾ خداوند در پاسخ چنین شبههای میفرماید: ما به این کار توانمندیم نه تنها استخوانها (عظام) را که قسمت مهم بدن را تشکیل میدهد برمیگردانیم، بلکه خطوط ظریف سرانگشتان را نیز به حالت اوّل باز میگردانیم. خدایی که اوّلین بار آنان را آفرید خلقت دوباره آنها برای او سهل است: «بلىٰ قادرین علی أنْ نُسوّی بَنانهُ«﴿۲﴾؛ اینان می پندارند ما دیگر بار استخوانهای پوسیدهٴ آنان را جمع نمیکنیم، آری ما قادریم حتّی سر انگشت آنان را با همه ویژگیهایش دوباره درست کنیم.
شهوت عملی آن است که اندوختههای علمی را نادیده انگارد و با علم به حقّانیت معاد و قیامت عملا ًدست به شهوترانی و هواپرستی بزند و از مصادیق «أفرءیت مَنِ اتّخذ إلهَه هواه و أضلّه اللّه علی علم«﴿۳﴾ باشد. وقتی شهوت جلو علم را گرفت بسان دانشی میماند که در متون کتابها مدفون است. چنین دانشی نجات دهنده شخص نخواهد بود. قرآن نیز چنین انسانهایی را رویگردان از هدایت میداند. سرنوشت چنین انسانهایی را شیطان رقم میزند؛ یعنی کسانی که متاع آخرت را به کالای چند روزه دنیای کم ارزش فروختند: «أولئک الّذین اشتروُا الحیوهَ الدّنیا بالاخره«﴿۴﴾ و کسانی که هدایت را به گمراهی معامله کردند: «أولئک الّذین اشترُوا الضّلاله بالهدی فما رَبِحَتْ تجارتُهم و ماکانوا مُهتدین«﴿۵﴾؛ ایشان گمراهی را به جای راه راست خریدند. البته چنین تجارتی سود نخواهد کرد.
در قرآن کریم، از توحید گرفته تا معاد، و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت، و از آرمانهای فردی گرفته تا هدفهای اجتماعی، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن، همدوش توحید، رکن معاد، هدف تشریع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معیار کمال فرد، و مقیاس سلامت اجتماع است.
عدل قرآن، آنجا که به توحید یا معاد مربوط می شود، به نگرش انسان به هستی و آفرینش، شکل خاص می دهد، و به عبارت دیگر، نوعی ” جهان بینی ” است، آنجا که به نبوت و تشریع و قانون مربوط می شود، یک ” مقیاس ” و ” معیار ” قانون شناسی است، و به عبارت دیگر جای پایی است برای عقل که در ردیف کتاب (قرآن) و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباط بشمار آید، آنجا که به امامت و رهبری مربوط می شود یک ” شایستگی ” است، آنجا که پای اخلاق به میان می آید، آرمانی انسانی است، و آنجا که به اجتماع کشیده می شود یک ” مسؤولیت ” است.
آیات قرآن کریم, پیرامون اثبات معاد و احتجاج با منکرین آن را مى توان به پنج دسته،تقسیم کرد:
۱ـ آیاتى که بر این نکته, تاکید مى کند که برهانى بر نفى معاد،وجود ندارد. این آیات،به منزله خلع سلاح منکرین است .
۲ـ آیاتى که به پدیده هاى مشابه معاد،اشاره مى کند تا جلوى استبعاد را بگیرد.
۳ـ آیاتى که شیهات منکرین معاد را رد، ا مکان وقوع آنرا تثبیت مى کند.
۴ـ آیاتى که معاد را به عنوان یک وعده حتمى و تخلف ناپذیر الهى،معرفى مى کند و در واقع، وقوع معاد را از راه اخبار مخبر صادق، اثبات مى نماید.
۵ـ آیاتى که اشاره به برهان عقلى بر ضرورت معاد دارد.
در حقیقت، سه دسته اول، ناظر بر امکان معاد؛ و دو دسته اخیر، ناظر به وقوع و ضرورت آن است . مراحل وجود و هستى براى اثبات هر وجود و موجودى سه شرط و مرحله لازم است:
الف: امکان شدن.
ب: دلائل وقوع.
ج: نبود مانع.
بنابراین بهتر است ببینیم اساساً معاد یک واقعیّت شدنى است یا نشدنى؟ یعنى آیا از نظر عقل محال نیست؟ و بعد از آنکه امکان آن براى ما روشن شد، دلیل معاد چیست؟ زیرا تنها ممکن بودن کافى نیست، بلکه هر کار ممکنى تا دلیل و علّت نداشته باشد واقع نمىشود، و در مرحله سوّم بحث دراین است که مانعى براى معاد نیست.
این سه شرط براى معاد نیز وجود دارد که به ترتیب بیان مىکنیم:
الف: امکان معاد آیات قرآن برای امکان معاد را می توان به چند گروه تقسیم کرد :گروه اول آیاتی که از طریق اشاره به نظم موجود در جهان ، بیانگر قدرت خداوند در زمینه امکان پذیر بودن معاد می باشد . (سوره احقاف / ۳۳ )گروه دوم آیات اشاره دارد به تطورات جنین و دگرگونی های یک نطفه که از آغار طی می کند تا به یک جنین کامل تبدیل شود .( مومنین ، آیات ۱۲ الی ۱۶ و قیامت ، آیات ۳۷ الی ۴۰ )گروه سوم آیات ، اشاره دارد به آفرینش نخستین انسان . ( عنکبوت / ۱۹ ، اعراف / ۲۹ و یس ، ۷۸الی ۷۹ )گروه چهارم از آیات که اشاره داره به احیای ارض و نباتات در طبیعت و … . ( روم / ۱۹و ۵۰ ، فصلت / ۳۹) و از سوی دیگر دلایلی وجود دارد که با پاسخ دادن به سؤال افرادی که می پرسند ، چگونه امکان دارد که بدن پوسیده ، دوباره احیاء شود ؟ و آن را دلیل بر به وقوع نپوستن معاد می دانند ، می توان امکان به وقوع پیوستن و حتمی بودن معاد را اثبات نمود .در طول تاریخ، هیچ کس دلیل علمى براى نبودن معاد نیاورده است وتنها چیزى که مخالفان معاد زمزمه مىکنندآن است که مگر مىشود انسانِ مردهاى که ذرّاتش پوسیده و پخش شده است بار دیگر زنده شود؟ آیا این محال نیست؟پاسخ عقل و قرآن آن است که بدون شک و تردید این کار شدنى است، زیرا هم در فکر قابل تصوّر است و هم دائماً در شبانه روز نمونههایى از زندهشدن مردگان را به چشم خود مىبینیم.گرچه استدلالهاى ما از قرآن است، لیکن قرآن فکر و عقل ما را دعوت به اندیشه مىکند و مىگوید: آیا کسى که نمونههاى کارش را هر روز و شب و در هر فصل و سال مشاهده مىکنید، باز جایى براى استبعاد و انکار عمل و کارى از او وجود دارد؟!امام جواد علیه السلام مىفرماید: خوابیدن و بیدارشدن، بهترین نمونهاى است که مردن و زنده شدن را براى ما قابل درک مىکند. آرى مرگ یک خواب طولانى و شدیدى بیش نیست.بهار و پائیز درختان، نمونه دیگرى از زنده شدن و مردن گیاهان است، در سوره فاطر مىخوانیم: خداست که بادها را مىفرستد تا ابرها را برانگیزد و آنرا به شهرها و مناطق مرده روانه مىکند و پس از باریدن، آن شهر مرده را زنده مىکند، سپس مىفرماید: «کذلِکَ النُّشور» (۳)یعنى زنده شدن مردگان هم مانند زندهشدن درختان و گیاهان است.در جاى دیگر مىفرماید: «و اَحیَینا بِهِ بَلدَهً مَیّتا کذلِکَ الخُروج» (۴)ما به واسطه باران شهر مرده را زنده کردیم، همچنین است خروج شما در قیامت.بنابراین، نمونههاى زنده شدن در آفرینش و جهان هستى هر روز و شب و هر سال و فصل پیش چشم ما مىدرخشد و مسأله زندهشدن مرده (با آن همه عظمت) را براى ما ساده و ممکن جلوه مىدهد.
قرآن براى اثبات زنده شدن مردگان که کار محالى نیست، نمونههاى فراوانى را بیان مىکند، از جمله:
الف: شخصى استخوان پوسیدهاى را از دیوار کند و با فشار دست آن را پودر کرد (و با یک دنیا غرور و نِخوت) به رسول خداصلى الله علیه وآله گفت: کیست که دوباره این استخوان پوسیده متلاشى شده را زنده کند؟خداوند به پیامبرش مىفرماید:«قل یُحیِیهَا الّذى أنشَأها اوّلَ مَرّه» (۵)به او بگو: همان خدایى که مرتبه اوّل او را آفریده، بعد از متلاشى شدن هم مىتواند دوباره آن را خلق کند.اگر سازنده کالایى بگوید که من محصول کارخانهام را باز کرده و دوباره بهم متّصل مىکنم، سخن گزافى نگفته است، زیرا ساختن از باز کردن و دوباره بستن مهمتر است. ب: حضرت عُزیر علیه السلام در سفرى از کنار آبادى خراب شدهاى عبور مىکرد، از روى تعجّب (نه انکار) پرسید: چگونه خدا اینها را پس از مرگ زنده مىکند؟! خداوند همانجا جان او را گرفت و بعد از صد سال زنده کرد و از او پرسید: چقدر در اینجا ماندهاى؟ آن پیامبر گفت: یک روز یا نصف روز. خداوند فرمود: تو صد سال است که اینجا هستى، به الاغى که سوارش بودى و غذایى که همراه داشتى نگاه کن و قدرت خدا را دریاب که چگونه الاغ، مرده و پوسیده و متلاشى شده، ولى غذایى که باید بعد از یکى دو روز فاسد شود، صد سال است که سالم نگاهدارى شده است، حالا براى اینکه زندهشدن مردگان را با چشم خود ببینى نگاهى به همین استخوانهاى پوسیده الاغ کن که در جلو چشم تو آنرا از زمین بلند و گوشت و پوست و روح را به او بر مىگردانیم تا براى آیندگان نشانه ودرسى باشد. آن حضرت زمانى که هم زنده شدن الاغ و سالم ماندن غذاى صدساله را دید گفت: مىدانم که خدا بر هر کارى قدرت دارد. ج: حضرت ابراهیم علیه السلام از کنار دریایى مىگذشت، لاشهاى را دید که گوشهاى از آن در دریا و قسمت دیگرش در خشکى قرار داشت و حیوانات دریایى و صحرایى و پرندگان بر سر آن ریخته و هر ذرّهاى از آن را یک نوع حیوانى مىخورد، همین که این منظره را دید از خدا پرسید: روز قیامت چگونه مردگان را زنده مىکنى؟ (در حالى که ذرّات این لاشه در دریا و صحرا و فضا پخش شده و هر قسمت بدنش جزو بدن حیوانى گردیده است) خداوند از ابراهیم پرسید: آیا ایمان به معاد و قدرت من ندارى؟ گفت: چرا ولى با مشاهده عینى، آرامش دل پیدا مىکنم.
آرى، استدلال و منطق تنها مغز و فکر را آرام مىکند، ولى تجربه و مشاهده دل را آرامش مىبخشد.
خداوند به ابراهیم فرمود: چهار نوع پرنده را بگیر و پس از ذبح و کشتن، گوشتشان را در هم مخلوط کن و بر بالاى چند کوه بگذار و سپس یک یک آن پرندگان را صدا کن و ببین چگونه ذرّات مخلوط، از هم جدا شده و در کنار هم قرار مىگیرد و به شکل پرنده اوّل ساخته مىشود. حضرت ابراهیم علیه السلام خروس، کبوتر، طاووس و کلاغ را گرفت و ذبح نمود و گوشتشان را کوبیده و در هم مخلوط کرد و بر سر ده کوه نهاد، سپس هر یک از آن پرندهها را صدا زد، تمام ذرّات گوشت آنها که بر سر هر قله کوهى بود، بهم متّصل شد و در برابر چشمان او به صورت همان چهار پرنده کامل در آمدند. آرى، خداوند براى امثال حضرت ابراهیم که در کلاسهاى ابتدایى و متوسطه قبول شدهاند، مرحله بالاترى دارد و آنان را به آزمایشگاههاى مخصوص خود در نظام هستى مىبرد، ولى براى کسانى امثال ما که از پلّههاى اوّل هم بالا نرفتهایم، از مقام شهود، حضور، معراج، ملکوت و یقین خبرى نیست. بنابراین وسوسه منکران معاد در دو چیز است:اوّل اینکه آیا مىشود استخوان پوسیده زنده شود؟«و قالوا ءاِذا کنّا عِظاماً و رُفاتاً ءانّا لَمبعوثون خَلقاً جَدیدا» (۶)مىگویند: آیا هنگامى که ما استخوانهاى پوسیده و پراکندهاى شدیم، دگر بار آفرینش تازهاى خواهیم یافت؟!
دوّم اینکه بر فرض زنده شدن استخوانهاىِ پوسیده ممکن باشد، این کار توسّط چه کسى انجام خواهد گرفت؟«فسیَقولونَ مَن یُعیدُنا قُلِ الّذى فَطَرکم اوّلَ مَرّه» (۷)مىپرسند چه کسى دوباره ما را برمىگرداند؟ به آنها بگو: همان خدایى که بار اوّل شما را آفرید.
کسانى که اینقدر بهم پیوستن اجزاى متلاشى مردگان و زنده شدن آنها را بعید مىدانند، چرا در اصل آفرینش شکى ندارند؟ اصل آفرینش که از دوباره آفریدن مشکلتر است! اگر یک کارگر ساده خشتمال بگوید که من خشت خودم را خرد مىکنم و دوباره از نو از همان خاک، خشت تازهاى مىسازم، آیا اینقدر تعجّب مىکنند؟! اگر کسى که هواپیما مىسازد بگوید: من این هواپیما را باز مىکنم و درهم مىریزم و دوباره مىسازم، آیا باید در سخن او شک کرد؟ هرگز، زیرا بازکردن و بستن به مراتب از ساخت اوّل آسانتر است و کسى که کار مشکلى انجام داد، کار آسانتر را هم مىتواند انجام دهد. (گرچه نزد خدا و قدرت بىنهایت او هیچ چیز مشکل نیست.)
به سراغ قرآن مىرویم که در این زمینه مىفرماید: «هُو الّذى یَبدؤا الخَلقَ ثمّ یُعیدُه و هُو اَهوَنُ عَلیه» (۸)او خدایى است که خلق و آفرینش را پدید آورد و سپس آن را باز مىآورد و باز آوردن آسانتر است.باز هم چند مثال ساده دیگر بیاوریم که چگونه از ذرّات پخش شده و بىجان، موجودى جاندار ساخته مىشود:۱- گاو علف مىخورد و از ذرّات علف شیر بیرون مىآید.۲- انسان قطعه نانى میل مىکند و از درون آن اشک، خون، استخوان، مو، ناخن و گوشت و… ساخته مىشود.۳- بسیارى از پارچهها از نخى است که از دل نفت بیرون کشیده شده است.۴- فلزى که ذوب مىشود، کفهاى درون خود را خارج و بیرون مىریزد.۵ – مَشک دوغى را مکرر تکان مىدهید، سپس ذرّات پخش شده چربى همه یکجا و بر روى آن جمع مىشود.چگونه قبول مىکنید که دستگاه گوارش گاو بتواند شیر را از علف بیرون کشد، انسان بتواند نخ را از دل نفت بیرون آورد و شما بتوانید با حرکتى که به مشک مىدهید ذرّات پخششده چربى را جمع نمایید، امّا همین که مىشنوید خدا زمین را حرکت مىدهد؛ «اِذا زُلزِلَت الارضُ زِلزالَها» (۹)و ذرّات استخوانهاى پوسیده ما را از هر جایى که باشد یک جا جمع مىکند، قبول نمىکنید؟
در این بحث، چند آیه ساده و کوتاه از قرآن کریم را متذکّر مىشوم، از جمله:
* «کما بَدَأکم تَعُودون» (۱۰)همان گونه که شما را در آغاز پدیدآورد، زنده مىکند.
* «و لَقَد عَلِمتُم النَشأهَ الاُولى فَلولا تَذَکّرون» (۱۱)اى منکران معاد! شما که به آفرینش نخستین آگاهى دارید، پس چرا پند نمىگیرید و باز لجاجت مىکنید؟
* «فَلیَنظُرِ الانسانُ مِمّ خُلِق خُلِقَ من ماءٍ دافِق یَخرُجُ من بَین الصُّلبِ و التّرائِب اِنّه على رَجعِه لَقادِر» (۱۲)باید انسان بنگرد که از چه خلق شده، از آبى جهنده آفریده شده که این آب جهنده از میان کمر و دندهها بیرون مىآید. آرى، خدایى که شما را از چنین آبى آفرید از برگردانیدن انسان و دوباره زنده کردنش تواناست .
* «ألَیس ذلِکَ بِقادرٍ على أن یُحیِى المَوتى»(۱۳)آیا خدایى که شما را از نطفه آفرید، نمىتواند دوباره مردگان را زنده کند؟
* «أفَعَیِینا بِالخَلقِ الاوّلِ بل هم فى لَبسٍ من خَلقٍ جَدید» (۱۴)مگر ما از خلقت اول وامانده شدیم که آنها از خلقت جدید و دوباره در شک و شبهه افتادهاند.
* «أوَلَم یَروا انّ اللّه الّذى خَلَق السّمواتِ و الارضَ قادِرٌ على أن یَخلُقَ مِثلَهم» (۱۵)آیا مشاهده نمىکنند خدایى که آسمانها و زمین را آفرید، مىتواند مثل این مردم را نیز بیافریند؟
*«أوَلا یَذکُر الانسان أنّا خَلقناه من قَبل و لم یَکُ شَیئا» (۱۶)آیا کسى که معاد را باور ندارد به یاد ندارد که ما از اوّل او را آفریدیم در حالى که هیچ نبود؟
چون بناى این تحقیق به خلاصه گویى است، بنابراین از نمونههاى دیگرى که در قرآن آمده و از ماجراهایى نظیر داستان اصحاب کهف که بیدارشدن یک عدّه جوانمرد خداشناس بعد از ۳۰۹ سال خواب است، صرفنظر مىکنیم. انگیزههاى انکار معاد
۱- گریز از مسئولیّت
قرآن مىفرماید:«یُریدُ الانسانَ لِیَفجُرَ اَمامَه یَسئَلُ أیّانَ یَومُ القیامَه» (۱۷) انسان مىخواهد براى فساد و عیّاشى راههاى جلو خویش را باز کرده و آن را موجّه کند، لذا منکر قیامت شده و مىگوید: قیامتى نیست، تا بتواند هر کارى مىخواهد انجام دهد.گاهى انسان مىخواهد از درخت یا زمینى در بیابان استفاده کند، وجدان اخلاقى و روح تقوا به او مىگوید: این کار را نکن که صاحبش راضى نیست. او براى اینکه سر وجدان خود کلاهى بگذارد و راه را براى استفاده خود باز کند. مىگوید: این زمین و درختان که مالک ندارند.یا مثلاً وقتى مىخواهد کسى را غیبت کند مىگوید: فلانى به قدرى شخص ناروایى است که اساساً غیبت ندارد، تا بدین وسیله بتواند هرچه دلش مىخواهد نثار او کند. گاهى براى توجیه نگاه به نامَحرم مىگوید: همه خواهر و برادریم. گاهى که مىترسد امر به معروف و نهى از منکر انجام دهد و یا با طاغوت درگیر شود، مىگوید: باید تقیهّ کرد. گاهى که قاطعیّت کافى ندارد، مىگوید: باید با مردم مدارا نمود.آرى، انسان چنان قدرت توجیه دارد که گاهى خود او هم ناخودآگاه آن را باور مىکند. ما این انگیزهها را که ریشه روانى دارد، به عنوان «گریز از مسئولیّت» نام مىنهیم.
۲- عدم ایمان به قدرت و علم خدادر آیات متعدّد قرآن مىخوانیم که مخالفان و منکران معاد هیچ دلیل و برهان علمى براى انکار قیامت ندارند، بلکه تنها زنده شدن را بعید مىدانند که ما نمونههاى آن را در اینجا بیان مىکنیم:* «و ما لَهم بِذلِک مِن عِلمٍ اِنْ هُم اِلاّ یَظنُّون» (۱۸)کسانى که منکر معاد هستند هیچ گونه دلیل علمى ندارند، تنها با خیال و گمان حرفهایى مىزنند.* «زَعَم الّذینَ کَفروا أن لَن یُبعَثوا» (۱۹)کفّار گمان مىکنند که بعد از مرگ دیگر زنده نمىشوند.* «اِذا ضَللنا فِى الارضِ ءانّا لَفِى خَلقٍ جَدید» (۲۰)آیا هر گاه ما مرده و پوسیده شدیم و ذرّات بدن ما در زمین پراکنده و گم شد، دوباره آفریده مىشویم؟!* «ءاذا کنّا تُراباً ءاِنّا لَفِى خَلقٍ جَدید» (۲۱)آیا هر گاه ما بعد از مرگ پوسیده و خاک شدیم باز هم زنده مىشویم؟!با توجّه به گفتههاى مخالفان مىبینیم که تنها بهانه آنها استبعاد و بعید دانستن قیامت است، لیکن قرآن جوابهاى روشنى به آنها مىدهد که ما نمونههایى از آن را در بحث (امکان معاد) بیان کردیم و در اینجا هم حدیثى را اضافه مىکنیم که رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «اذا رأیتُم الرَّبیعَ فَاکثروا ذکر النُّشور» هر گاه فصل بهار را مشاهده مىکنید زیاد به یاد قیامت و زنده شدن بعد از مرگ خودتان باشید.آیات قرآن هم مکرّر این مسأله را دنبال مىکند که زنده شدن مردگان چیزى است مثل زنده شدن زمین و درختان. این بهار نو ز بعد برگ ریز هست برهان بر وجود رستخیزدر بهاران سرّها پیدا شود هرچه خورده است این زمین رسوا شودآرى، دلیل انکار معاد همان است که انسان ایمان به قدرت خداوند ندارد، لذا قرآن براى مخالفان نمونههایى از قدرت الهى را نقل مىکند و مىفرماید: همان قدرتى که تو را ساخت مىتواند متلاشى کرده و دوباره از نو بسازد و ناگفته پیداست که متلاشى و بهم پیوستن از اصل آفریدن آسانتر است (گر چه براى خدا هیچ کارى، مشکل نیست).
۳- آگاهى نداشتن به زمان قیامتبهانه دیگر مخالفان معاد این است که زمان قیامت چه وقت است؟در قرآن مىخوانیم که پس از شنیدن جوابهایى از رسول خداصلى الله علیه وآله به جاى قبول کردن با تعجّب و مسخره سر خود را تکان داده و مىگفتند: «و یَقولون مَتى هو» (۲۲) قیامت چه وقت است؟ غافل از آنکه زمان وقوع قیامت را جز خدا کسى نمىداند، ولى ندانستن تاریخ هرگز دلیل انکار نیست. آیا اگر کسى ساعت مردن خود را نداند باید اصل مردن را انکار کند؟۴- زنده کردن مردگاناز بهانههاى منکران معاد این است که به پیامبرصلى الله علیه وآله مىگفتند: «قالوا ائتُوا بآبائنا» (۲۳) اگر خداوند مردگان را زنده مىکند پس تو همین الآن پدران ما را زنده کن! و یا مىگفتند: «فَاتوا بِآبائنا اِن کنتم صادقِین» (۲۴ ) اگر شما راست مىگویید که قیامتى هست، پس پدران ما را زنده نمایید!انسان اگر بناى لجاجت نداشته باشد همین خواب و بیدارى خود و بهار و پائیز درختان براى قبول کردن معاد کافى است و اگر بناى لجاجت داشته باشد بر فرض پدرش هم زنده شود، مىگوید: خود ما را جوان کن و بالأخره تقاضاى بهم ریختن دستگاه آفرینش را مىکند و آخر هم ایمان نمىآورد!!مگر ماه را آن بزرگوار براى آنان دو نیم نکرد؟ مگر حضرت صالح براى قومش شتر مادهاى را به عنوان معجزه خود به اذن خدا از دل کوه بیرون نیاورد، امّا آنان شتر را پى کردند و کشتند و مستوجب عذاب گردیدند؟ مگر بعداز دو نیم شدن ماهبه جاى ایمان آوردن نگفتند که اینها همه سحر و جادو است؟ و مگر حضرت عیسى علیه السلام که مرده زنده مىکرد توانست همه مردم را تسلیم قدرت خدا کند؟مگر در قرآن نمىخوانیم که عدّهاى نزد پیامبر بزرگوار آمدند و گفتند: ما به تو ایمان نمىآوریم تا اینکه آسمان را بر زمین فرودآورى یا خداوند و ملائکه را نزد ما احضار کنى. غافل از آنکه وظیفه پیامبران عزیز بیان استدالال و نشان دادن نمونههایى از قدرت الهى است، نه اجابت خواستهها و هوا و هوس این و آن.مگر به خاطر ایمان آوردن این و آن مىتوان نظام هستى را بهم ریخت؟مگر خداوند جسم است تا نزد این و آن احضار شود؟ خداوند در پاسخ کسانى که زنده شدن مردگان را کار محال و ناشدنى مىپندارند چنین مىفرماید: «أوَلَم یَروا اَنّ اللّه الّذى خَلَق السّموات و الارضَ قادِرٌ على أن یَخلُقَ مِثلَهم و جَعَل لهم أجلاً لاریبَ فیه فأبَى الظالمون الاّ کفوراً» (۲۵)مگر نمىدانند خدایى که آسمانها و زمین را آفریده است مىتواند مانند آنها را نیز بیافریند، براى این مردم مهلت و مدّتى قرار داده که تردیدى در آن نیست، ولى ستمگران جز انکار کارى نمىکنند.کوتاه سخن آنکه اگر ایمان مردم نیاز به معجزه دارد که انبیا آوردند و اگر ایمان هر فردى مستلرم بهم ریختن نظام آفرینش است که هرگز انبیا تسلیم امیال یک عدّه هوسران لجوج نخواهند شد.
۵ – مرگ، پایان قدرت خدا و نیستىمنکران معاد مىگویند: مردن، یعنى تمام شدن قدرت خدا و پیروزى عوامل مرگ بر اراده خدا، در حالى که مردن نیز از مقدّرات الهى و تحت اراده و قدرت خداوند است. قرآن مىفرماید:«نَحن قَدّرنا بَینکُم الموتَ و ما نَحنُ بِمَسبوقِین» (۲۶) ما خودمان مرگ را در میان شما مقدّرنمودیم و هیچ عاملى در هستى بر ما پیروز نشده و سبقت نمىگیرد. آنان مىگویند: مردن، یعنى نیستى و فانى شدن! غافل از آنکه نیستى که آفریدن نمىخواهد. چنانکه در قرآن مىخوانیم:«خَلَق الموتَ و الحَیاه» (۲۷)خداوند هم مردن و هم زندگى و حیات را آفرید.بنابراین مرگ نیستى نیست، بلکه انتقال از منزلى به منزل دیگر است. جالب اینکه قرآن از مردن، ۱۴ مرتبه با واژه «تَوفىّ» که به معناى تحویل گرفتن است نام مىبرد، یعنى با مردن، شما نابود نمىشوید بلکه ما داده خود را بدون کم و کاست پس گرفته و موقّتاً تحویل مأموران خودمان مىدهیم.رسول خداصلى الله علیه وآله نیز فرمودند: گمان نبرید که با مرگ نابود مىشوید، بلکه از خانهاى به خانه دیگر کوچ مىنمایید.
چگونه ممکن بود مسأله ای که در قرآن تا این پایه بدان اهمیت داده شده که هم جهان بینی است، و هم معیار شناخت قانون، و هم ملاک شایستگی زعامت و رهبری، و هم آرمانی انسانی، و هم مسؤولیتی اجتماعی، مسلمین با آن عنایت شدید و حساسیت فراوانی که در مورد قرآن داشتند نسبت به آن بی تفاوت بمانند. این است که ما معتقدیم دلیلی ندارد که در پی علتی دیگر برویم و فکر خود را خسته نماییم که چرا از آغاز نهضتهای فکری و عملی مسلمین، همه جا کلمه ” عدل ” به چشم می خورد؟
آیات فراوان دیگرى نیز در قرآن است که همه بر این موضوع تأکید مىکند که در معاد هیچ ریبى نیست مانند آیه ۷ حج و آیه ۹ و ۲۵ آل عمران، آیه ۱۲ انعام، آیه ۲۱ کهف، آیه ۵۹ غافر، آیه ۷ شورى، و آیه ۲۶ و ۳۳ جاثیه.
باید توجه داشت که لام در لیجمعنکم علامت قسم است، سپس با نون تأکید ثقیله همراه شده، و بعد با جمله لا ریب فیه تأکید گردیده و سرانجام با جمله و من اصدق من اللَّه حدیثاً مؤکدتر شده است در این که چرا لیجمعن در این جا با الى متعدى شده، با این که قاعدتاً باید با فى باشد؟ بعضى از مفسران گفتهاند: یا به خاطر این است که لیجمعن به معنى لیشرن است که با الى متعدى مىشود و یا الى در این جا به معنى فى مىباشد.
زعم بروزن طعم در اصل به معنى سخنى است که یقیناً یا احتمالاً دروغ است، و گاهى به پندار باطل که خالى از سخن باشد نیز گفته مىشود، بعضى از مفسران مانند شیخ طوسى در تبیان و قرطبى و نویسنده و روح البیان نقل کردهاند که زعم کنیه دروغ است.
فعل ساع به معنى زوال آمده است که مفهوم زودگذر بودن در آن نهفته است، المنار مىگوید: ساعه در اصل لغت به معنى زمان کوتاهى است که با عمل معینى که در آن واقع مىشود تعیین مىگردد. المنار، جلد ۷، ص ۳۵۹٫
تاج العروس فى شرح القاموس و مفردات راغب.
مقائیس اللغه (ماده حبط).
المیزان، ج ۱۳، ص ۵۰٫
مجمع البیان، سوره رعد ذیل آیه ۵ و تفسیر قرطبى، ج ۵، ص ۳۵۱۳٫
فخر رازى، ج ۱۹، ص ۹٫
تفسیر المیزان، ج ۱۱، ص ۳۲۹٫
جهت جستجو سریع موضوع مقاله ، پرسشنامه ، پاورپوینت و گزارش کارآموزی می توانید از قسمت بالا سمت راست جستجو پیشرفته اقدام نمایید.
همچنین جهت سفارش تایپ ، تبدیل فایل پی دی اف (Pdf) به ورد (Word) ، ساخت پاورپوینت ، ویرایش پایان نامه و مقاله با ما در تماس باشید.
ارسال نظر